🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت66 #جلد_دوم
خنده مستانه ای کرد و گفت
من و ایشون با هم مشکل داشتیم اما خوب الان که بچه شون توی شکمم احتمالاً همه مشکلاتمون حل میشه مگه نه ایلین؟
دلم میخواست سرمو به دیوار بکوبم دلم میخواست همین الان اینجا خفه اش کنم و بکشمش اما ا حیف که بچهبی ما تقریباً ده روزی می شد که داشت توی وجود این ادم زندگی می کرد رشد میکرد با حال بدی کنار دیوار نشستم و گفتم
چرا این کار را با ما می کنی ؟
چرا این کارو با من کردی...
خانم دکتر نگران کنارم نشست و دستمو تو دستش گرفت و گفت _عزیز دلم خوب توضیح بده ببینم چی شده.
با انگشتم به کیمیااشاره کردم و گفتم این زن به شوهر من چشم داره تمام بدبختی هایی که میکشم از دست اینه و حالا بچه ام تو شکم همین زنه من چطوری پای این و از زندگیم دیگه کوتاه کنم ؟
آروم خندید لیوان آب طرفم گرفت و گفت
_ بیا بخور لازم نیست حرص بخوری بهتره که اهورا انتخاب کنه یا تو رو انتخاب میکنه یا منو که براش یه بچه دارم اونم چی یه پسر...
با صدای بلند فریاد زدم بفهم چی داری میگی !
این بچه مال منه از وجود منه مال من و شوهرمه هیچ دخلی به تو نداره خانم دکتر تو یه چیزی بهش بگو...
بگو که این بچه مال منه .
دکتر که انگار تازه فهمیده بود جریان از چه قراره عصبی جلوی روی کیمیا ایستاد و گفت
_ این قرارو با هم نداشتیم و قرار بود این بچه به دنیا بیاد بدون اینکه هیچ دردسری برای خانواده اش به وجود بیاد قرار نبود حتی
تو شوهر این زن و نباید بشناسی چه برسه به اینکه بخوای اونو از چنگ این زن بیچاره در بیاری ببین چی دارم بهت میگم قراردادی که بستی توش درج شده به هیچ عنوان هیچ وقت نمی تونی کوچکترین مشکلی برای خانواده درست کنی وگرنه از راه قانونی میتونن پیگیری کاری کنند که از کرده ات پشیمون بشی.
از جام بلند شدم و رو به خانم دکتر گفتم میشه این بچه رو نخوایم و دوباره امتحانش کنیم با رحم اجاره ای دیگه؟
دکتر کلافه دستی به صورتش کشید و گفت
🌹
#هنر_عکاسی #خلاقیت #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #استوری_عاشقانه #فردوس_برین #wallpaper #عکس_نوشته #عاشقانه #به_وقت_حاج_قاسم #جذاب
#خان_زاده #پارت66 #جلد_دوم
خنده مستانه ای کرد و گفت
من و ایشون با هم مشکل داشتیم اما خوب الان که بچه شون توی شکمم احتمالاً همه مشکلاتمون حل میشه مگه نه ایلین؟
دلم میخواست سرمو به دیوار بکوبم دلم میخواست همین الان اینجا خفه اش کنم و بکشمش اما ا حیف که بچهبی ما تقریباً ده روزی می شد که داشت توی وجود این ادم زندگی می کرد رشد میکرد با حال بدی کنار دیوار نشستم و گفتم
چرا این کار را با ما می کنی ؟
چرا این کارو با من کردی...
خانم دکتر نگران کنارم نشست و دستمو تو دستش گرفت و گفت _عزیز دلم خوب توضیح بده ببینم چی شده.
با انگشتم به کیمیااشاره کردم و گفتم این زن به شوهر من چشم داره تمام بدبختی هایی که میکشم از دست اینه و حالا بچه ام تو شکم همین زنه من چطوری پای این و از زندگیم دیگه کوتاه کنم ؟
آروم خندید لیوان آب طرفم گرفت و گفت
_ بیا بخور لازم نیست حرص بخوری بهتره که اهورا انتخاب کنه یا تو رو انتخاب میکنه یا منو که براش یه بچه دارم اونم چی یه پسر...
با صدای بلند فریاد زدم بفهم چی داری میگی !
این بچه مال منه از وجود منه مال من و شوهرمه هیچ دخلی به تو نداره خانم دکتر تو یه چیزی بهش بگو...
بگو که این بچه مال منه .
دکتر که انگار تازه فهمیده بود جریان از چه قراره عصبی جلوی روی کیمیا ایستاد و گفت
_ این قرارو با هم نداشتیم و قرار بود این بچه به دنیا بیاد بدون اینکه هیچ دردسری برای خانواده اش به وجود بیاد قرار نبود حتی
تو شوهر این زن و نباید بشناسی چه برسه به اینکه بخوای اونو از چنگ این زن بیچاره در بیاری ببین چی دارم بهت میگم قراردادی که بستی توش درج شده به هیچ عنوان هیچ وقت نمی تونی کوچکترین مشکلی برای خانواده درست کنی وگرنه از راه قانونی میتونن پیگیری کاری کنند که از کرده ات پشیمون بشی.
از جام بلند شدم و رو به خانم دکتر گفتم میشه این بچه رو نخوایم و دوباره امتحانش کنیم با رحم اجاره ای دیگه؟
دکتر کلافه دستی به صورتش کشید و گفت
🌹
#هنر_عکاسی #خلاقیت #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #استوری_عاشقانه #فردوس_برین #wallpaper #عکس_نوشته #عاشقانه #به_وقت_حاج_قاسم #جذاب
۶.۸k
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.