ترکش خاطرات

#ترکش خاطرات
ندا: چند قدم برداشتم و در پشت سرم بسته شد...
شالمو کشیدم عقب گلوم از بغض درد میکرد...خودمو راحت کردم
یه نگاه به پشت سرم انداختم این حق بابام نبود این همه سال زحمت کشید که تهش به اینجا برسه؟ خودشو خوب نشون میداد اما از تو داغون بود..
راه افتادم نباید اونجا وای میسادم سوار تاکسی شدم
گوشیمو از تو کیفم برداشتم و زنگ زدم

_ الو سلام خوبی؟
+چیشده باز دختر؟
_ اون کاری که قرار بود برام جور کنی چیشد باید هر طور شده پولو جور کنم بیتا
+ شرمنده نشد اوکیش کنم یه نفر و زودتر جایگزین کردن ظرفیت تکمیله.
_ ای وای
+ نگران نباش عزیزدلم اون کار بدرد تو نمی‌خورد که بازم پرس و جو میکنم از بین دوستام به برسامم میگم شاید تونست یه کاری کنه
_ ببخشید این مدت خیلی بهت زحمت دادم
+ چه حرفیه میزنی آخه ندا آقای بهدادم جای پدر من
_ هعییییی
+ پرس و جو میکنم کاری پیدا کردم خبرت میکنم
_ باشه مرسی میبنمت
+ فعلا
•••
کلید انداختم و در باز کردم سلام کردم و رفتم تو اتاقم و خودمو انداختم رو تخت که صدای صدای در و شنیدم.
دیدگاه ها (۰)

#هم_زاد_روحم#پارت_۲گذشت تا خرداد سال ۱۴۰۲ وقتی یه روز به صور...

#ترکش_خاطراتپارت ۲در باز شد و بله نیما بود ...اومد و نشست پا...

#هم_زاد_روحم#پارت_1این رمان بر اساس واقعیت است:) از نظرم حاف...

رمان هم زاد روحم:)داستان یه دختر به نام نیکا که برای رسیدن ب...

ویو کوکسِرُم پر شده بود که جیمین با تأسف گفت=جئون خونشو کلا ...

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۴ساعت کاریم تمام شده بود رفتم سوار ...

p۷واقعا چیکار باید بکنم؟! صدای داد و فریادشون میومدهعی.. پشت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط