رمان هم زاد روحم:)
رمان هم زاد روحم:)
داستان یه دختر به نام نیکا که برای رسیدن به هم زاد روحش هرکاری میکنه!
قسمتی از رمان:
" تقریبا وسط های کنسرت بود و فرزاد میخواست آهنگ بخونه هنوز شروع نکرده بود و داشت میرفت سمت بطریه آبه رو استیج.
سالن سکوت بود.
از روی صندلی بلندشدم
و از تمام وجودم فریاد زدم:
فرزاااااااد؛
عاشقتم.
کل سالن شروع کردن جیغ زدن
آبش رو خورده بود ودر آب رو بست و گذاشت سرجاش
برگشت به سمت تماشا چی ها.
هنوز با چشم های اشکی ایستاده بودم.
منو دید و تو چشمام نگاه کرد.
حس میکردم دیگه خون به رگ هام نمیرسه.
اون همینجوری داشت تو چشمام نگاه میکردو من بهش زل زده بودم.
بهم نگاه کرد و لبخند قشنگی زد که از تمام لبخند های عمرم زیبا تر بود.
و بلا فاصله ترک جدید رو شروع کرد.
افتادم رو صندلی و حس میکردم دارم خواب میبینم.
این رمان بر اساس واقعیت است.
داستان یه دختر به نام نیکا که برای رسیدن به هم زاد روحش هرکاری میکنه!
قسمتی از رمان:
" تقریبا وسط های کنسرت بود و فرزاد میخواست آهنگ بخونه هنوز شروع نکرده بود و داشت میرفت سمت بطریه آبه رو استیج.
سالن سکوت بود.
از روی صندلی بلندشدم
و از تمام وجودم فریاد زدم:
فرزاااااااد؛
عاشقتم.
کل سالن شروع کردن جیغ زدن
آبش رو خورده بود ودر آب رو بست و گذاشت سرجاش
برگشت به سمت تماشا چی ها.
هنوز با چشم های اشکی ایستاده بودم.
منو دید و تو چشمام نگاه کرد.
حس میکردم دیگه خون به رگ هام نمیرسه.
اون همینجوری داشت تو چشمام نگاه میکردو من بهش زل زده بودم.
بهم نگاه کرد و لبخند قشنگی زد که از تمام لبخند های عمرم زیبا تر بود.
و بلا فاصله ترک جدید رو شروع کرد.
افتادم رو صندلی و حس میکردم دارم خواب میبینم.
این رمان بر اساس واقعیت است.
۲۳۶
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.