رمان هم زاد روحم

رمان هم زاد روحم:)
داستان یه دختر به نام نیکا که برای رسیدن به هم زاد روحش هرکاری میکنه!

قسمتی از رمان:


" تقریبا وسط های کنسرت بود و فرزاد میخواست آهنگ بخونه هنوز شروع نکرده بود و داشت میرفت سمت بطریه آبه رو استیج.
سالن سکوت بود.
از روی صندلی بلندشدم
و از تمام وجودم فریاد زدم:
فرزاااااااد؛
عاشقتم.
کل سالن شروع کردن جیغ زدن
آبش رو خورده بود ودر آب رو بست و گذاشت سرجاش
برگشت به سمت تماشا چی ها.
هنوز با چشم های اشکی ایستاده بودم.
منو دید و تو چشمام نگاه کرد.
حس میکردم دیگه خون به رگ هام نمیرسه.
اون همینجوری داشت تو چشمام نگاه میکردو من بهش زل زده بودم.
بهم نگاه کرد و لبخند قشنگی زد که از تمام لبخند های عمرم زیبا تر بود.
و بلا فاصله ترک جدید رو شروع کرد.
افتادم رو صندلی و حس میکردم دارم خواب میبینم.

این رمان بر اساس واقعیت است.
دیدگاه ها (۲)

#هم_زاد_روحم#پارت_1این رمان بر اساس واقعیت است:) از نظرم حاف...

#ترکش خاطرات ندا: چند قدم برداشتم و در پشت سرم بسته شد... شا...

#عاقوش_نفس_گیر#فصل_۳#پارت_۱۲تا اینکه دوید و جلوم رو گرفت و گ...

#عاقوش_نفس_گیر#فصل_۳#پارت_۱۱از جام بلد شدم و در اتاق رو باز ...

آن سوی آینه P 34به زنجیر ها نگاه کردم پاره شده بودن( ویو ا.ت...

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال!تو تاکسی،روی صندلی جلو نش...

قلب سنگی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط