عشق خشن من ❤️ پارت 10
ویو ا.ت
مین هو داشت منو بوس می کرد که بیدار شم من خودم زدم به خواب بیدار نشدم که یهو مین هو به چا اون وو گفت عمو تو مامان و بیدار کن .اولش نمی خواست اما بعدش یه بوس روی گونم گذاشت نفسم بند آمد .که یهو لباش روی لبام قرار گرفت چشمام از تعجب گشاد شد با هم چشم تو چشم شدیم که یهو از دماغش خون آمد و چشماش بسته شد و غش کرد توی بغل من خیلی ترسید
+اون وو اون وو چشمات رو باز کن تو چت شد(با ترس و گریه)
؟مامان عمو چش شده
+اون وو . چیزی نیست پسرم بدو برو از اتاق مامان دارو های عمو رو که گذاشتم روی میز بیار
؟باشه
مین هو بدو بدو رفت و منم بلند شدم و چا اون وو رو گذاشتم روی تخت و رفتم پایین دستمال و آب آوردم و خون دماغش رو تمیز کردم که مین هو دارو ها رو آورد
؟بیا مامان
+مرسی مامانی
؟عمو حالش خوب میشه
+اره مامانی نترس یادت میاد تو کافه هم اینجوری شد نترس باشه
؟باشه
_اههه آه آه سرم
+حالت خوبه اون وو
_اره خوبم من کم شده
+هیچی نیست فقط مثل اون روز شدی
که یهو به من خیره شد و بعدش دستش رو به سمت صورتم آورد و گذاشت روی گونم. با تعجب داشتم نگاهش می کردم که سریع دستش رو کشید
_ببخشید من واقعا معذرت می خواهم
+نه .. نه مشکلی نیست شما الان حالتون خوبه دیگه
_اره خوبم
که مین هو پرید روی تخت و اون بغل کرد
؟عمو خیلی ترسیدم
+مین هو پسرم بیا پایین عمو اذیت میشه
_نه مشکلی نیست . بیا اینجا بغلم بشین ببینم تو چرا ترسیدی
؟خوب فکر کردم تو هم دیگه پیش من نمی مونی مثل بابام
با این حرفش انگار داشتن قلبم رو تکیه تکیه می کردن پیش پدرش بود اما نمی دونست که اون باباش خیلی حس افتضاح داشتم انگار داشتن گلوم رو فشار میدم سریع از اتاق رفتم بیرون و تو آشپز خونه نشستم و گریه کردم که یهو ...
مین هو داشت منو بوس می کرد که بیدار شم من خودم زدم به خواب بیدار نشدم که یهو مین هو به چا اون وو گفت عمو تو مامان و بیدار کن .اولش نمی خواست اما بعدش یه بوس روی گونم گذاشت نفسم بند آمد .که یهو لباش روی لبام قرار گرفت چشمام از تعجب گشاد شد با هم چشم تو چشم شدیم که یهو از دماغش خون آمد و چشماش بسته شد و غش کرد توی بغل من خیلی ترسید
+اون وو اون وو چشمات رو باز کن تو چت شد(با ترس و گریه)
؟مامان عمو چش شده
+اون وو . چیزی نیست پسرم بدو برو از اتاق مامان دارو های عمو رو که گذاشتم روی میز بیار
؟باشه
مین هو بدو بدو رفت و منم بلند شدم و چا اون وو رو گذاشتم روی تخت و رفتم پایین دستمال و آب آوردم و خون دماغش رو تمیز کردم که مین هو دارو ها رو آورد
؟بیا مامان
+مرسی مامانی
؟عمو حالش خوب میشه
+اره مامانی نترس یادت میاد تو کافه هم اینجوری شد نترس باشه
؟باشه
_اههه آه آه سرم
+حالت خوبه اون وو
_اره خوبم من کم شده
+هیچی نیست فقط مثل اون روز شدی
که یهو به من خیره شد و بعدش دستش رو به سمت صورتم آورد و گذاشت روی گونم. با تعجب داشتم نگاهش می کردم که سریع دستش رو کشید
_ببخشید من واقعا معذرت می خواهم
+نه .. نه مشکلی نیست شما الان حالتون خوبه دیگه
_اره خوبم
که مین هو پرید روی تخت و اون بغل کرد
؟عمو خیلی ترسیدم
+مین هو پسرم بیا پایین عمو اذیت میشه
_نه مشکلی نیست . بیا اینجا بغلم بشین ببینم تو چرا ترسیدی
؟خوب فکر کردم تو هم دیگه پیش من نمی مونی مثل بابام
با این حرفش انگار داشتن قلبم رو تکیه تکیه می کردن پیش پدرش بود اما نمی دونست که اون باباش خیلی حس افتضاح داشتم انگار داشتن گلوم رو فشار میدم سریع از اتاق رفتم بیرون و تو آشپز خونه نشستم و گریه کردم که یهو ...
۸.۵k
۳۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.