عشق خشن من ❤️ فصل دوم ❤️ پارت 8
که یهو مین هو گفت
؟مامان میشه من امروز با عمو چا اون وو باشم
+نه پسرم نمیشه عمو کار داره تو با من میایی
؟مامان خواهش می کنم لطفاً
+مین هو مامانی خواهش میکنم مامان رو اذیت نکن
؟اما مامان دوست دارم امروز رو با عمو باشم
+مامانی عمو کار داره
؟لطفا لطفاً لطفاً لطفاً لطفاً
_اشکالی نداره خانم ا.ت لطفاً اجازه بدین که امروز با من باشه
+اما
_اما ولی نداریم منم زیاد کار ندارم با من میاد شرکتت بعد از اونجا میریم یکم خوش می گزرونیم
+باشه
مین هوپرید بغل چا اون وو و
؟اخ جون مرسی مامانی
+اما عمو رو اذیت نکنی هات
؟باش مامان خوشگلم
ویو ادمین
با همه دیگه صبحانه خوردن و بعد لباسا شون رو عوض کردن مین هو با اون وو رفت و ا.ت هم رفت سر کارش اما همش فکرش پیش اونا بود که
لیلی:ببینم مین هو رو کجا گذاشتی هان با خودت نیاوردی
+اون نه با یکی از آشنا ها امروز رفته بیرون
لیلی:هان
+اره ... خوب دیگه من برم به کارام برسم
مشغول کار کردن شد و اصلا متوجه زمان نشد که یهو صدای بوق ماشین آمد از شیشه بیرون رو نگاه کردم اون وو بود رفتم کنار ماشین وایستادم و پنجره رو پایین دادن
_سلام
؟سلام مامانی
+سلام
_کارت تموم شد
+اره تموم شده دیگه می خواستم برم خونه
_باشه پس بیا بریم
+اهم برم کتم رو بر دارم میام
ا.ت رفت داخل و کتشج رو در آورد آمد سوار ماشین شد مین هو تو بغل ا.ت بود جوری پسرش رو می بوسید که نگار چند سال بود اون ندیده بود اون وو هم از این کارش یه لبخند روی لباش نشسته بود
_میگم بریم رستوران
+چی
؟اره بریمممم
_باشه پس میریم یه رستوران که خیلی از غذاهاش تعریف کردن
؟هورااا
+لبخند
اون شب رو کای باهم خوش گذروندن مثل یه خانواده بودن هر کی به اونا میرسید بهش می گفت که چه خانوادگی شادی هستن ا.ت با این حرفا قلبش تکیه تکیه می شود ولی به روش نیاورد بعد کلی خوش گذرونی سوار ماشین شدن و به طرف خونه رفتن تو راه ا.ت و مین هو هر دو خوابشن برد چا اون وو هم مجبور شد که هر دو رو بلند کنه ببر داخل اتاق اول مین هو رو برد بالا بهد ا.ت رو بغل کرد وقتی که ا.ت رو بغل کرد بهش خیره شده بود نمی دونست که اون دختر چی داره که آنقدر اون به خودش جذب می کنهاون برد کنار مین هو گذاشت روی تخت که دخترک قصیه ما دست پسر رو گرفت و اجاره نداد که اون وو اونجا بره
+لطفاً ترکم نکن
_متعجب
+من خیلی دوست دارم
اون وو که از حرف ا.ت خیلی تعجب کرده بود کنارش نشست ؤسرش رو نوازش کرد که خودشم اونجا خوابش برو صبح که از خواب بیدار شدن.......
؟مامان میشه من امروز با عمو چا اون وو باشم
+نه پسرم نمیشه عمو کار داره تو با من میایی
؟مامان خواهش می کنم لطفاً
+مین هو مامانی خواهش میکنم مامان رو اذیت نکن
؟اما مامان دوست دارم امروز رو با عمو باشم
+مامانی عمو کار داره
؟لطفا لطفاً لطفاً لطفاً لطفاً
_اشکالی نداره خانم ا.ت لطفاً اجازه بدین که امروز با من باشه
+اما
_اما ولی نداریم منم زیاد کار ندارم با من میاد شرکتت بعد از اونجا میریم یکم خوش می گزرونیم
+باشه
مین هوپرید بغل چا اون وو و
؟اخ جون مرسی مامانی
+اما عمو رو اذیت نکنی هات
؟باش مامان خوشگلم
ویو ادمین
با همه دیگه صبحانه خوردن و بعد لباسا شون رو عوض کردن مین هو با اون وو رفت و ا.ت هم رفت سر کارش اما همش فکرش پیش اونا بود که
لیلی:ببینم مین هو رو کجا گذاشتی هان با خودت نیاوردی
+اون نه با یکی از آشنا ها امروز رفته بیرون
لیلی:هان
+اره ... خوب دیگه من برم به کارام برسم
مشغول کار کردن شد و اصلا متوجه زمان نشد که یهو صدای بوق ماشین آمد از شیشه بیرون رو نگاه کردم اون وو بود رفتم کنار ماشین وایستادم و پنجره رو پایین دادن
_سلام
؟سلام مامانی
+سلام
_کارت تموم شد
+اره تموم شده دیگه می خواستم برم خونه
_باشه پس بیا بریم
+اهم برم کتم رو بر دارم میام
ا.ت رفت داخل و کتشج رو در آورد آمد سوار ماشین شد مین هو تو بغل ا.ت بود جوری پسرش رو می بوسید که نگار چند سال بود اون ندیده بود اون وو هم از این کارش یه لبخند روی لباش نشسته بود
_میگم بریم رستوران
+چی
؟اره بریمممم
_باشه پس میریم یه رستوران که خیلی از غذاهاش تعریف کردن
؟هورااا
+لبخند
اون شب رو کای باهم خوش گذروندن مثل یه خانواده بودن هر کی به اونا میرسید بهش می گفت که چه خانوادگی شادی هستن ا.ت با این حرفا قلبش تکیه تکیه می شود ولی به روش نیاورد بعد کلی خوش گذرونی سوار ماشین شدن و به طرف خونه رفتن تو راه ا.ت و مین هو هر دو خوابشن برد چا اون وو هم مجبور شد که هر دو رو بلند کنه ببر داخل اتاق اول مین هو رو برد بالا بهد ا.ت رو بغل کرد وقتی که ا.ت رو بغل کرد بهش خیره شده بود نمی دونست که اون دختر چی داره که آنقدر اون به خودش جذب می کنهاون برد کنار مین هو گذاشت روی تخت که دخترک قصیه ما دست پسر رو گرفت و اجاره نداد که اون وو اونجا بره
+لطفاً ترکم نکن
_متعجب
+من خیلی دوست دارم
اون وو که از حرف ا.ت خیلی تعجب کرده بود کنارش نشست ؤسرش رو نوازش کرد که خودشم اونجا خوابش برو صبح که از خواب بیدار شدن.......
۶.۵k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.