چند پارتی جین
چند پارتی جین
هپی اند(فان)
بیشتر از یه ماه بود جین باهام سرد بود
من که متوجه نمیشدم....
کار اشتباهی کردم؟
ناراحتش کردم؟
نکنه یکی دیگه رو دوست داره؟
اما ما یه بچه یه ساله داریم!
بهتره امشب باهاش حرف بزنم
.....
-جین؟ میشه یکم با هم حرف بزنیم؟
+زودتر بگو کار دارم
درسته
اون همیشه میگفت کار دارم
تا یه ماه پیش اون هم با من وقت میگذروند هم سوجان
خانواده ی سه نفره ای بودیم دور از مشکلات و هر چیز دیگه ای با هم زندگی می کردیم و خوشحال بودیم
اما بعد از اون شب...
دیگه نتونستم بفهمم مشکلش چیه!
تنها چیزی که بهم میگفت کلمه ی "سلام" بود اونم با لحنی سرد تر از کوه های هیمالیا
+نمی خوای حرف بزنی؟
-چی؟؟..ببخشید
لیوان قهوه رو کنار دستش گذاشتم
داشت با لبتاپ کار می کرد
-جین...بیشار از یه ماهه نه باهام وقت میگذرونی نه حرفی میزنی طوری هستی که انگار از من نفرت داری! حداقل که باید بدونم دلیل این کارا چیه؟
جوابی بهم نداد
مثل همیشه
-تو باید بهم دلیل این رفتارتو بگی نکنه از یکی....
با مشت محکمی که به میز زد حرفم قطع شد
+دیگه داری میری رو مخم دهنتو ببند!
-چرا اینجوری باهام رفتار میکنی؟؟ ما که همه چیمون خوب بود! حداقل بهم بگو واسه چی ازم ناراحتی؟!
+نمی خوام ببینمت!
-تا بهم نگی دلیل این کارات چیه از اینجا نمیرم!
با کشیده ی محکمی که به صورتم زد از رو مبل پرت شدم روی زمین و کمرم محکم خورد به میز
از درد اشک تو چشمام موند
اما انقدر تو شک این حرکت جین بودم که نمی تونستم گریه کنم
اون....منو زده بود؟
تا حالا جرئت نداشت حتی سرم داد بکشه!
+از جلو چشام گم شو وگرنه بلایی سرت میارم که سوجان داغ بی مادری تو دلش بمونه!
باورم نمیشه
یعنی اون دیگه حتی به من و بچم رحم نداشت؟
به هر زحمتی بود از روی زمین بلند شدم
-تو سوکجین نیستی! تو خیلی تغییر کردی!
از پله ها رفتم بالا
درو بستم و زار زار گریه کردم!
ویو جین:
خیلی زیاده روی کردم
درسته قرار بود به خاطر سوپرایز تولدش باهاش سرد رفتار کنم اما دیگه خیلی تو نقشم فرو رفتم
حتی اگه بفهمه همه ی این کارام الکیه بازم خیلی از دستم ناراحت میشه
دلم می خواد برم پیشش و نوازشش کنم
بهش بگم چیزی نگو ورد واید هندسامت اینجاس
اون همیشه همینو بهم میگفت
البته که خودمم معتقدم خیلی هندسامم
ولی از زبون اون می شنوم خیلی بیشتر به این موضوع ایمان میارم
اصن خودم به درک اون هندسام ترین کسیه که از خودم هندسام تره
سوجان توی چادر کوچیکش خوابیده بود
اونم ناراحته که با مامانش اینطوری رفتار میکنه؟
*یه ساعت بعد*
خسته شدم از اینکه نقش بازی کردم
هنوز تا روز تولدش یه هفته مونده
ولی من واقعا کم آوردم!
یه ساعته نشستم و فقط به کاری که باهاش کردم فکر می کنم
خب چند پارتی فان از جین
دیدین کاورو تغییر دادم؟🌝
پسندتونه؟🦦
هپی اند(فان)
بیشتر از یه ماه بود جین باهام سرد بود
من که متوجه نمیشدم....
کار اشتباهی کردم؟
ناراحتش کردم؟
نکنه یکی دیگه رو دوست داره؟
اما ما یه بچه یه ساله داریم!
بهتره امشب باهاش حرف بزنم
.....
-جین؟ میشه یکم با هم حرف بزنیم؟
+زودتر بگو کار دارم
درسته
اون همیشه میگفت کار دارم
تا یه ماه پیش اون هم با من وقت میگذروند هم سوجان
خانواده ی سه نفره ای بودیم دور از مشکلات و هر چیز دیگه ای با هم زندگی می کردیم و خوشحال بودیم
اما بعد از اون شب...
دیگه نتونستم بفهمم مشکلش چیه!
تنها چیزی که بهم میگفت کلمه ی "سلام" بود اونم با لحنی سرد تر از کوه های هیمالیا
+نمی خوای حرف بزنی؟
-چی؟؟..ببخشید
لیوان قهوه رو کنار دستش گذاشتم
داشت با لبتاپ کار می کرد
-جین...بیشار از یه ماهه نه باهام وقت میگذرونی نه حرفی میزنی طوری هستی که انگار از من نفرت داری! حداقل که باید بدونم دلیل این کارا چیه؟
جوابی بهم نداد
مثل همیشه
-تو باید بهم دلیل این رفتارتو بگی نکنه از یکی....
با مشت محکمی که به میز زد حرفم قطع شد
+دیگه داری میری رو مخم دهنتو ببند!
-چرا اینجوری باهام رفتار میکنی؟؟ ما که همه چیمون خوب بود! حداقل بهم بگو واسه چی ازم ناراحتی؟!
+نمی خوام ببینمت!
-تا بهم نگی دلیل این کارات چیه از اینجا نمیرم!
با کشیده ی محکمی که به صورتم زد از رو مبل پرت شدم روی زمین و کمرم محکم خورد به میز
از درد اشک تو چشمام موند
اما انقدر تو شک این حرکت جین بودم که نمی تونستم گریه کنم
اون....منو زده بود؟
تا حالا جرئت نداشت حتی سرم داد بکشه!
+از جلو چشام گم شو وگرنه بلایی سرت میارم که سوجان داغ بی مادری تو دلش بمونه!
باورم نمیشه
یعنی اون دیگه حتی به من و بچم رحم نداشت؟
به هر زحمتی بود از روی زمین بلند شدم
-تو سوکجین نیستی! تو خیلی تغییر کردی!
از پله ها رفتم بالا
درو بستم و زار زار گریه کردم!
ویو جین:
خیلی زیاده روی کردم
درسته قرار بود به خاطر سوپرایز تولدش باهاش سرد رفتار کنم اما دیگه خیلی تو نقشم فرو رفتم
حتی اگه بفهمه همه ی این کارام الکیه بازم خیلی از دستم ناراحت میشه
دلم می خواد برم پیشش و نوازشش کنم
بهش بگم چیزی نگو ورد واید هندسامت اینجاس
اون همیشه همینو بهم میگفت
البته که خودمم معتقدم خیلی هندسامم
ولی از زبون اون می شنوم خیلی بیشتر به این موضوع ایمان میارم
اصن خودم به درک اون هندسام ترین کسیه که از خودم هندسام تره
سوجان توی چادر کوچیکش خوابیده بود
اونم ناراحته که با مامانش اینطوری رفتار میکنه؟
*یه ساعت بعد*
خسته شدم از اینکه نقش بازی کردم
هنوز تا روز تولدش یه هفته مونده
ولی من واقعا کم آوردم!
یه ساعته نشستم و فقط به کاری که باهاش کردم فکر می کنم
خب چند پارتی فان از جین
دیدین کاورو تغییر دادم؟🌝
پسندتونه؟🦦
۷۲.۶k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.