پارت بیست و دوم
پارت بیست و دوم
تهیونگ به در آهنی آپارتمان بلند مقابلش خیره شد
انگشت های کشیدشو از روی فرمون برداشت و با صد تا دو دلی و دوراهی از ماشین پیاده شد و به طرف در رفت
بازش کرد و با آسانسور به طبقه ی آخر رسید
همین که خواست در بزنه بیخیال شد و دو قدم به عقب رفت!
-من باید به خاطر خواهرم اینکارو انجام بدم...
به طرف در رفت اما دوباره دو قدم به عقب رفت
-این سری دیگه در میزنم...
و اما رفت و دو قدم عقب اومد
-اه...لعنت بهت!
قبل اینکه تصمیمی پشیمونش کنه به طرف در دوید و دیوانه وار به در می کوبید
جیمین که رو تخت ا.ت خوابش برده بود هراسون از خواب پرید و به طرف در دوید
+چته این وقت روز اینجوری....
با دیدن تهیونگ حرفشو خورد
+اینجا چیکار میکنی؟
-باید برگردی پیشِ خواهرم!
+شوخی میکنی؟ خواهرِ تو؟ مشهور ترین بازیگر کره؟ احیانا فک نمی کنی وقتی مردم بفهمن یه مرد از قشر متوسط شوهرِ خواهر تو که مشهور ترین بازیگر کره هستی باشه دیگه مثلِ قبل طرفدارت نیستن؟
-برام مهم نیست من فقط می خوام خواهرم خوشحال باشه اون می خواد خودکشی کنه و فقط به تو نیاز داره! التماست می کنم...برگرد! من بعد از ۲۰ سال پیداش کردم نمی خوام اتفاقی براش بیوفته!
جیمین در سکوت به تهیونگ خیره شد
-خیله خب چقدر پول نیاز داری؟
+من کسی نیستم عشقو به پول بفروشم! صبر کن حاضر بشم بعد بریم
تهیونگ باورش نمیشد
یعنی اونم...عاشقِ ا.ت بود؟
.......
زنگ به صدا دراومد
هانول و یوری در و باز کردن و با دیدن تهیونگ و جیمین که پشت سرش بود لبخند از سر رضایت زدن
×اینم از شوهرت...لطفا دیگه اونو بذار کنار!
-تا نبینمش بیخیال نمیشم!
+نگران نباش همینجاس
بعد از ورود تهیونگ جیمین داخل خونه شد
قلب دخترک با دیدن جیمین حتی تو اون تی شرت و شلوار جین ساده خودش رو به در و دیوار می کوبید!
ا.ت که بدجوری دلش برای جیمین تنگ شده بود تیکه ی شکسته رو انداخت کنار و پیش جیمین رفت
بدون اینکه حرفی بزنه محکم بغلش کرد
=دلم برات تنگ شده بود
-چی؟ یعنی تو به فکرم بودی؟
=هیچ گفت فکرشو نمی کردم بهت این همه فکر کنم و عاشقت بشم این چند روزو همش روی تختِ تو ولو بودم!
-جیمین....خدایا شکرت!*بغض*
دخترک خودشو توی آغوش مرد ولکرد و اشک از چشماش روون شد
-خیلی دوست دارم....
=منم همینطور!
تازه تو حال و هوای خودشوح بودن که گوشی جیمین زنگ خورد!
جیمین با دیدن اون شماره آشنا تعجیب کرد اما جواب داد!
+جیمین شییی چطوری؟
-چیشده یادی از من کردی مینهی؟
+قبل ازدواجم از حرکاتت فهمیدم تو دوستم داری خواستم بگم بابت اون قضیه متاسفم و اینکه من می خوام با هم قرار بذاریم چون شوهرم بهم خیانت کرده!
-اون کارام برای قبل ازدواجم بود!
+من منظورت چیه؟ من از شوهرم جدا شدن تا با تو باشم!
ادامه تو کامنتا
تهیونگ به در آهنی آپارتمان بلند مقابلش خیره شد
انگشت های کشیدشو از روی فرمون برداشت و با صد تا دو دلی و دوراهی از ماشین پیاده شد و به طرف در رفت
بازش کرد و با آسانسور به طبقه ی آخر رسید
همین که خواست در بزنه بیخیال شد و دو قدم به عقب رفت!
-من باید به خاطر خواهرم اینکارو انجام بدم...
به طرف در رفت اما دوباره دو قدم به عقب رفت
-این سری دیگه در میزنم...
و اما رفت و دو قدم عقب اومد
-اه...لعنت بهت!
قبل اینکه تصمیمی پشیمونش کنه به طرف در دوید و دیوانه وار به در می کوبید
جیمین که رو تخت ا.ت خوابش برده بود هراسون از خواب پرید و به طرف در دوید
+چته این وقت روز اینجوری....
با دیدن تهیونگ حرفشو خورد
+اینجا چیکار میکنی؟
-باید برگردی پیشِ خواهرم!
+شوخی میکنی؟ خواهرِ تو؟ مشهور ترین بازیگر کره؟ احیانا فک نمی کنی وقتی مردم بفهمن یه مرد از قشر متوسط شوهرِ خواهر تو که مشهور ترین بازیگر کره هستی باشه دیگه مثلِ قبل طرفدارت نیستن؟
-برام مهم نیست من فقط می خوام خواهرم خوشحال باشه اون می خواد خودکشی کنه و فقط به تو نیاز داره! التماست می کنم...برگرد! من بعد از ۲۰ سال پیداش کردم نمی خوام اتفاقی براش بیوفته!
جیمین در سکوت به تهیونگ خیره شد
-خیله خب چقدر پول نیاز داری؟
+من کسی نیستم عشقو به پول بفروشم! صبر کن حاضر بشم بعد بریم
تهیونگ باورش نمیشد
یعنی اونم...عاشقِ ا.ت بود؟
.......
زنگ به صدا دراومد
هانول و یوری در و باز کردن و با دیدن تهیونگ و جیمین که پشت سرش بود لبخند از سر رضایت زدن
×اینم از شوهرت...لطفا دیگه اونو بذار کنار!
-تا نبینمش بیخیال نمیشم!
+نگران نباش همینجاس
بعد از ورود تهیونگ جیمین داخل خونه شد
قلب دخترک با دیدن جیمین حتی تو اون تی شرت و شلوار جین ساده خودش رو به در و دیوار می کوبید!
ا.ت که بدجوری دلش برای جیمین تنگ شده بود تیکه ی شکسته رو انداخت کنار و پیش جیمین رفت
بدون اینکه حرفی بزنه محکم بغلش کرد
=دلم برات تنگ شده بود
-چی؟ یعنی تو به فکرم بودی؟
=هیچ گفت فکرشو نمی کردم بهت این همه فکر کنم و عاشقت بشم این چند روزو همش روی تختِ تو ولو بودم!
-جیمین....خدایا شکرت!*بغض*
دخترک خودشو توی آغوش مرد ولکرد و اشک از چشماش روون شد
-خیلی دوست دارم....
=منم همینطور!
تازه تو حال و هوای خودشوح بودن که گوشی جیمین زنگ خورد!
جیمین با دیدن اون شماره آشنا تعجیب کرد اما جواب داد!
+جیمین شییی چطوری؟
-چیشده یادی از من کردی مینهی؟
+قبل ازدواجم از حرکاتت فهمیدم تو دوستم داری خواستم بگم بابت اون قضیه متاسفم و اینکه من می خوام با هم قرار بذاریم چون شوهرم بهم خیانت کرده!
-اون کارام برای قبل ازدواجم بود!
+من منظورت چیه؟ من از شوهرم جدا شدن تا با تو باشم!
ادامه تو کامنتا
۲۲۲.۷k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.