اون خیلی مهربونه قلبش مثله شیشه اس
اون خیلی مهربونه قلبش مثله شیشه اس
مگه اون چقدر میتونه طاقت بیاره؟(:
از روی مبل بلند شدم و به سمت اتاق رفتم
اتاقی که بیشتر یه ماه میشد داخلش نرفتم
در چوبی و سفید اتاق رو باز کردم
با دیدن صحنه ی روبروم خون به مغزم نرسید!
یونا....داشت خودکشی می کرد؟؟؟
یه طناب رو محکم به لوستر اتاق بسته بود و خودشم رو صندلی وایساده بود
-یونا اینکارو نکن!
-تازه فهمیدی باید پشیمون بشی؟
-باور کن داشتم نقش بازی می کردم! واسه سوپرایز تولدت!
-من بچه سه ساله نیستم! تو یعنی یک ماه ادای آدمای سردو درمیاوردی؟
-می خواستم بیشتر باور کنی! باور کن پیشنهاد هوسوک و بچه ها بود! خواهش می کنم بیا پائین کار احمقانه ای نکن! اصن زنگ میزنم به هوسوک خودت شاهد باش!
-من می خوام بمیرم! با کاری که باهام کردی عمرا باور کنم واسه تولدم داشتی اینکارو می کرد
یونا سرش رو داخل اون حلقه طنابی گذاشت
-نهه!
قبل از اینکه بذارم زیر پاش خالی بشه از کمرش گرفتم
اما چون سرش هنوز داخل اون حلقه بود با طناب اومد پایین و لوستر هم کنده شد بعد افتاد روی سرم
-جین!
به خاطر ضربه ی بدی که به سرش وارد شد تعادلشو از دست داد و افتاد زمین
از اونجایی یونا روی کولش بود اول اون افتاد زمین بعدم جین افتاد روش
-جیننن خفه شدممم
ولی جین بلند نشد
از سرش خون میرفت و چشماش همه چیو تار میدید
یونا به هر زحمتی بود خودشو از زیر جین کشید بیرون و بالا سرش نشست
-جین؟ صدامو میشنوی؟
-تهیونگ؟ تویی؟
-منم یونا
-تهیونگ اصلا شوخی خنده داری نمیکنی...نامجون بیا اینو جمعش کن
-بابا جین من یونائم...زنت!
-تهیونگ تقلید صدات عالیه وایسا بینم نکنه کوکی؟ کوک همیشه ادا درمیاره نه تهیونگ! اتفاقا اصلا تهیونگ ادا نمیاورد....
جین چشماشو روی هم گذاشت
-بذارید یکم بخوابم...به جیمینم بگو انقد سر و صدا نکنه
یونا صدای گریه ی سوجانو میشنید
الان باید چیکار می کرد؟
سوجانو آروم می کرد یا به جین کمک می کرد؟
گوشیشو برداشت و شماره یونگی رو گرفت
-الو؟
-یونگی بیایید اینجا جین از حال رفته!
-چی؟ منظورت چیه؟
-بیایید همه چی رو بهتون توضیح میدم
یونا رفت طبقه ی پائین و سوجانو آروم کرد
بعدم اعضا داخل خونه اومدن و با دیدن جین که از حال رفته بود و لوستر شکسته بود با تعجب به یونا نگاه کردن
-*توضیح دادن تمام ماجرا*
+نمرده باشه خوبه/:
جین:نامجون...چیزی رو تو اتاقم نشکونی...
همه ی اعضا با حرف جین خندیدن
هوسوک:خداروشکر زنده اس! عجب برنامه سوپرایز تولدی شد ولی!
END
آخرش یکم مسخره شد ولی خب بپسندید دیگه(((:
مگه اون چقدر میتونه طاقت بیاره؟(:
از روی مبل بلند شدم و به سمت اتاق رفتم
اتاقی که بیشتر یه ماه میشد داخلش نرفتم
در چوبی و سفید اتاق رو باز کردم
با دیدن صحنه ی روبروم خون به مغزم نرسید!
یونا....داشت خودکشی می کرد؟؟؟
یه طناب رو محکم به لوستر اتاق بسته بود و خودشم رو صندلی وایساده بود
-یونا اینکارو نکن!
-تازه فهمیدی باید پشیمون بشی؟
-باور کن داشتم نقش بازی می کردم! واسه سوپرایز تولدت!
-من بچه سه ساله نیستم! تو یعنی یک ماه ادای آدمای سردو درمیاوردی؟
-می خواستم بیشتر باور کنی! باور کن پیشنهاد هوسوک و بچه ها بود! خواهش می کنم بیا پائین کار احمقانه ای نکن! اصن زنگ میزنم به هوسوک خودت شاهد باش!
-من می خوام بمیرم! با کاری که باهام کردی عمرا باور کنم واسه تولدم داشتی اینکارو می کرد
یونا سرش رو داخل اون حلقه طنابی گذاشت
-نهه!
قبل از اینکه بذارم زیر پاش خالی بشه از کمرش گرفتم
اما چون سرش هنوز داخل اون حلقه بود با طناب اومد پایین و لوستر هم کنده شد بعد افتاد روی سرم
-جین!
به خاطر ضربه ی بدی که به سرش وارد شد تعادلشو از دست داد و افتاد زمین
از اونجایی یونا روی کولش بود اول اون افتاد زمین بعدم جین افتاد روش
-جیننن خفه شدممم
ولی جین بلند نشد
از سرش خون میرفت و چشماش همه چیو تار میدید
یونا به هر زحمتی بود خودشو از زیر جین کشید بیرون و بالا سرش نشست
-جین؟ صدامو میشنوی؟
-تهیونگ؟ تویی؟
-منم یونا
-تهیونگ اصلا شوخی خنده داری نمیکنی...نامجون بیا اینو جمعش کن
-بابا جین من یونائم...زنت!
-تهیونگ تقلید صدات عالیه وایسا بینم نکنه کوکی؟ کوک همیشه ادا درمیاره نه تهیونگ! اتفاقا اصلا تهیونگ ادا نمیاورد....
جین چشماشو روی هم گذاشت
-بذارید یکم بخوابم...به جیمینم بگو انقد سر و صدا نکنه
یونا صدای گریه ی سوجانو میشنید
الان باید چیکار می کرد؟
سوجانو آروم می کرد یا به جین کمک می کرد؟
گوشیشو برداشت و شماره یونگی رو گرفت
-الو؟
-یونگی بیایید اینجا جین از حال رفته!
-چی؟ منظورت چیه؟
-بیایید همه چی رو بهتون توضیح میدم
یونا رفت طبقه ی پائین و سوجانو آروم کرد
بعدم اعضا داخل خونه اومدن و با دیدن جین که از حال رفته بود و لوستر شکسته بود با تعجب به یونا نگاه کردن
-*توضیح دادن تمام ماجرا*
+نمرده باشه خوبه/:
جین:نامجون...چیزی رو تو اتاقم نشکونی...
همه ی اعضا با حرف جین خندیدن
هوسوک:خداروشکر زنده اس! عجب برنامه سوپرایز تولدی شد ولی!
END
آخرش یکم مسخره شد ولی خب بپسندید دیگه(((:
۶۲.۳k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.