پارت پنجم
پارت پنجم
×گفته بودم بعد عمل نباید بهش فشار بیاد
+بله حق با شماست...من حواسم نبود
×فعلا با این وضعیت باید تا دو روز دیگه بیهوش باشه فشار زیادی به قلبش وارد شده بهتون پیشنهاد می کنم بعد از اینکه بهوش اومدن با کسی ملاقات نداشته باشن...
+چشم
.....
جونگکوک خسته از وضعیتی که تو این چند روز پیش اومده به طرف پذیرش رفت و اتاق ا.ت رو پرسید
سوار آسانسور شد و با قدم های مصمم به اتاق ا.ت رفت
ا.ت روی تخت دراز کشیده بود و با ناراحتی به پنجره نگاه می کرد
+ا.ت....
ا.ت با صدای جونگکوک سرش رو به طرف اون برگردوند
اشک تو چشم هاش جمع شد
قبل از اینکه چیزی بگه جونگکوک به طرف اون دوید
دسته گل و روی میز پرت کرد و ا.ت رو بغل کرد
+گریه نکن...ممکنه اتفاقی برای قلبت بیوفته!
-نمی خواستم بهت بگم چون....
+مهم نیست به چه دلیلی بهم نگفتی فقط از این به بعد مواظب خودت باش
ا.ت لبخند کمرنگی زد و تی شرت جونگکوک رو چنگ زد
+الان خوبی؟
-آره خوبم(:
کوک دستشو سمت قلب ا.ت گذاشت
ضربان آرومی داشت و از حالت نفس کشیدن ا.ت معلوم بود فعلا حالش خوبه
+مطمئن شدم!
ا.ت آروم خندید
-کوکی...منو ببر خونه
+باشه میبرمت(:
کوک خواست بره که ا.ت یقه ی لباسش رو گرفت و مجبورش کرد بشینه
+مگه نمیگی ببرمت؟
-فعلا همینجا پیشم بمون
و دخترک خودشو توی بغل کوک جا کرد
+من یه معذرت خواهی بهت بدهکارم!
-بابت؟
+اینکه اذیتت می کردم و اصلا نمی فهمیدم تو ناراحتی قلبی داری!
-اشکال نداره منم باید بهت می گفتم ولی می ترسیدم بری با یه دختر دیگه واسه همین...
+به خوبی هیچکس که نیستی!
ا.ت خندید
-کوک..وقتی پیشتم خیلی حالم خوبه(:
END
×گفته بودم بعد عمل نباید بهش فشار بیاد
+بله حق با شماست...من حواسم نبود
×فعلا با این وضعیت باید تا دو روز دیگه بیهوش باشه فشار زیادی به قلبش وارد شده بهتون پیشنهاد می کنم بعد از اینکه بهوش اومدن با کسی ملاقات نداشته باشن...
+چشم
.....
جونگکوک خسته از وضعیتی که تو این چند روز پیش اومده به طرف پذیرش رفت و اتاق ا.ت رو پرسید
سوار آسانسور شد و با قدم های مصمم به اتاق ا.ت رفت
ا.ت روی تخت دراز کشیده بود و با ناراحتی به پنجره نگاه می کرد
+ا.ت....
ا.ت با صدای جونگکوک سرش رو به طرف اون برگردوند
اشک تو چشم هاش جمع شد
قبل از اینکه چیزی بگه جونگکوک به طرف اون دوید
دسته گل و روی میز پرت کرد و ا.ت رو بغل کرد
+گریه نکن...ممکنه اتفاقی برای قلبت بیوفته!
-نمی خواستم بهت بگم چون....
+مهم نیست به چه دلیلی بهم نگفتی فقط از این به بعد مواظب خودت باش
ا.ت لبخند کمرنگی زد و تی شرت جونگکوک رو چنگ زد
+الان خوبی؟
-آره خوبم(:
کوک دستشو سمت قلب ا.ت گذاشت
ضربان آرومی داشت و از حالت نفس کشیدن ا.ت معلوم بود فعلا حالش خوبه
+مطمئن شدم!
ا.ت آروم خندید
-کوکی...منو ببر خونه
+باشه میبرمت(:
کوک خواست بره که ا.ت یقه ی لباسش رو گرفت و مجبورش کرد بشینه
+مگه نمیگی ببرمت؟
-فعلا همینجا پیشم بمون
و دخترک خودشو توی بغل کوک جا کرد
+من یه معذرت خواهی بهت بدهکارم!
-بابت؟
+اینکه اذیتت می کردم و اصلا نمی فهمیدم تو ناراحتی قلبی داری!
-اشکال نداره منم باید بهت می گفتم ولی می ترسیدم بری با یه دختر دیگه واسه همین...
+به خوبی هیچکس که نیستی!
ا.ت خندید
-کوک..وقتی پیشتم خیلی حالم خوبه(:
END
۷۵.۹k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.