رمان زخم عشق تو

رمـان زخٰم عشق تـو
پـارت شش🌚✨
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
آقای جئون تصمیم گرفت "برای چند روز" در عمارت پسرش بماند. و برای یونا، این یعنی بهشتش به جهنم تبدیل شده بود.
هرکجا می‌رفت، سایه سنگین پدر جونگکوک را احساس می‌کرد. او با چشمانی نافذ و لبخندی شیطانی، هر فرصتی را برای تحقیر و آزار یونا غنیمت می‌شمرد.یک عصر، وقتی یونا در کتابخانه به دنبال کتابی بود، آقای جئون در را بست و به آرامی گفت: "می‌دانی چرا پسر من اینقدر به تو وابسته است؟ چون تو شبیه مادرش هستی. همان چشمان معصوم... همانی که قبل از اینکه خودش را از بالکن به پایین پرت کند، داشت."
یونا منجمد شد. این اولین بار بود که چیزی درباره مادر جونگکوک می‌شنید.
"او هم مثل تو فکر می‌کرد می‌تواند از ما فرار کند." آقای جئون نزدیک‌تر آمد. "اما در این خانواده، تنها راه فرار، مرگ است."
در آن لحظه، جونگکوک وارد کتابخانه شد. صورتش در دیدار پدرش تاریک شد. "پدر، گفتم که با او تنها نباشی."آقای جئون بی‌تفاوت شانه بالا انداخت. "فقط داشتم با عروس آینده خانواده گپ می‌زدم."
از آن شب به بعد، جونگکوک بیش از پیش مراقب یونا بود. این وسواس جدیدش یونا را خفه می‌کرد.
تا اینکه یک شب، وقتی یونا در حال خوابیدن بود، صدای جر و بحث شدیدی از اتاق کناری به گوش رسید. صدای آقای جئون بلند بود: "این دختر تو را ضعیف کرده! یا او را رها کن، یا من این کار را می‌کنم!میکشمش!"
یونا بی‌صدا از تخت پایین آمد و به در چسبید تا بیشتر بشنود.جونگکوک با صدایی سرد و خطرناک پاسخ داد: "اگر حتی یک مو از سرش کم کنی، پدر، این خانه را با خون رنگین خواهم کرد. و دیگر فرقی نمی‌کند که خون چه کسی باشد."
سکوت مرگباری حاکم شد. یونا نفسش در سینه حبس شده بود. این یک اعلام جنگ بود.فردای آن روز، آقای جئون با چهره‌ای سنگین عمارت را ترک کرد. اما قبل از رفتن، در آستانه در، به یونا نگاهی انداخت و پچپچ کرد: "این فقط یک خداحافظی موقتی است، دختر. ما باز هم همدیگر را خواهیم دید."
وقتی در بسته شد، جونگکوک یونا را به دیوار چسباند، اما این بار نه با خشم، بلکه با چشمانی پر از وحشت. "به من قول بده که هرگز، هرگز با او تنها نخواهی شد. حتی اگر بگویم تو را به قتلگاه می‌برم."
و برای اولین بار، یونا در چشمان او چیزی جز وسواس دید: ترس واقعی. و این ترس، از هر زنجیری برای او ترسناک‌تر بود.
ادامه دارد...
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
#بی_تی_اس
#سناریو #فیک
#جونگ_کوک #جونگکوک
دیدگاه ها (۰)

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت هفتـم🌚✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۫...

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت هشت🌷✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ...

رمـان زخم عشـق توپارت پنـجم🫐✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵...

رمان زخـم عشق تو پـارت چهارم🌷✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ...

رمـان: زخٰم عشق تـوپارت دوم🙇🏻‍♀️💓︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط