Part³⁵
Part³⁵
+دلم میخواست الان توی بغلت باشم..
_منم بیب!..ولی نمیشه...میدونی من الان میتونم ببینمت ولی کلی کار دارم
+خب الان بیا و سریع برو
_نه نه
+لطفاااا
_بیب نمیتونم
+چرا؟
_تا الانش ⁴⁰⁰ تا برگه امضا کردم و ⁹⁰⁰ تای دیگه مونده
+یا خداااا..خب الان خیلی زود تو ⁴⁰⁰ تا امضا کردی و تقریبا ² یا ³ روز دیگه تموم میشه
_خب...نمیدونم..
+تو فقط بشکن بزن!
_نه بیب
+تروخدااا
_هوففف...باشه
+مر...
که یهو دیدم تهیونگ اینجاس...سریع بغلش کردم و اونم لبخندی زد
_بیب ¹ روزم نشده(لبخند)
+(*بیشتر خودمو توی بغلش جا دادم)عاشقتممم
_(خنده)منم
ویو ته
موهاشو نوازش کردم که اونم بهم گفت صورتمو نزدیکش بیارم...
_برای چی؟
+بیاررر
نزدیکش بردم که لبشو روی لبم زد...تعجب کردم...بعد از چند ثانیه ولم نکرد که دستمو روی گردنش بردم و همکاری کردم..و بعد از ² مین جدا شدیم
+واو..
_(پوزخند)حالا هم که تو پیش قدم شدی
+...(خجالتزده)
_خجالت نکش بیب خودت شروعش کردی(دم گوشش/هات)
+آره خلاصه تو الان میخوای بری؟
_آره
+خب..(سفت بغلش کرد)دوستت دارم..
_منم(لبخند)
+خب...خدافظ...
_خداحافظ بیب(سرشوبوسکرد)
ویو ات
یهو ناپدید شد...و یونا از اتاق اومد
×یه صدایی از پشت اتاق میومد
+واقعا؟
×اوهوم
*خیلی قشنگ داشتم اسکلش میکردم*
×ات با کسی حرف زدی؟(کمی ترس)
+نه
×آخه صدا میومد
+واقعا؟(حالت تعجب)
×یا خدا بدبخت شدیم
+نترس
×چه حرف تاثیر گذاری
+(خنده)
ویو ته
کیوت خر..من فقط ناپدید شده بودم و ات فکر میکرد رفتم...یهو گوشیم زنگ خورد و صداش میومد که ات و یونا لرزیدن
×یا ابالفضل(با لکنت)
+این چی بود؟(ترس)
ویو ات
یهو صدای زنگ گوشی خورد و تعجبم به صد رسید و ترسیدم...
ویو ته
کرمم گرفته بود..رفتم به سمت ات و کنار گردنش نفس کشیدم که از جاش پرید
+یکی اینجاس!
×وایییی(ترس)
دستمو روی شونه ی ات گذاشتم که اشکش در اومد
+یکی اینجاس(بغض برای ترسش)
×ات خوبی؟
+نه..(بغض)
که فهمیدم چه گوهی خوردم و نزدیک ات شدم و ظاهر شدم و بغلش کردم که وقتی پشتشو کرد و تاکه منو دید غش کرد
ویو ات
یکی از پشت بغلم کرد و پشتمو کردم و دیدم که تهیونگه و غش کردم..بهوش که اومدم دیدم روی تختم و یونا کنارم نشسته و خواب و تهیونگ هم دستشو کرده بود توی موهاش و تا دید بهوش اومدم سریع بغلم کرد
_ات ببخشید
+تهیونگ کرم داری؟
_ببخشید...(ناراحت)
+نه نه مهم نیست...
ویو ته
لبمو نزدیک لبش کردم و بوسیدمش...اون چشماشو بسته بود منم همینطور ولی وقتی چشمامو باز کردم دیدم یونا داره با تعجب نگاه میکنه..یه نگاه شیطانی بهش کردم و صورت اتو گرفتم که ات کم کم نزدیک بود نفسش بند بیاد و هی به سینم میزد که ولش کردم
×جلوی من؟؟؟
+(سرشو برد پایین)
_آره مشکلیه؟
+دلم میخواست الان توی بغلت باشم..
_منم بیب!..ولی نمیشه...میدونی من الان میتونم ببینمت ولی کلی کار دارم
+خب الان بیا و سریع برو
_نه نه
+لطفاااا
_بیب نمیتونم
+چرا؟
_تا الانش ⁴⁰⁰ تا برگه امضا کردم و ⁹⁰⁰ تای دیگه مونده
+یا خداااا..خب الان خیلی زود تو ⁴⁰⁰ تا امضا کردی و تقریبا ² یا ³ روز دیگه تموم میشه
_خب...نمیدونم..
+تو فقط بشکن بزن!
_نه بیب
+تروخدااا
_هوففف...باشه
+مر...
که یهو دیدم تهیونگ اینجاس...سریع بغلش کردم و اونم لبخندی زد
_بیب ¹ روزم نشده(لبخند)
+(*بیشتر خودمو توی بغلش جا دادم)عاشقتممم
_(خنده)منم
ویو ته
موهاشو نوازش کردم که اونم بهم گفت صورتمو نزدیکش بیارم...
_برای چی؟
+بیاررر
نزدیکش بردم که لبشو روی لبم زد...تعجب کردم...بعد از چند ثانیه ولم نکرد که دستمو روی گردنش بردم و همکاری کردم..و بعد از ² مین جدا شدیم
+واو..
_(پوزخند)حالا هم که تو پیش قدم شدی
+...(خجالتزده)
_خجالت نکش بیب خودت شروعش کردی(دم گوشش/هات)
+آره خلاصه تو الان میخوای بری؟
_آره
+خب..(سفت بغلش کرد)دوستت دارم..
_منم(لبخند)
+خب...خدافظ...
_خداحافظ بیب(سرشوبوسکرد)
ویو ات
یهو ناپدید شد...و یونا از اتاق اومد
×یه صدایی از پشت اتاق میومد
+واقعا؟
×اوهوم
*خیلی قشنگ داشتم اسکلش میکردم*
×ات با کسی حرف زدی؟(کمی ترس)
+نه
×آخه صدا میومد
+واقعا؟(حالت تعجب)
×یا خدا بدبخت شدیم
+نترس
×چه حرف تاثیر گذاری
+(خنده)
ویو ته
کیوت خر..من فقط ناپدید شده بودم و ات فکر میکرد رفتم...یهو گوشیم زنگ خورد و صداش میومد که ات و یونا لرزیدن
×یا ابالفضل(با لکنت)
+این چی بود؟(ترس)
ویو ات
یهو صدای زنگ گوشی خورد و تعجبم به صد رسید و ترسیدم...
ویو ته
کرمم گرفته بود..رفتم به سمت ات و کنار گردنش نفس کشیدم که از جاش پرید
+یکی اینجاس!
×وایییی(ترس)
دستمو روی شونه ی ات گذاشتم که اشکش در اومد
+یکی اینجاس(بغض برای ترسش)
×ات خوبی؟
+نه..(بغض)
که فهمیدم چه گوهی خوردم و نزدیک ات شدم و ظاهر شدم و بغلش کردم که وقتی پشتشو کرد و تاکه منو دید غش کرد
ویو ات
یکی از پشت بغلم کرد و پشتمو کردم و دیدم که تهیونگه و غش کردم..بهوش که اومدم دیدم روی تختم و یونا کنارم نشسته و خواب و تهیونگ هم دستشو کرده بود توی موهاش و تا دید بهوش اومدم سریع بغلم کرد
_ات ببخشید
+تهیونگ کرم داری؟
_ببخشید...(ناراحت)
+نه نه مهم نیست...
ویو ته
لبمو نزدیک لبش کردم و بوسیدمش...اون چشماشو بسته بود منم همینطور ولی وقتی چشمامو باز کردم دیدم یونا داره با تعجب نگاه میکنه..یه نگاه شیطانی بهش کردم و صورت اتو گرفتم که ات کم کم نزدیک بود نفسش بند بیاد و هی به سینم میزد که ولش کردم
×جلوی من؟؟؟
+(سرشو برد پایین)
_آره مشکلیه؟
۹.۹k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.