بی نام .
بی نام .
پارت ۴
ویو جیمین
بعد از اینکه عمو و پدرم باهم ب تفاهم رسیدن ما از عمارت کیم رفتیم نمیدونم چرا ولی احساس میکردم عمو و پدرم دارن ی چیزی رو از ما مخفی میکنن
پرش زمان
ویو ات
وای دیشب تا ساعت ۴ بیدار بودم حالا ساعت چنده واو ساعت ۲ بعد از ظهر 😳😶
سریع از روی تختم پاشدم و رفتم حموم آمدم بیرون موهام خشک کردم و حالت دادم و لباسم رو پوشیدم آمدم پایین ناهار روی میز گذاشته بود ظاهراً بابا رفته شرکت ناهار رو خوردم نمیدونستم وقتم رو چطور بگذر نم که بابام زنگ زد
+ سلام خوبی بابا
/ سلام خوبی دخترم باید ی چیزی رو بهت بگم چمدونت رو جمع کن قراره بری سفر
+ چی میگی بابا با کی و چرا
/ با جیمین و دوستش تو هم میتونی یکی از دوستات رو همراه ببری
+ چرا با جیمین چرا فقط با دوستم نرم
/ خوب چون دیگه ی پسر همراتون هست که مواظبتون باشه و اینجوری خیال من هم راحته
+ حالا قراره بریم کجا
/ این رو جیمین تصمیم میگیره
+ اوکی خدا حافظ
پایان مکالمه
سریع رفتم زنگ زدم برای جنی و موضوع رو براش توضیح دادم و اون هم قبول کرد که همراه ما بیاد الآنم داره چمدونش رو میبنده و میاد اینجا امشب هم اینجا میمونه
من هم رفتم و چمدونم رو بستم
و زنگ زدم برای جیمین
ظاهراً بابای اون هم همین رو گفته
پرش زمان فردا صبح
ویو ات
بیدار شدم و رفتم حموم آمدم بیرون صدای جنی زدم تا اون هم بره حموم وقتی جنی آمد بیرون من لباسم رو پوشیده بودم و مو هام هم خشک بود
پس رفتم بیرون تا اون هم بتونه لباس عوض کنه ( عکس لباس و میکاپشون رو گذاشتم اون لباسی که دامن کوتاه داره ات هست فرق بین جنی و بقیه هم تشخیص میدین لباسشون ست بوده )
ویو جیمین
من آمده بودم مو هام خشک بود لباسم هم پوشیده بودم( عکسش رو گذاشتم ) فقط الان منتظر کوک هستم چرا این نیومد
( علامت کوک « )
_ بالاخره آمدی
» ببخشید اگه کمی دیر شد باید بریم دنبال دخترا بدو بدو
» رفتم بابا
پایان
امیدوارم از این پارت هم خوشتون اومده باشه حتما لایک و فالو یادتون نره
و ی چیزه دیگه این فقط ی فیکه
پارت ۴
ویو جیمین
بعد از اینکه عمو و پدرم باهم ب تفاهم رسیدن ما از عمارت کیم رفتیم نمیدونم چرا ولی احساس میکردم عمو و پدرم دارن ی چیزی رو از ما مخفی میکنن
پرش زمان
ویو ات
وای دیشب تا ساعت ۴ بیدار بودم حالا ساعت چنده واو ساعت ۲ بعد از ظهر 😳😶
سریع از روی تختم پاشدم و رفتم حموم آمدم بیرون موهام خشک کردم و حالت دادم و لباسم رو پوشیدم آمدم پایین ناهار روی میز گذاشته بود ظاهراً بابا رفته شرکت ناهار رو خوردم نمیدونستم وقتم رو چطور بگذر نم که بابام زنگ زد
+ سلام خوبی بابا
/ سلام خوبی دخترم باید ی چیزی رو بهت بگم چمدونت رو جمع کن قراره بری سفر
+ چی میگی بابا با کی و چرا
/ با جیمین و دوستش تو هم میتونی یکی از دوستات رو همراه ببری
+ چرا با جیمین چرا فقط با دوستم نرم
/ خوب چون دیگه ی پسر همراتون هست که مواظبتون باشه و اینجوری خیال من هم راحته
+ حالا قراره بریم کجا
/ این رو جیمین تصمیم میگیره
+ اوکی خدا حافظ
پایان مکالمه
سریع رفتم زنگ زدم برای جنی و موضوع رو براش توضیح دادم و اون هم قبول کرد که همراه ما بیاد الآنم داره چمدونش رو میبنده و میاد اینجا امشب هم اینجا میمونه
من هم رفتم و چمدونم رو بستم
و زنگ زدم برای جیمین
ظاهراً بابای اون هم همین رو گفته
پرش زمان فردا صبح
ویو ات
بیدار شدم و رفتم حموم آمدم بیرون صدای جنی زدم تا اون هم بره حموم وقتی جنی آمد بیرون من لباسم رو پوشیده بودم و مو هام هم خشک بود
پس رفتم بیرون تا اون هم بتونه لباس عوض کنه ( عکس لباس و میکاپشون رو گذاشتم اون لباسی که دامن کوتاه داره ات هست فرق بین جنی و بقیه هم تشخیص میدین لباسشون ست بوده )
ویو جیمین
من آمده بودم مو هام خشک بود لباسم هم پوشیده بودم( عکسش رو گذاشتم ) فقط الان منتظر کوک هستم چرا این نیومد
( علامت کوک « )
_ بالاخره آمدی
» ببخشید اگه کمی دیر شد باید بریم دنبال دخترا بدو بدو
» رفتم بابا
پایان
امیدوارم از این پارت هم خوشتون اومده باشه حتما لایک و فالو یادتون نره
و ی چیزه دیگه این فقط ی فیکه
۵.۰k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.