🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷
🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷
#تب_مژگان 57
فرکانس عمار برنگشت... وقت را نمیتونستم هدر بدم... گفتم واسم لب تاپ و کد رهگیری بگیرن و بیارن... تا آوردن، نشستم و مثل منتقدان جشنواره فیلم فجر، که فقط فیلم را میبینند تا سوتی بگیرن، فیلم دوربین کوچمون را بازبینی کردم...
«عمار به موقع اومد نزدیک ماشین ما و توجهشون را جلب کرد... به موقع هم رفت کنار درخت های کنار پیاده رو... حتی اگر چند ثانیه دیرتر انجام داده بود و برآیند زمانیمون مثلا 10ثانیه تاخیر میفتاد، عمار هم میرفت هوا و نمیدونی تا کجا میرفت...
من که منتظر تیراندازی بودم و خودم را حتی برای «شرایط سیبل رگبار» آماده کرده بودم... اما در فیلم دیدم که برنامه بعدیشون، شرایط سیبل رگبار بود... چون به محض اینکه بنز به ماشین ما برخورد کرد، دو نفر از منازل اطراف پریدن بیرون و شروع به تیراندازی به طرف ما و عمار کردن...
عمار، به طرف ماشین ما دوید... البته با توکل بر خدا... خیلی دل و جیگر میخواد که به تک تیرانداز روی پشت بوم اعتماد کنی و بگی ایشالله که حواسش هست که منو پوشش بده و منم برم رفیقم را نجات بدم... چون وقتی ما خونمون را تخلیه کردیم، فقط یه تک تیرانداز را واسه روز مبادا گذاشته بودیم بالا پشت بوم... اون تک تیرانداز که بچه فسا بود... خطاش در فواصل بالاتر از 200 متر هم، صفر بود... چه برسه به 122 متر... به خاطر همین، طبق دستوری که قبلا بهش داده بودیم، یکیشون را نفله کرد و دیگری را فراری داد... چون گفته بودیم که هر چی زدی، اشکال نداره اما لااقل یکی دو نفرش زنده در بره...
عمار به طرف ماشین ما دوید... تا قبل از اینکه بخواد ماشین منفجر بشه و کباب بشم، با بدبختی هر چه تمامتر، از همون طرف شیشه جام ماشین که خورد شده بود، منو کشید بیرون... انداخت روی شونه هاش... به حالت نیم خیز دوید... وقتی سه چهار متر د.ور شده بود از ماشین... انفجار ماشین رخ داد و چنان شدید بود که دو تامون پرت شدیم روی زمین...
اما کد های پیرامونی فیلم موجود را که بررسی کردم چند تا مسئله نظرم را خیلی جلب کرد: دو تا ماشین تو کوچه بود... پلاک تهران... که تا انفجار رخ داد و مردم مثل مور و ملخ جمع شدن، خیلی با آرامش از کوچه رفتند بیرون... دوربین خیابون کناری نشون میداد که وقتی اون دو تا ماشین وارد خیابون اصلی شدند، یک مسیر رفتند... دو تا پژو 405 سفید و نقره ای... نکته اش اینجاست که: اون کسی را که تک تیرانداز ما زنده ولش کرده بود تا فرار کنه، را سوار نکردند... میفمید چی میگم؟ ... سوارش نکردند...
جالبتر اینکه اون بدبخت هم که داشت فرار میکرد، هیچ تلاشی واسه نگه داشتن اونا نکرد و پیچید توی یه کوچه فرعی و در رفت... پس قطعا نه تنها هر خبری بوده، توی اون دو تا ماشین بوده... بلکه اونی که داشت فرار میکرد، خودش را فدا کرده تا ماموری که دنبالشه، بره دنبال اون... نه دنبال ماشین ها...»
اما دم عمار گرم... تا روی زمین پرت شدیم و جونم را نجات داد... با یه موتور رفت دنبال اون شخصی که داشت فرار میکرد... بعدش برام گفت که وقتی سر کوچمون پیادش کرده بودم، نظرش جلب اون دو تا ماشین شده بوده... وقتی با موتور زده دنبال اون شخص... فهمیده که اون بدبخت خودش را فدای اون دو تا ماشین کرده... چون پیچید توی کوچه تا عمار بره دنبالش... عمار هم که فرصت جنگولک بازی نداشته... یه لحظه وایساده سر اون کوچه... از سر همون کوچه به طرف اون شخص نشونه میگیره و از فاصله 200 متری میزنه به زانوش... شلیک کردن همانا و زمینگیر شدن اون هم همانا... بعدش به بچه ها اطلاع داده و بچه ها هم فورا رفتند سر وقتش و دستگیرش کردن...
عمار رفته بود دنبال اون دو تا پژو... تا جایی ارتباط داشتیم که گفت: بیا دارالرحمه 223 ...
ادامه دارد...
کانال دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷
#تب_مژگان 57
فرکانس عمار برنگشت... وقت را نمیتونستم هدر بدم... گفتم واسم لب تاپ و کد رهگیری بگیرن و بیارن... تا آوردن، نشستم و مثل منتقدان جشنواره فیلم فجر، که فقط فیلم را میبینند تا سوتی بگیرن، فیلم دوربین کوچمون را بازبینی کردم...
«عمار به موقع اومد نزدیک ماشین ما و توجهشون را جلب کرد... به موقع هم رفت کنار درخت های کنار پیاده رو... حتی اگر چند ثانیه دیرتر انجام داده بود و برآیند زمانیمون مثلا 10ثانیه تاخیر میفتاد، عمار هم میرفت هوا و نمیدونی تا کجا میرفت...
من که منتظر تیراندازی بودم و خودم را حتی برای «شرایط سیبل رگبار» آماده کرده بودم... اما در فیلم دیدم که برنامه بعدیشون، شرایط سیبل رگبار بود... چون به محض اینکه بنز به ماشین ما برخورد کرد، دو نفر از منازل اطراف پریدن بیرون و شروع به تیراندازی به طرف ما و عمار کردن...
عمار، به طرف ماشین ما دوید... البته با توکل بر خدا... خیلی دل و جیگر میخواد که به تک تیرانداز روی پشت بوم اعتماد کنی و بگی ایشالله که حواسش هست که منو پوشش بده و منم برم رفیقم را نجات بدم... چون وقتی ما خونمون را تخلیه کردیم، فقط یه تک تیرانداز را واسه روز مبادا گذاشته بودیم بالا پشت بوم... اون تک تیرانداز که بچه فسا بود... خطاش در فواصل بالاتر از 200 متر هم، صفر بود... چه برسه به 122 متر... به خاطر همین، طبق دستوری که قبلا بهش داده بودیم، یکیشون را نفله کرد و دیگری را فراری داد... چون گفته بودیم که هر چی زدی، اشکال نداره اما لااقل یکی دو نفرش زنده در بره...
عمار به طرف ماشین ما دوید... تا قبل از اینکه بخواد ماشین منفجر بشه و کباب بشم، با بدبختی هر چه تمامتر، از همون طرف شیشه جام ماشین که خورد شده بود، منو کشید بیرون... انداخت روی شونه هاش... به حالت نیم خیز دوید... وقتی سه چهار متر د.ور شده بود از ماشین... انفجار ماشین رخ داد و چنان شدید بود که دو تامون پرت شدیم روی زمین...
اما کد های پیرامونی فیلم موجود را که بررسی کردم چند تا مسئله نظرم را خیلی جلب کرد: دو تا ماشین تو کوچه بود... پلاک تهران... که تا انفجار رخ داد و مردم مثل مور و ملخ جمع شدن، خیلی با آرامش از کوچه رفتند بیرون... دوربین خیابون کناری نشون میداد که وقتی اون دو تا ماشین وارد خیابون اصلی شدند، یک مسیر رفتند... دو تا پژو 405 سفید و نقره ای... نکته اش اینجاست که: اون کسی را که تک تیرانداز ما زنده ولش کرده بود تا فرار کنه، را سوار نکردند... میفمید چی میگم؟ ... سوارش نکردند...
جالبتر اینکه اون بدبخت هم که داشت فرار میکرد، هیچ تلاشی واسه نگه داشتن اونا نکرد و پیچید توی یه کوچه فرعی و در رفت... پس قطعا نه تنها هر خبری بوده، توی اون دو تا ماشین بوده... بلکه اونی که داشت فرار میکرد، خودش را فدا کرده تا ماموری که دنبالشه، بره دنبال اون... نه دنبال ماشین ها...»
اما دم عمار گرم... تا روی زمین پرت شدیم و جونم را نجات داد... با یه موتور رفت دنبال اون شخصی که داشت فرار میکرد... بعدش برام گفت که وقتی سر کوچمون پیادش کرده بودم، نظرش جلب اون دو تا ماشین شده بوده... وقتی با موتور زده دنبال اون شخص... فهمیده که اون بدبخت خودش را فدای اون دو تا ماشین کرده... چون پیچید توی کوچه تا عمار بره دنبالش... عمار هم که فرصت جنگولک بازی نداشته... یه لحظه وایساده سر اون کوچه... از سر همون کوچه به طرف اون شخص نشونه میگیره و از فاصله 200 متری میزنه به زانوش... شلیک کردن همانا و زمینگیر شدن اون هم همانا... بعدش به بچه ها اطلاع داده و بچه ها هم فورا رفتند سر وقتش و دستگیرش کردن...
عمار رفته بود دنبال اون دو تا پژو... تا جایی ارتباط داشتیم که گفت: بیا دارالرحمه 223 ...
ادامه دارد...
کانال دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷
۲.۰k
۰۱ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.