لجباز جذابP90
لجباز_جذابP90
ات"
تا چند دیقه بغلش بلند گریه میکردم و اونم محکم فشارم میدادو منم سفت گرفته بومش..
اما نمیدونم چرا این همه بهش حرف زدم.. ولی عوضش راحت شده بودم.. واقعیت رو بهش گفته بودم.. نه میتونستم ازش دل بکنم نه پیشش باشم سر در گم شده بودم و اونم هیچی نمیگفت..
از توی بغلش اومدم بیرون و بهش نگاه کردم اونم گریه کرده بود و چشماش قرمز شده بود..
_بیبیه من..
با دستش اروم اشکامو پاک کرد و دستمو گرفت و بوس کرد..
+گریه نکن..
_نمیتونم.. من... من.. خیلی دوست دارمم.. بدون اصلا نمیشه..
نمیدونستم بهش چی بگم.. فقط منتظر بودم بهم بگه پشیمون شدم اون وقت رو هوا قبول میکردم..
_ببخشید ات.. دیگه بخاطر من گریه نکن..
+جونگ کوک.. من دوست دارم..
_من بیشتر از خودت دوست دارمم.. عاشقتم.. دیوونتم.. بفهم..
+میدونم..
که همونجا صورتمو گرفت و سرشو نزدیکم کرد و بوسیدتم..
منم ادامه میدادم..
چند مین بعد...
_بیا بربم..
سوار ماشینش شدم و بهش نگاه میکردم..
_ات..
+اوم؟
_ببخشید.. بیا.. بیا دوباره با هم باشیم..
خیلی دوست داشتم قبپل کنم.. تما دوست داشتم از کلمه پیشمون شدم رو هم بشنوم..
_ات.. بیا..
+یه چیزی بهم بدهکاری..
_درسته من اشتباه کردم تو هم باید قبول کنی که اشتباه کردی درسته؟
+من تجربه کردم فقط..
_با این سنت.؟
+تو هم لا این سنم بهم تجاوز کردی.. یادت رفته؟
_الان من پشیمونم.. تو پشیمون نیستی؟
+چرا پشیمونم..
_خب پس بیا دیگه مخالف میل هم عمل نکنیم..
با حرفش بلند گفتم..
+باشهههه.. باشه جونگ کوککک..
خوش حال شد و بغلم کرد..
بعد از چند مین اومدم از توی بغلش بیرون و به بیرون نگاه کردم..
توی حال خودمون بودیم که یک ماشین زد به عقب و سرم محکم خورد به داشبورد جلوو.. جونگ کوک محکم گرفتتم.. منم بعد چند لحظه که درد میکرد گریم گرفت...
(هنوز حرکت نکردن هااا.. 😐)
جونگ کوک عصبی برگشت و از عقب نگاه کرد ..
_همین جا باش الان میام..
صدای داد و بی داد جونگ کوک و اون پسره میومد... منم بی صدا اشک میریختم و از پشت شیشه نگاشون میکردم که یه دفعه در ماشین باز شد و یک مرد ناشناس با یه دستمال گرفت دم دهنمو و بغلم کرد .. منم دست و پا میزدم اما نمیتونستم کاری بکنم و کم کم چشمام سیاهی دید و از هوش رفتم..
ات"
تا چند دیقه بغلش بلند گریه میکردم و اونم محکم فشارم میدادو منم سفت گرفته بومش..
اما نمیدونم چرا این همه بهش حرف زدم.. ولی عوضش راحت شده بودم.. واقعیت رو بهش گفته بودم.. نه میتونستم ازش دل بکنم نه پیشش باشم سر در گم شده بودم و اونم هیچی نمیگفت..
از توی بغلش اومدم بیرون و بهش نگاه کردم اونم گریه کرده بود و چشماش قرمز شده بود..
_بیبیه من..
با دستش اروم اشکامو پاک کرد و دستمو گرفت و بوس کرد..
+گریه نکن..
_نمیتونم.. من... من.. خیلی دوست دارمم.. بدون اصلا نمیشه..
نمیدونستم بهش چی بگم.. فقط منتظر بودم بهم بگه پشیمون شدم اون وقت رو هوا قبول میکردم..
_ببخشید ات.. دیگه بخاطر من گریه نکن..
+جونگ کوک.. من دوست دارم..
_من بیشتر از خودت دوست دارمم.. عاشقتم.. دیوونتم.. بفهم..
+میدونم..
که همونجا صورتمو گرفت و سرشو نزدیکم کرد و بوسیدتم..
منم ادامه میدادم..
چند مین بعد...
_بیا بربم..
سوار ماشینش شدم و بهش نگاه میکردم..
_ات..
+اوم؟
_ببخشید.. بیا.. بیا دوباره با هم باشیم..
خیلی دوست داشتم قبپل کنم.. تما دوست داشتم از کلمه پیشمون شدم رو هم بشنوم..
_ات.. بیا..
+یه چیزی بهم بدهکاری..
_درسته من اشتباه کردم تو هم باید قبول کنی که اشتباه کردی درسته؟
+من تجربه کردم فقط..
_با این سنت.؟
+تو هم لا این سنم بهم تجاوز کردی.. یادت رفته؟
_الان من پشیمونم.. تو پشیمون نیستی؟
+چرا پشیمونم..
_خب پس بیا دیگه مخالف میل هم عمل نکنیم..
با حرفش بلند گفتم..
+باشهههه.. باشه جونگ کوککک..
خوش حال شد و بغلم کرد..
بعد از چند مین اومدم از توی بغلش بیرون و به بیرون نگاه کردم..
توی حال خودمون بودیم که یک ماشین زد به عقب و سرم محکم خورد به داشبورد جلوو.. جونگ کوک محکم گرفتتم.. منم بعد چند لحظه که درد میکرد گریم گرفت...
(هنوز حرکت نکردن هااا.. 😐)
جونگ کوک عصبی برگشت و از عقب نگاه کرد ..
_همین جا باش الان میام..
صدای داد و بی داد جونگ کوک و اون پسره میومد... منم بی صدا اشک میریختم و از پشت شیشه نگاشون میکردم که یه دفعه در ماشین باز شد و یک مرد ناشناس با یه دستمال گرفت دم دهنمو و بغلم کرد .. منم دست و پا میزدم اما نمیتونستم کاری بکنم و کم کم چشمام سیاهی دید و از هوش رفتم..
۱۲.۷k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.