لجباز جذابP89
لجباز_جذابP89
هولش دادم.. که دوتا دستاشو گذاشت...
اب دهنمو قورت دادم و بهش نگاه میکردم..
_با هیچ کس نمیگردی..
+چرا میگردم..
که دایون اومد...
دایون: جونگ کوووک..!
یه نفس راحتی کشیدم و پوست خندی زدم..
جونگ کوک دستشو برداشت و روش رو کرد به دایون..
+بهت خیانت کرد دایون..
اما اون هیچ واکنشی نشون نداد و به حرفش ادامه دارد..
دایون: اوون وو داره میره منم با اون میرم.. فعلا..
+هی صبر کنن.. با تو امممم...
اما محلم نداد و رفت... اخممو کردم تو هم و به جونگ کوک نگاه کردم که پوست خندی بهم زد و گفت..
_دنبال چی؟
+دوست پسرمو دزدید..
_دوست پسر؟ سعی نکن منو گول بزنی..
+چرا من با چا اوون وو...
_همچی رو بهم گفت..
با حرفش شوکه شدم و با تعجب نگاش میکردمم..
_حالا میخوای چیمار کنی؟ هوم؟
+تو برو خونتون منم میرم خونمون..
_خیلیم عالی..
+اره عالی..
خواستم برم که دستمو گرفت و منو دنبال خودش برد..
+هی ولم کن با توو اممم..
_بیا...
+نمیخوام بیام..
_نیای مجبورم بغلت کنم..
دستمو از توی دستش کشیدم.. که برگشت..
+منو چیکار داری؟ اره؟
_میخوام ببرمت..
+خودم میتونم برم ازتم نخواستم کمکم کنی..
یه قدم ازش فاصله کرفتم که اون خواست بیاد جلو..
+اگه به قدم جلو تر بیای همینجا جییغ میزنمم..
_ابرو خودت میره..
+نه خیر اون نگهبانا رو واسه ادمایی مثل تو گذاشتن..
_تا اون بیاد ما رفتیم..
+ما نداریم جونگکوک.. چرا نمیفهمی دیگه نمیخوام باهات باشم.. ازت میترسم.. میترسم بلایی سرم بباری.. اون دفعه رو یادته؟ زدیم اما هیچی بهت نگفتم..
که بغضم گرفت و ادامه دادم..
+نگفتم.. بد تر کردی.. خیال کردم دوستم داری.. اما انگار فقط خودت مهمی.. منم دل دارمم.. ندارم؟
که دیدم بهم زل زده و توی چشماش اشک جمع شده بود..
زدم زیر گریه..
+اصلا منم دوست دارم ـ. اره منم دوست دارم.. دوست دارم فقط مال خودم باشی.. اما توو.. خودت خواستی باهات اینجوری باشم جونگ کوک.. نباید باهام اون کارو میکردی... تا حالا فکر کردی من تو این سن اگه حامله بشم ازت چه اتفاقی میوفته؟ دیگه نمیتونم درس بخونم..(خب تو که درس رو دوست نداری😐)
+مامان بابام چی میگن؟ هااا؟ میشم یه دختر خراب... هرچند شدم..
اشکش رو پاک کرد و روش رو کرد به ماشین و منم روم رو کردم به اون ور..
دلم نیومد دیگه ادامه بدم و از پشت بغلش کردم و صورتم رو به کتش زدم.. دستمو گرفت و برگشت و از رو به رو بغلم کرد..
هولش دادم.. که دوتا دستاشو گذاشت...
اب دهنمو قورت دادم و بهش نگاه میکردم..
_با هیچ کس نمیگردی..
+چرا میگردم..
که دایون اومد...
دایون: جونگ کوووک..!
یه نفس راحتی کشیدم و پوست خندی زدم..
جونگ کوک دستشو برداشت و روش رو کرد به دایون..
+بهت خیانت کرد دایون..
اما اون هیچ واکنشی نشون نداد و به حرفش ادامه دارد..
دایون: اوون وو داره میره منم با اون میرم.. فعلا..
+هی صبر کنن.. با تو امممم...
اما محلم نداد و رفت... اخممو کردم تو هم و به جونگ کوک نگاه کردم که پوست خندی بهم زد و گفت..
_دنبال چی؟
+دوست پسرمو دزدید..
_دوست پسر؟ سعی نکن منو گول بزنی..
+چرا من با چا اوون وو...
_همچی رو بهم گفت..
با حرفش شوکه شدم و با تعجب نگاش میکردمم..
_حالا میخوای چیمار کنی؟ هوم؟
+تو برو خونتون منم میرم خونمون..
_خیلیم عالی..
+اره عالی..
خواستم برم که دستمو گرفت و منو دنبال خودش برد..
+هی ولم کن با توو اممم..
_بیا...
+نمیخوام بیام..
_نیای مجبورم بغلت کنم..
دستمو از توی دستش کشیدم.. که برگشت..
+منو چیکار داری؟ اره؟
_میخوام ببرمت..
+خودم میتونم برم ازتم نخواستم کمکم کنی..
یه قدم ازش فاصله کرفتم که اون خواست بیاد جلو..
+اگه به قدم جلو تر بیای همینجا جییغ میزنمم..
_ابرو خودت میره..
+نه خیر اون نگهبانا رو واسه ادمایی مثل تو گذاشتن..
_تا اون بیاد ما رفتیم..
+ما نداریم جونگکوک.. چرا نمیفهمی دیگه نمیخوام باهات باشم.. ازت میترسم.. میترسم بلایی سرم بباری.. اون دفعه رو یادته؟ زدیم اما هیچی بهت نگفتم..
که بغضم گرفت و ادامه دادم..
+نگفتم.. بد تر کردی.. خیال کردم دوستم داری.. اما انگار فقط خودت مهمی.. منم دل دارمم.. ندارم؟
که دیدم بهم زل زده و توی چشماش اشک جمع شده بود..
زدم زیر گریه..
+اصلا منم دوست دارم ـ. اره منم دوست دارم.. دوست دارم فقط مال خودم باشی.. اما توو.. خودت خواستی باهات اینجوری باشم جونگ کوک.. نباید باهام اون کارو میکردی... تا حالا فکر کردی من تو این سن اگه حامله بشم ازت چه اتفاقی میوفته؟ دیگه نمیتونم درس بخونم..(خب تو که درس رو دوست نداری😐)
+مامان بابام چی میگن؟ هااا؟ میشم یه دختر خراب... هرچند شدم..
اشکش رو پاک کرد و روش رو کرد به ماشین و منم روم رو کردم به اون ور..
دلم نیومد دیگه ادامه بدم و از پشت بغلش کردم و صورتم رو به کتش زدم.. دستمو گرفت و برگشت و از رو به رو بغلم کرد..
۱۲.۹k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.