لجباز جذابP91
لجباز_جذابP91
کوک: داشتم با مرده دعوا میکردم که در ماشین بسته شد و رومو کردم سمت ماشین که دیدم ات رو یکی بغل کرده.. تیز سمتش رفتم..
_هی ولش کن احمق..
مرپه خواست فرار کنه که از کت چرمی که پوشیده بود گرفتم و کشیدمش.. که از پشت با ات افتادن روی زمین.. بلند داد زدم..
_یکی کمک کنهههه..
دورمون شلوغ شد و من ات رو بغل کردم و سفت گرفته بودمش..
مردم اون دو نفر رو گرفته بودن و پلیس اومد..
ماسک و کلاه اون دو نفر رو در اوردن..
#چندمینبعد
کوک"
توی بیمارستان کنار تخت ات نشسته بودم و بهش نگاه میکردم..
که چشماش رو باز کرد... با بی حالی گفت..
+جونگ... کوک
_جانم؟
+من میترسم..
_نگران نباش من پیشتم..
+اونا..
_اونا رو گرفتن.. پیشانیش رو بوسیدیم و دستش رو گرفتم..
+بیا بریم..
_صبر کن دکتر بیاد.. بعدش میریم..
که پرستار اومد بالای سر ات..
پرستار: سابقه بیماری نداشتن؟
_چه ربطی داره؟
پرستار: ربط داره که میگم.. اگه آسمی چیزی داشته باشه باید بگید..
+نه نداشتم..
پرستار: شماچیکاره همین؟
_اینم ربط داره؟
پرستار: شما با من دعوا داری؟
+دوست پسرمه..
پرستار: زنگ بزنین به خانواده تون.. پرونده پزشکی دارین بیارین.. باید بررسی شه..
_وااا.. چی بررسی شه؟
پرستار: باید چک شن..
+کجام چک شه؟
پرستار: شما دوتا حالتون خوبه؟ قرصی چیزی نخوردین؟
_نه نخوردیم..
پرستار: به هر حال.. خب بعدش بیاید رضایت بگیرید و برید..
+جونگ.کوووک.. چرا اینجوری شد؟
_هیچی نیست نترس..
پرستار: زنگ بزنید به خانوادتون..
_اوکی
+نهههه.. نمیخواد..
پرستار: یعنی چی نمیخواد؟
+هر سوالی داری ازم بپرس؟
پرستا: چیزی نیست که تو بخوای جواب بدی.. اون مایه بی هوشی که بهت وارد شده ممکنه خطر ناک باشه.. واسه همین باید مطمعن بشیم..
+کاریم نمیشه..
_ات چیزی نیستش..
+نمیخوام بفهمن..
پرستار: اقا شما بیا بیرون زنگ بزن من ببینم درد ایشون چیه..؟
ات"
استرس داشتم همش نیترسیدم چک کنن..
اونام خبر بدن به مامان و بابام و تهیونگ بفهمن ودردسر شه..
سرمو به نشانه نه تکون دادم..
_با گوشیم زنگ میزنم شما برو من باهاش حرف میزنم...
پرستار: اوکی.. زود تموم شه..
+کوک بیا فرار کنیم..
_نه نمیخواد نمیتونیم..
+چرا میتونیم.. نباید کسی چیزی بفهمه..
_استرست برا چیه؟
+برا اینکه چکم نکنن..
_نمیکنن نمیزارم خوب شد؟
+اگه کردن..
_نمیکنن.. نگران نباش..
سمو تکون دادم جونگ کوک زنگ زد.. هیچی بهم وصل نبود جز یه سرم..
جونگ کوک با تهیونگ حرف میزد و منم به سرمه ور میرفتم که حواسم نبود و کندمش
جونگ کوک هول هولکی گوشی رو قطع کرد و دیتمو گرفت..
_هی داری چیکار میکنی؟ چرا کندیش؟
+حواسم نبود خب..
_اصلا نباید بهش دست میزدی..
+حالا که کنده شد.. اصلا خودش شل بود به من چه..
_خب نباید اصلا دست میزدی.. صبر کن ببینم..
+نمیخواد خودم وصلش میکنم..
_کار تو نیست..
+بلدم..
پرستار: هی دارین چیکار میکنین... میخواستین فرار کنین؟
که جونگ کوک با اخم و حرص نگام کرد..
+نه نه خودش کنده شد..
پرستار: به نظرم شما برو بیرون..
یه لبخند کیوتی بهش زدم و اون با حرص رفت بیرون..
+میگم خانوم پرستار..
پرستار: بله؟
+چی باعث شده که میخواید چکم کنین؟
پرستار: که ببینیم بیماری چیزی تو بدنت نباشه.. حالا متوجه شدی؟
+مبخواین.. ازمایش.. بگیرین..؟
پرستار: اره..
+وااای اگه حامله باشم چی اون وقت پدرمو در میارن.. منم پدر جوگ کوکو در میارمم.. وااای من با این سنم اخه.. نه نه من که عالیم اره بابا.. خیلی خوبم..
داشتم از استرس میموردمم.. و قلبم تپ تپ میزد.. یک مشت زدم توی شکمم و عاهه خفه ای کشیدم که جونگ کوک اومد تو..
_داری چیکار میکنی؟
+من؟ هیچکار..
_خودتو چرا میزنی؟
+داشتم امتحان میکردم خودمو..
نگاهه گیجی بهم کرد و منم زدم زیر خنده..
+برا پرستاره میگم بابا... خخخ
_دیوونه بازی در نیار الان میان..
+قرصی بده بخورم..
_چی؟
+امم.. یه قرص بده دیگه..
_چته ات؟ بگوو
+اه ای کاش بفهمی چمه.. اما نه نفهمی بهتره..
که گوشیش زنگ خورد و رفت بیرون...
ازم جام بلند شدم و پشت در وایستادم..
+اره من خوبم.. شکمم که ندارم.. اره بابااا.. خخخ.. دیوونه ای هاااا... خخخ
اومدم وسط و بالا پایین میپریدمم..
شاید میخواستم خودمو امتحان کنم که ببینم بچه دارم یا نه..
که بیشتر شد و کم کم به حالت رقص شد..
جونگ کوک با تعجب داشت نگام میکرد که برگشتم و ههه کشیدم و رفتم عقب..
+قلبمم.. ترسیدم بابا..
_چیزی نزدی؟
کوک: داشتم با مرده دعوا میکردم که در ماشین بسته شد و رومو کردم سمت ماشین که دیدم ات رو یکی بغل کرده.. تیز سمتش رفتم..
_هی ولش کن احمق..
مرپه خواست فرار کنه که از کت چرمی که پوشیده بود گرفتم و کشیدمش.. که از پشت با ات افتادن روی زمین.. بلند داد زدم..
_یکی کمک کنهههه..
دورمون شلوغ شد و من ات رو بغل کردم و سفت گرفته بودمش..
مردم اون دو نفر رو گرفته بودن و پلیس اومد..
ماسک و کلاه اون دو نفر رو در اوردن..
#چندمینبعد
کوک"
توی بیمارستان کنار تخت ات نشسته بودم و بهش نگاه میکردم..
که چشماش رو باز کرد... با بی حالی گفت..
+جونگ... کوک
_جانم؟
+من میترسم..
_نگران نباش من پیشتم..
+اونا..
_اونا رو گرفتن.. پیشانیش رو بوسیدیم و دستش رو گرفتم..
+بیا بریم..
_صبر کن دکتر بیاد.. بعدش میریم..
که پرستار اومد بالای سر ات..
پرستار: سابقه بیماری نداشتن؟
_چه ربطی داره؟
پرستار: ربط داره که میگم.. اگه آسمی چیزی داشته باشه باید بگید..
+نه نداشتم..
پرستار: شماچیکاره همین؟
_اینم ربط داره؟
پرستار: شما با من دعوا داری؟
+دوست پسرمه..
پرستار: زنگ بزنین به خانواده تون.. پرونده پزشکی دارین بیارین.. باید بررسی شه..
_وااا.. چی بررسی شه؟
پرستار: باید چک شن..
+کجام چک شه؟
پرستار: شما دوتا حالتون خوبه؟ قرصی چیزی نخوردین؟
_نه نخوردیم..
پرستار: به هر حال.. خب بعدش بیاید رضایت بگیرید و برید..
+جونگ.کوووک.. چرا اینجوری شد؟
_هیچی نیست نترس..
پرستار: زنگ بزنید به خانوادتون..
_اوکی
+نهههه.. نمیخواد..
پرستار: یعنی چی نمیخواد؟
+هر سوالی داری ازم بپرس؟
پرستا: چیزی نیست که تو بخوای جواب بدی.. اون مایه بی هوشی که بهت وارد شده ممکنه خطر ناک باشه.. واسه همین باید مطمعن بشیم..
+کاریم نمیشه..
_ات چیزی نیستش..
+نمیخوام بفهمن..
پرستار: اقا شما بیا بیرون زنگ بزن من ببینم درد ایشون چیه..؟
ات"
استرس داشتم همش نیترسیدم چک کنن..
اونام خبر بدن به مامان و بابام و تهیونگ بفهمن ودردسر شه..
سرمو به نشانه نه تکون دادم..
_با گوشیم زنگ میزنم شما برو من باهاش حرف میزنم...
پرستار: اوکی.. زود تموم شه..
+کوک بیا فرار کنیم..
_نه نمیخواد نمیتونیم..
+چرا میتونیم.. نباید کسی چیزی بفهمه..
_استرست برا چیه؟
+برا اینکه چکم نکنن..
_نمیکنن نمیزارم خوب شد؟
+اگه کردن..
_نمیکنن.. نگران نباش..
سمو تکون دادم جونگ کوک زنگ زد.. هیچی بهم وصل نبود جز یه سرم..
جونگ کوک با تهیونگ حرف میزد و منم به سرمه ور میرفتم که حواسم نبود و کندمش
جونگ کوک هول هولکی گوشی رو قطع کرد و دیتمو گرفت..
_هی داری چیکار میکنی؟ چرا کندیش؟
+حواسم نبود خب..
_اصلا نباید بهش دست میزدی..
+حالا که کنده شد.. اصلا خودش شل بود به من چه..
_خب نباید اصلا دست میزدی.. صبر کن ببینم..
+نمیخواد خودم وصلش میکنم..
_کار تو نیست..
+بلدم..
پرستار: هی دارین چیکار میکنین... میخواستین فرار کنین؟
که جونگ کوک با اخم و حرص نگام کرد..
+نه نه خودش کنده شد..
پرستار: به نظرم شما برو بیرون..
یه لبخند کیوتی بهش زدم و اون با حرص رفت بیرون..
+میگم خانوم پرستار..
پرستار: بله؟
+چی باعث شده که میخواید چکم کنین؟
پرستار: که ببینیم بیماری چیزی تو بدنت نباشه.. حالا متوجه شدی؟
+مبخواین.. ازمایش.. بگیرین..؟
پرستار: اره..
+وااای اگه حامله باشم چی اون وقت پدرمو در میارن.. منم پدر جوگ کوکو در میارمم.. وااای من با این سنم اخه.. نه نه من که عالیم اره بابا.. خیلی خوبم..
داشتم از استرس میموردمم.. و قلبم تپ تپ میزد.. یک مشت زدم توی شکمم و عاهه خفه ای کشیدم که جونگ کوک اومد تو..
_داری چیکار میکنی؟
+من؟ هیچکار..
_خودتو چرا میزنی؟
+داشتم امتحان میکردم خودمو..
نگاهه گیجی بهم کرد و منم زدم زیر خنده..
+برا پرستاره میگم بابا... خخخ
_دیوونه بازی در نیار الان میان..
+قرصی بده بخورم..
_چی؟
+امم.. یه قرص بده دیگه..
_چته ات؟ بگوو
+اه ای کاش بفهمی چمه.. اما نه نفهمی بهتره..
که گوشیش زنگ خورد و رفت بیرون...
ازم جام بلند شدم و پشت در وایستادم..
+اره من خوبم.. شکمم که ندارم.. اره بابااا.. خخخ.. دیوونه ای هاااا... خخخ
اومدم وسط و بالا پایین میپریدمم..
شاید میخواستم خودمو امتحان کنم که ببینم بچه دارم یا نه..
که بیشتر شد و کم کم به حالت رقص شد..
جونگ کوک با تعجب داشت نگام میکرد که برگشتم و ههه کشیدم و رفتم عقب..
+قلبمم.. ترسیدم بابا..
_چیزی نزدی؟
۱۳.۷k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.