پارت39
پارت39
زانو زدم نمیدونم چرا بغضم گرفته بود اروم دستمو گذاشتم رو صورتش سامیار ترو خدا به خودت بیا خواهش میکنم اروم به حالته عادی برگشت اما زخمی رو زمین افتاده بود رفتم سمته در دیگه داغ نبود رفتم سمته اتاقه پدرش و در زدم اومد بیرون اقای مقدم ترو خدا کمکم کنید بغض کرده بودم به سختی گفتم سامیار حالش خوب نیست تو اتاقه منه اون موجود... دیگه بقیه حرفمو گوش نکرد و دوید سمته اتاقم و درو بست من پشته در موندم خدایا خواهش میکنم خودت مواظبش باش دیگه دارم دیونه میشم پشته در نشستم بغضم ترکید خدایا من چیکار کردم که این بلا داره سرم میاد همیشه حسرت خوردم حسرته یه محبت از ته دل یه زندگی اروم نمیدونم چجوری خوابم برد...
سامیار
حالم بهتر شده بود اما هنوز درد داشتم از رو تخت بلند شدم پایینه تخت پر از پارچه های خونی بود سمته راستم بابام بود که رو کاناپه خوابش برده بود اروم درو باز کردم برم بیرون
که یکی افتاد تو اتاقم دیدم ارنیکاس یعنی دم در خوابش برده؟ رده اشک روی صورتش بود یهو چشماشو باز کرد تا منو دید بلند شد و گفت خوبی حالت خوبه چرا بلند شدی یهو مامانم از پله ها اومد بالا و با دیدنه وضعه من انقدر گریه کرد کم مونده بود غش کنه با هزار بدبختی ارومش کردیم همش میگفت خدا لعنتم کنه من دیشب چجوری بیدار نشدم (میگرن داره قرص میخوره برا همون خوابش سنگین میشه)مامان کم بود سخیلا هم بهش اضافه شد خلاصه بعد از اروم کردنه مامانم با کمکه آرنیکا و سهیلا رفتم اتاقه خودم خیلی مواظبم بودن ولی خدای خیلی حال میده یکی اینجوری هوای ادمو داشته باشه هرچی میگفتم انجام میدادن 😂من دیگه نمیخوام خوب شم والا 🤣
آرمین
اخ لعنتی از درد درست نمیتونستم نفس بکشم یکی از بالام کنده شده بود داد زدم مادرمو ازم گرفتی بس نبود حالا میخوای جونمو بگیری دسته خودم نبود نفهمیدم کی اشکام صورتمو خیس کرد دلم برامامانم تنگ شد اومدم همون خرابه ای که مامانم22سال پیش زیره اوارش دفن شد مامان ترو خدا بلند شو ببین بالامو از دست دادم دیگه داشتم هق هق میکردم از این دنیا بریدم خستم میفهمی زخمیم کسیو ندارم درمونم کنه به خاکه اون خرابه چنگ زدم تو دلم اتیش بود مثله این 22سال داغون بودم
پسرم... برگشتم خوده کثافتش بود همونی که به خاطرش مامانم مورد همونی که زنش مامانمو ازم گرفت برگشتم و به طرفش حجوم بردم گلوشو گرفتم و فشار دادم صورتش از حجومه خون قرمز شده بود یهو محکم پرت شدم رو زمین پدر و پسر باهم اومدن پس قراره امروز جفتشون غزله خداحافظی رو بخونن سلمیار گفت بهتره گوش بدی به جای حمله کردن تو همه چیو نمیدونی خواستم پرواز کنم اما دیگه بالی برای پرواز نداشتم اتیشه تو دلم خاموش شدنی نبود
زانو زدم نمیدونم چرا بغضم گرفته بود اروم دستمو گذاشتم رو صورتش سامیار ترو خدا به خودت بیا خواهش میکنم اروم به حالته عادی برگشت اما زخمی رو زمین افتاده بود رفتم سمته در دیگه داغ نبود رفتم سمته اتاقه پدرش و در زدم اومد بیرون اقای مقدم ترو خدا کمکم کنید بغض کرده بودم به سختی گفتم سامیار حالش خوب نیست تو اتاقه منه اون موجود... دیگه بقیه حرفمو گوش نکرد و دوید سمته اتاقم و درو بست من پشته در موندم خدایا خواهش میکنم خودت مواظبش باش دیگه دارم دیونه میشم پشته در نشستم بغضم ترکید خدایا من چیکار کردم که این بلا داره سرم میاد همیشه حسرت خوردم حسرته یه محبت از ته دل یه زندگی اروم نمیدونم چجوری خوابم برد...
سامیار
حالم بهتر شده بود اما هنوز درد داشتم از رو تخت بلند شدم پایینه تخت پر از پارچه های خونی بود سمته راستم بابام بود که رو کاناپه خوابش برده بود اروم درو باز کردم برم بیرون
که یکی افتاد تو اتاقم دیدم ارنیکاس یعنی دم در خوابش برده؟ رده اشک روی صورتش بود یهو چشماشو باز کرد تا منو دید بلند شد و گفت خوبی حالت خوبه چرا بلند شدی یهو مامانم از پله ها اومد بالا و با دیدنه وضعه من انقدر گریه کرد کم مونده بود غش کنه با هزار بدبختی ارومش کردیم همش میگفت خدا لعنتم کنه من دیشب چجوری بیدار نشدم (میگرن داره قرص میخوره برا همون خوابش سنگین میشه)مامان کم بود سخیلا هم بهش اضافه شد خلاصه بعد از اروم کردنه مامانم با کمکه آرنیکا و سهیلا رفتم اتاقه خودم خیلی مواظبم بودن ولی خدای خیلی حال میده یکی اینجوری هوای ادمو داشته باشه هرچی میگفتم انجام میدادن 😂من دیگه نمیخوام خوب شم والا 🤣
آرمین
اخ لعنتی از درد درست نمیتونستم نفس بکشم یکی از بالام کنده شده بود داد زدم مادرمو ازم گرفتی بس نبود حالا میخوای جونمو بگیری دسته خودم نبود نفهمیدم کی اشکام صورتمو خیس کرد دلم برامامانم تنگ شد اومدم همون خرابه ای که مامانم22سال پیش زیره اوارش دفن شد مامان ترو خدا بلند شو ببین بالامو از دست دادم دیگه داشتم هق هق میکردم از این دنیا بریدم خستم میفهمی زخمیم کسیو ندارم درمونم کنه به خاکه اون خرابه چنگ زدم تو دلم اتیش بود مثله این 22سال داغون بودم
پسرم... برگشتم خوده کثافتش بود همونی که به خاطرش مامانم مورد همونی که زنش مامانمو ازم گرفت برگشتم و به طرفش حجوم بردم گلوشو گرفتم و فشار دادم صورتش از حجومه خون قرمز شده بود یهو محکم پرت شدم رو زمین پدر و پسر باهم اومدن پس قراره امروز جفتشون غزله خداحافظی رو بخونن سلمیار گفت بهتره گوش بدی به جای حمله کردن تو همه چیو نمیدونی خواستم پرواز کنم اما دیگه بالی برای پرواز نداشتم اتیشه تو دلم خاموش شدنی نبود
۹.۲k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.