پارت 38
پارت 38
الان خوبی؟ سرمو بلند کردم که با سامیار چشم تو چشم شدم برا چند ثانیه نگرانی رو تو چشماش دیدم که سریع تغییره حالت داد و تبدیل شد به همون پسره مغرور دیگه نمیتونستم چیزی بخورم و گفتم آیلار جون دستتون درد نکنه گفت تو که چیزی نخوردی دخترم گفتم ممنون دیگه سیر شدم اگه اجازه بدین برم یکم استراحت کنم گفت باشه دخترم برو برگشتم روبه سهیلا گفتم الان توضرفارو بشور بعده شام هم من میشورم باشه؟ ایلار جون گفت عه دخترم این چه حرفیه گفتم ایلار جون مگه نمیگی دخترتم پس باید مثله سهیلا باهام رفتار کنی دیگه خندید و گفت باشه خودت خواستی...
انقدر خسته بودم که تا رسیدم به تخت خوابم برد... با حسه دستی روی صورتم از خواب بیدار شدم که برا چند ثانیه سامیارو دیدم اما سریع غیب شد گفتم دیدمت نمیخواد غیب بشی اما خبری ازش نشد ولی من مطمعینم که دیدمش بلند شدم و و نشستم ببین سامیار خان میگم دیدمت...
سامیار
سریع با تکون خوردنه پلکش غیب شدم ای گندت بزنن پسر تو توی اتاقه اون چیکار میکنی اخه خب سره ناهار حالش بد شد و با محبته مامان بغضش گرفت اومدم ببینم حالش خوبه (اخه ب تو چه پسر) در حاله کلنجار رفتن با صدای توی سرم بودم که متوجه شدم آرنیکا از اتاق رفت بیرون نشستم رو تختش هوووف اخه من چم شده چرا این دختره انقدر برام محم شده چرا نگرانش میشم اصلا حاله خودمو درک نمیکردم من هیچ وقت به هیچ دختری نزدیک نشدم هیچ احساسی به جنسه مخالف نداشتم پسره شیطونی بودم اما دختر بازی نمیکردم بیشتر اذیتشون میکردم اما دلم نمیاد به آرنیکا اسیب بزنم خدایا این چه حسیه که مثله خوره افتاده به جونم... از دیوار رد شدم و رفتم تو اتاق خودم و نشستم پای درسام اصلا متوجه گذره زمان نشدم که یهو از اتاقه آرنیکا صدای جیغه خفه ای شنیدم و سریع دویدم به سمت اتاقش اما در قفل بود از در رد شدم دیدم گوشه اتاق مچاله شده و دستو پا میزنه چشمامو بستم دوباره باز کردم که بتونم حالته نامرئشو ببینم میخواست بهش حمله کنه که خودمو جلوش سپر کردم و با حرکته دستم کوبیدمش به دیوار ...
آرنیکا
چشمم افتاد به سامیار که به یه موجوده وحشتناک تبدیل شده بود و از دستاش اتیش بیرون میزد خدای من این دیگه چیه بلند شدم و به سمته در رفتم اما دسته در رو که گرفتم انقدر داغ بود که دستم سوخت برگشتم دیدم سامیار دیگه داره از کنترل خارج میشه اون موجود هم همش بهش حمله میکرد و با هر ضربه سامیار خطر ناک تر میشد خیلی ترسیده بودم اما باید جلوشو میگرفتم یهو سامیار تو تمومه نیروی که داشت بهش حمله کرد و اون موجود یکی از بال هاش کنده شد و یهو غیب شد رفتم جلو وبهش نزدیک شدم اون موجود دیگه رفته بود اما سامیار با همون حالت اما زخمی فرود اومد روی زمین رفتم کنارش
الان خوبی؟ سرمو بلند کردم که با سامیار چشم تو چشم شدم برا چند ثانیه نگرانی رو تو چشماش دیدم که سریع تغییره حالت داد و تبدیل شد به همون پسره مغرور دیگه نمیتونستم چیزی بخورم و گفتم آیلار جون دستتون درد نکنه گفت تو که چیزی نخوردی دخترم گفتم ممنون دیگه سیر شدم اگه اجازه بدین برم یکم استراحت کنم گفت باشه دخترم برو برگشتم روبه سهیلا گفتم الان توضرفارو بشور بعده شام هم من میشورم باشه؟ ایلار جون گفت عه دخترم این چه حرفیه گفتم ایلار جون مگه نمیگی دخترتم پس باید مثله سهیلا باهام رفتار کنی دیگه خندید و گفت باشه خودت خواستی...
انقدر خسته بودم که تا رسیدم به تخت خوابم برد... با حسه دستی روی صورتم از خواب بیدار شدم که برا چند ثانیه سامیارو دیدم اما سریع غیب شد گفتم دیدمت نمیخواد غیب بشی اما خبری ازش نشد ولی من مطمعینم که دیدمش بلند شدم و و نشستم ببین سامیار خان میگم دیدمت...
سامیار
سریع با تکون خوردنه پلکش غیب شدم ای گندت بزنن پسر تو توی اتاقه اون چیکار میکنی اخه خب سره ناهار حالش بد شد و با محبته مامان بغضش گرفت اومدم ببینم حالش خوبه (اخه ب تو چه پسر) در حاله کلنجار رفتن با صدای توی سرم بودم که متوجه شدم آرنیکا از اتاق رفت بیرون نشستم رو تختش هوووف اخه من چم شده چرا این دختره انقدر برام محم شده چرا نگرانش میشم اصلا حاله خودمو درک نمیکردم من هیچ وقت به هیچ دختری نزدیک نشدم هیچ احساسی به جنسه مخالف نداشتم پسره شیطونی بودم اما دختر بازی نمیکردم بیشتر اذیتشون میکردم اما دلم نمیاد به آرنیکا اسیب بزنم خدایا این چه حسیه که مثله خوره افتاده به جونم... از دیوار رد شدم و رفتم تو اتاق خودم و نشستم پای درسام اصلا متوجه گذره زمان نشدم که یهو از اتاقه آرنیکا صدای جیغه خفه ای شنیدم و سریع دویدم به سمت اتاقش اما در قفل بود از در رد شدم دیدم گوشه اتاق مچاله شده و دستو پا میزنه چشمامو بستم دوباره باز کردم که بتونم حالته نامرئشو ببینم میخواست بهش حمله کنه که خودمو جلوش سپر کردم و با حرکته دستم کوبیدمش به دیوار ...
آرنیکا
چشمم افتاد به سامیار که به یه موجوده وحشتناک تبدیل شده بود و از دستاش اتیش بیرون میزد خدای من این دیگه چیه بلند شدم و به سمته در رفتم اما دسته در رو که گرفتم انقدر داغ بود که دستم سوخت برگشتم دیدم سامیار دیگه داره از کنترل خارج میشه اون موجود هم همش بهش حمله میکرد و با هر ضربه سامیار خطر ناک تر میشد خیلی ترسیده بودم اما باید جلوشو میگرفتم یهو سامیار تو تمومه نیروی که داشت بهش حمله کرد و اون موجود یکی از بال هاش کنده شد و یهو غیب شد رفتم جلو وبهش نزدیک شدم اون موجود دیگه رفته بود اما سامیار با همون حالت اما زخمی فرود اومد روی زمین رفتم کنارش
۸.۹k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.