when it was mafia پارت هفتم
ایا: هی تو واسه چی منو بغل کردی
ا/ت: تو منو بغل کردی
لیا: نه خیرم تو
ا/ت: خودت
(این بحث ادامه دارد)
ا/ت: اوفف باشه بابا من تسلیم
لیا: بیا بهت عمارت و نشون بدم(عشوه و چش غوره)
ا/ت: از کاراش معلووه هرزست(اروم)
۲۰ دقیقه بعد
لیا: کل عمارت و بهت نشون دادم ولی اونجا نرو
ا/ت: چرا؟
لیا: چون اتاق کاره اربابه اوکی نرو
ا/ت: باشه
لیا: الانم بیا بریم لباساتو بهت بدم
ا/ت: لباس؟؟
لیا: مگه برده نیستی
ا/ت:..............(سکوت)
لیا: اوکی گرفتم نمیخوای چیزی بگی خب اینجا وقتی ارباب برده ای رو میاره بعد یه مدت اونو میکشه و شماها لباس مخصوص خوتونو دارید
ا/ت: خودت چرا نمردی پس تازه اومدی؟؟
لیا: من برده نیستم خدمتکارم ارباب منو از پدرم خریده که فقط کلفتی کنم(بغض)
ا/ت: اها
لیا: بریم لباستو بهت بدم بیا
ا/ت: باشه
لباسو پوشیدم چقدر کوتاه بود مگه من هرزم که همچین لباسایی بپوشم اه
(شب ساعت ۱۲)
داشتم جارو برقی میکشیدم لیا هم داشت اشپزی میکرد لیا رفت درو باز کرد جونگ......ارباب اومد تعظیم کوتاهی کردم رفت رو کاناپه نشست لباسم خیلی کوتاه بود تا بالای رونم بود خیلی خجالت کشیدم
ا/ت: ارباب میشه من این لباسو در بیارم یه لباس عادی بپوشم
کوک: اصلا چرا اینو پوشیدی
ا/ت: لیا این لباسو بهم داد گفت لباس برده هاست(برده رو اروم گفت با ناراحتی)
کوک:(پوزخند) تو با برده های دیگه فرق داری لیااااااااا
لیا: ب.. ب.. بله ارباب
کوک: ا/ت با برده های دیگه فرق داره این لباس چیه تنش کردی
لیا: ببخشید ارباب میپرسم ولی................
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
منحرفای بدبخت چرا میاید داخل پی وی من ناله میکنید اخه همش اه اه 😐😑
چه کاریه اخه لطفا تمومش کنید
شرط پارت بعد
۱۵ تا لایک
۱۰ تا کامنت
بای بای
ا/ت: تو منو بغل کردی
لیا: نه خیرم تو
ا/ت: خودت
(این بحث ادامه دارد)
ا/ت: اوفف باشه بابا من تسلیم
لیا: بیا بهت عمارت و نشون بدم(عشوه و چش غوره)
ا/ت: از کاراش معلووه هرزست(اروم)
۲۰ دقیقه بعد
لیا: کل عمارت و بهت نشون دادم ولی اونجا نرو
ا/ت: چرا؟
لیا: چون اتاق کاره اربابه اوکی نرو
ا/ت: باشه
لیا: الانم بیا بریم لباساتو بهت بدم
ا/ت: لباس؟؟
لیا: مگه برده نیستی
ا/ت:..............(سکوت)
لیا: اوکی گرفتم نمیخوای چیزی بگی خب اینجا وقتی ارباب برده ای رو میاره بعد یه مدت اونو میکشه و شماها لباس مخصوص خوتونو دارید
ا/ت: خودت چرا نمردی پس تازه اومدی؟؟
لیا: من برده نیستم خدمتکارم ارباب منو از پدرم خریده که فقط کلفتی کنم(بغض)
ا/ت: اها
لیا: بریم لباستو بهت بدم بیا
ا/ت: باشه
لباسو پوشیدم چقدر کوتاه بود مگه من هرزم که همچین لباسایی بپوشم اه
(شب ساعت ۱۲)
داشتم جارو برقی میکشیدم لیا هم داشت اشپزی میکرد لیا رفت درو باز کرد جونگ......ارباب اومد تعظیم کوتاهی کردم رفت رو کاناپه نشست لباسم خیلی کوتاه بود تا بالای رونم بود خیلی خجالت کشیدم
ا/ت: ارباب میشه من این لباسو در بیارم یه لباس عادی بپوشم
کوک: اصلا چرا اینو پوشیدی
ا/ت: لیا این لباسو بهم داد گفت لباس برده هاست(برده رو اروم گفت با ناراحتی)
کوک:(پوزخند) تو با برده های دیگه فرق داری لیااااااااا
لیا: ب.. ب.. بله ارباب
کوک: ا/ت با برده های دیگه فرق داره این لباس چیه تنش کردی
لیا: ببخشید ارباب میپرسم ولی................
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
منحرفای بدبخت چرا میاید داخل پی وی من ناله میکنید اخه همش اه اه 😐😑
چه کاریه اخه لطفا تمومش کنید
شرط پارت بعد
۱۵ تا لایک
۱۰ تا کامنت
بای بای
۱۲.۹k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.