when it was mafia پارت نهم
وقتی ارباب رفت یکم زیر دوش گریه کردم حتما الان مامانم خیلی نگرانم شده سریع موهامو شستم رفتم بیرون موهامو خشک کردم همون لباسارو پوشیدم رفتم پایین گرسنم بود رفتم داخل کابینتارو نگاه کردم نودل برداشتم
لیا: چیکار میکنی
ا/ت: گرسنمه میخوام نودل درست کنم
لیا:مگه شام درست نکردم
ا/ت: اوفف باید وایسیم تا ارباب گرسنش بشه تا ما شام و بیاریم
لیا: ارباب میخواید شام و.....
کوک: اره گرسنمه
لیا: چشم
ا/ت:لیا ما کجا شام میخوریم
لیا: ها.... اینجا
ا/ت: ارباب کجا شام میخوره
لیا: روی اون میز بزرگه..... ماام روی این کوچیکه داخل اشپزخونه
ا/ت: اها باشه خوبه
(غذاشونو کوفت کردن کوک عزیزمم شامشو خورد رفت بالا)
سفررو جمع کردیم هرکی رفت اتاق خودش حوصلم ریده بود ولی یکم گریه کردم خوابم برد............خوابه بد دیدم خیلی ترسناک بود سریع پاشدم رفتم اتاقه لیا
ا/ت: لیااااااااا
ویو لیا
توی خواب ناز بودم که یهو یه چیزی افتاد روم انگار بغلم کرده بود ترسیدم ولی دیدم ا/ت داره گریه میکنه و اسمم و صدا میزنه
لیا: ا/ت چیشده
ا/ت: خواب بد دیدم(گریه)
خیلی قیافش کیوت شده بود(گایز لیا ۲۳ سالشه)
لیا: هیچی نیست خوبه خودتم گفتی خواب دیدی
ویو ا/ت
لیا رو صفت بغل کرده بودم همینجوری توی بغلش خوابم برد
(صبح)
لیا: هی ا/ت پاشو.... ا/ت.... ا/ت
ا/ت: هوممم
لیا: پاشووووو
ا/ت: اوفف باشه
(۲ ماه بعد)
(حوصله ندارم یگم ۲ ماه چه گوهی خوردن)
ویو ا/ت
توی این ۲ ماه با لیا دوست شده بودم خیلی دختره خوبی بود ولی نشون نمیداد اونم خیلی سختی کشیده ولی توی بار کار میگرده قبلا و برای باباش پول درمیاوره
ا/ت: لیااااااااا
لیا: چته روانی
ا/ت: گرسنمه
لیا: خب برو کوفت کن
ا/ت: خوو دلم درد میکنه
لیا: چرا
ا/ت: نمیدونم
لیا: خاک تو سرت
ا/ت: اول تو
لیا: تو واجب تری
ا/ت: ایشش
لیا: ایشش
ویو کوک
توی این دوماه یه حسایی به ا/ت داشتم فک کنم عاش.....نخیر چی دارم میگم اه
لیا: دلم برات سوخت بیا رامیون درست کنیم
ا/ت: من توی این چند وقت تاحالا اشپزی کردم
لیا: نه..... ولی چرا
ا/ت: خب چون من نمیتونم اشپزی کنم بلد نیستممم
لیا: عاا اوکی بیا برات رامیون درست کنم
ا/ت: مرسیی اونییی
لیا: خواهش میکنم راستی ارباب گفت براش قهوه ببری
ا/ت: اه خو بده ببرم براش
(حوصله ندارم بگم چه گوهی خوردن ا/ت قهوه رو برداشت رفت بالا)
تق تق
کوک: بیا تو
ا/ت: قهوه تونو اوردم
کوک: میتونی بری
ا/ت: ارباب
کوک: بله
ا/ت: دوماهه مامانم و ندیدم میشه یه...
کوک: نه نمیشه
ا/ت: ارباب لطفا
کوک پاشد رفت سمت ا/ت و کوبوندش به دیوار و دستشو گذاشت روی رون ا/ت
کوک: وقتی میگم نه یعنی نه...... یادت باشه گفتم...............
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
خماریییییی
برید حال کنید این پارت و زیاد نوشتم 😂
لیا: چیکار میکنی
ا/ت: گرسنمه میخوام نودل درست کنم
لیا:مگه شام درست نکردم
ا/ت: اوفف باید وایسیم تا ارباب گرسنش بشه تا ما شام و بیاریم
لیا: ارباب میخواید شام و.....
کوک: اره گرسنمه
لیا: چشم
ا/ت:لیا ما کجا شام میخوریم
لیا: ها.... اینجا
ا/ت: ارباب کجا شام میخوره
لیا: روی اون میز بزرگه..... ماام روی این کوچیکه داخل اشپزخونه
ا/ت: اها باشه خوبه
(غذاشونو کوفت کردن کوک عزیزمم شامشو خورد رفت بالا)
سفررو جمع کردیم هرکی رفت اتاق خودش حوصلم ریده بود ولی یکم گریه کردم خوابم برد............خوابه بد دیدم خیلی ترسناک بود سریع پاشدم رفتم اتاقه لیا
ا/ت: لیااااااااا
ویو لیا
توی خواب ناز بودم که یهو یه چیزی افتاد روم انگار بغلم کرده بود ترسیدم ولی دیدم ا/ت داره گریه میکنه و اسمم و صدا میزنه
لیا: ا/ت چیشده
ا/ت: خواب بد دیدم(گریه)
خیلی قیافش کیوت شده بود(گایز لیا ۲۳ سالشه)
لیا: هیچی نیست خوبه خودتم گفتی خواب دیدی
ویو ا/ت
لیا رو صفت بغل کرده بودم همینجوری توی بغلش خوابم برد
(صبح)
لیا: هی ا/ت پاشو.... ا/ت.... ا/ت
ا/ت: هوممم
لیا: پاشووووو
ا/ت: اوفف باشه
(۲ ماه بعد)
(حوصله ندارم یگم ۲ ماه چه گوهی خوردن)
ویو ا/ت
توی این ۲ ماه با لیا دوست شده بودم خیلی دختره خوبی بود ولی نشون نمیداد اونم خیلی سختی کشیده ولی توی بار کار میگرده قبلا و برای باباش پول درمیاوره
ا/ت: لیااااااااا
لیا: چته روانی
ا/ت: گرسنمه
لیا: خب برو کوفت کن
ا/ت: خوو دلم درد میکنه
لیا: چرا
ا/ت: نمیدونم
لیا: خاک تو سرت
ا/ت: اول تو
لیا: تو واجب تری
ا/ت: ایشش
لیا: ایشش
ویو کوک
توی این دوماه یه حسایی به ا/ت داشتم فک کنم عاش.....نخیر چی دارم میگم اه
لیا: دلم برات سوخت بیا رامیون درست کنیم
ا/ت: من توی این چند وقت تاحالا اشپزی کردم
لیا: نه..... ولی چرا
ا/ت: خب چون من نمیتونم اشپزی کنم بلد نیستممم
لیا: عاا اوکی بیا برات رامیون درست کنم
ا/ت: مرسیی اونییی
لیا: خواهش میکنم راستی ارباب گفت براش قهوه ببری
ا/ت: اه خو بده ببرم براش
(حوصله ندارم بگم چه گوهی خوردن ا/ت قهوه رو برداشت رفت بالا)
تق تق
کوک: بیا تو
ا/ت: قهوه تونو اوردم
کوک: میتونی بری
ا/ت: ارباب
کوک: بله
ا/ت: دوماهه مامانم و ندیدم میشه یه...
کوک: نه نمیشه
ا/ت: ارباب لطفا
کوک پاشد رفت سمت ا/ت و کوبوندش به دیوار و دستشو گذاشت روی رون ا/ت
کوک: وقتی میگم نه یعنی نه...... یادت باشه گفتم...............
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
خماریییییی
برید حال کنید این پارت و زیاد نوشتم 😂
۳۳.۰k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.