P5
بلند شدم و به سمت در رفتم ....اروم در رو باز کردم تا اول مطمئن بشم خانم مینه یا نه ، سرمو بردم بیرون که با شنیدن صداش خیالم راحت شد و کامل تو چارچوب در قرار گرفتم .
خانم مین : منم دختر نترس
لبخندی زدم و گفتم : جانم ..... کاری داشتید ؟؟
سرشو به معنای اره تکون داد و گفت : همینجا وایسا ..... برمیگردم
با سر تایید کردم و منتظرش وایسادم هوا کم کم سرد و سرد تر میشد و چون خونه خالی بود سرما توی خونه میپیچید و بیشتر حس میشد .... با دستام بازو هامو گرفتم که به حالتی میتونستم بگم خودمو بغل کردم تا کمی گرم شم و سرمارو کمتر حس کنم ، چند دقیقه گذشت و با صدای پایی که از راه پله میومد فهمیدم که خانم مین بالاخره داره میاد به همین دلیل به راه پله چشم دوختم و منتظر نگاه کردم که با یه بالشت و پتو به سمتم اومد و با خوش رویی گفت : دخترم اینارو بگیر .... نمیشه که شب بدون اینا بخوابی
لبخندی زدم و از صمیم قلب ازش تشکر کردم و با پتو و بالشت نرمی که بهم داده بود برگشتم داخل خونه .... نمیدونستم بدون پتو و بالشت چجوری میخواستم بخوابم قطعا سرما میخوردم و حالم بد میشد پس حالا با خیال راحت میتونستم امشب رو بگذرونم ، چراغ رو خاموش کردم و سوییشرتمو در آوردم و به عنوان دشک انداختم روی زمین بعدم بالشتم رو گذاشتم زیر سرم و پتو رو کشیدم رو خودم .... حس خوبی بود ، اولین شب بدون هیچی غر زدن و اذیت کردنی .
.......
صبح با افتابی که به صورتم میخورد چشمام رو باز کردم ، خونه پرده نداشت و افتاب کل خونه رو گرفته بود ، خیلی عجیب بود دیروز هوا به شدت سرد بود و احتمال میدادم الان باید برف اومده باشه اما در کمال تعجب هیچ اثری از برف و بارون نبود .... بلند شدم و یکم دستامو رو به جلو کشیدم تا خستگی از تنم در بیاد ، روز قشنگی بود درسته آفتاب بود ولی بازم هوا کمی خنک و گول زننده بود .... وقت خوبی بود که برم بیرون و دنبال کار بگردم چون امکان داشت شب دوباره هوا سرد بشه و بارون بگیره به خاطر همین مغازه ها زود میبستن .... رفتم سمت دستشویی و بعد از اینکه یه آبی به صورتم زدم خواب از سرم پرید .
خانم مین : منم دختر نترس
لبخندی زدم و گفتم : جانم ..... کاری داشتید ؟؟
سرشو به معنای اره تکون داد و گفت : همینجا وایسا ..... برمیگردم
با سر تایید کردم و منتظرش وایسادم هوا کم کم سرد و سرد تر میشد و چون خونه خالی بود سرما توی خونه میپیچید و بیشتر حس میشد .... با دستام بازو هامو گرفتم که به حالتی میتونستم بگم خودمو بغل کردم تا کمی گرم شم و سرمارو کمتر حس کنم ، چند دقیقه گذشت و با صدای پایی که از راه پله میومد فهمیدم که خانم مین بالاخره داره میاد به همین دلیل به راه پله چشم دوختم و منتظر نگاه کردم که با یه بالشت و پتو به سمتم اومد و با خوش رویی گفت : دخترم اینارو بگیر .... نمیشه که شب بدون اینا بخوابی
لبخندی زدم و از صمیم قلب ازش تشکر کردم و با پتو و بالشت نرمی که بهم داده بود برگشتم داخل خونه .... نمیدونستم بدون پتو و بالشت چجوری میخواستم بخوابم قطعا سرما میخوردم و حالم بد میشد پس حالا با خیال راحت میتونستم امشب رو بگذرونم ، چراغ رو خاموش کردم و سوییشرتمو در آوردم و به عنوان دشک انداختم روی زمین بعدم بالشتم رو گذاشتم زیر سرم و پتو رو کشیدم رو خودم .... حس خوبی بود ، اولین شب بدون هیچی غر زدن و اذیت کردنی .
.......
صبح با افتابی که به صورتم میخورد چشمام رو باز کردم ، خونه پرده نداشت و افتاب کل خونه رو گرفته بود ، خیلی عجیب بود دیروز هوا به شدت سرد بود و احتمال میدادم الان باید برف اومده باشه اما در کمال تعجب هیچ اثری از برف و بارون نبود .... بلند شدم و یکم دستامو رو به جلو کشیدم تا خستگی از تنم در بیاد ، روز قشنگی بود درسته آفتاب بود ولی بازم هوا کمی خنک و گول زننده بود .... وقت خوبی بود که برم بیرون و دنبال کار بگردم چون امکان داشت شب دوباره هوا سرد بشه و بارون بگیره به خاطر همین مغازه ها زود میبستن .... رفتم سمت دستشویی و بعد از اینکه یه آبی به صورتم زدم خواب از سرم پرید .
۴.۸k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.