پارت ۲۷
#پارت_۲۷
روی دوزانو نشستم..
-مطمئنی؟؟!
نگاهم کرد.....انگار دودل بود...نفس عمیقی کشید و زل زد تو چشام
-آره
-باش
-از کی باید..شروع کنم؟!
-همین الان..بلند شو هرچی وسیله میخوای جمع کن...چون...حالا حالا ها برنمیگردی اینجا
یکم نگاهم کرد بعد بلند شد...معلوم بود بغض داره..
تا بلند شد انگار سرش گیج رفت..ـچون داشت میفتاد زمین...یهو گرفتمش..
-مطمئنی خوبی؟؟
-آره...آره...فقط...کی..کی
منظورشو سریع گرفتم....
-فردا....چون الان فک نکنم بشه....خوبه؟
-بله ممنون
سریع رفت یه سمت از حیاط فک کنم روشور بود...منم رفتم بیرون..به کاری که داشتم میکردم فک کردم....من هیچ کسو تو زندگیم نداشتم....و با همه سرد بودم. به جز شهین خانم..مطمئنم الان هم با این دختر سرد رفتار میکنم...از روی عادت..و یه نمه غرور
فکرم رفت سمت کاره دیگه ای که داشتم...فک نکنم تو خونه مشکلی پیش بیاد...چون ایمنش کردم..اما بیرون چی..نباید در این مورد چیزی بهش میگفتم...خودم مراقبشم و نمیزارم زیاد از حد وارد کارم بشه
البته اگه خودش زیاد فضولی نکنه...دیدم داره میاد این سمت و یه چمدون و ساک همراهش بود
رفتم سمتش و وسایلشو گرفتم..اونم در عقب و باز کرد و نشست..
خیلی ساکت بود...رفتم سمت خونه
-میتونم یه سوال بپرسم؟
پس بالاخره سکوت رو شکست
-.....بپرس
-شما تنها زندگی میکنید؟
-اره...ولی شهین خانم...خدمتکارم...گه گداری میاد و کارام رو انجام میده..اما حالا که تو هستی فک کنم دیگه نیاز نباشه هر روز بیاد..
-اها..
و بازم سکوت
-من چه کاری باید انجام بدم؟؟قوانین چی..و..
-یکم تحمل کن...فردا بهت میگم..فعلا هم من خستم و هم تو... #حقیقت_رویایی💕
لایک و نظر فراموش نشه😊
امروز به خاطر دوستان عزیزم که درخواست کرده بودند بیشتر پارت بزارم دو پارت گزاشتم🌙 ⭐ ⚡
روی دوزانو نشستم..
-مطمئنی؟؟!
نگاهم کرد.....انگار دودل بود...نفس عمیقی کشید و زل زد تو چشام
-آره
-باش
-از کی باید..شروع کنم؟!
-همین الان..بلند شو هرچی وسیله میخوای جمع کن...چون...حالا حالا ها برنمیگردی اینجا
یکم نگاهم کرد بعد بلند شد...معلوم بود بغض داره..
تا بلند شد انگار سرش گیج رفت..ـچون داشت میفتاد زمین...یهو گرفتمش..
-مطمئنی خوبی؟؟
-آره...آره...فقط...کی..کی
منظورشو سریع گرفتم....
-فردا....چون الان فک نکنم بشه....خوبه؟
-بله ممنون
سریع رفت یه سمت از حیاط فک کنم روشور بود...منم رفتم بیرون..به کاری که داشتم میکردم فک کردم....من هیچ کسو تو زندگیم نداشتم....و با همه سرد بودم. به جز شهین خانم..مطمئنم الان هم با این دختر سرد رفتار میکنم...از روی عادت..و یه نمه غرور
فکرم رفت سمت کاره دیگه ای که داشتم...فک نکنم تو خونه مشکلی پیش بیاد...چون ایمنش کردم..اما بیرون چی..نباید در این مورد چیزی بهش میگفتم...خودم مراقبشم و نمیزارم زیاد از حد وارد کارم بشه
البته اگه خودش زیاد فضولی نکنه...دیدم داره میاد این سمت و یه چمدون و ساک همراهش بود
رفتم سمتش و وسایلشو گرفتم..اونم در عقب و باز کرد و نشست..
خیلی ساکت بود...رفتم سمت خونه
-میتونم یه سوال بپرسم؟
پس بالاخره سکوت رو شکست
-.....بپرس
-شما تنها زندگی میکنید؟
-اره...ولی شهین خانم...خدمتکارم...گه گداری میاد و کارام رو انجام میده..اما حالا که تو هستی فک کنم دیگه نیاز نباشه هر روز بیاد..
-اها..
و بازم سکوت
-من چه کاری باید انجام بدم؟؟قوانین چی..و..
-یکم تحمل کن...فردا بهت میگم..فعلا هم من خستم و هم تو... #حقیقت_رویایی💕
لایک و نظر فراموش نشه😊
امروز به خاطر دوستان عزیزم که درخواست کرده بودند بیشتر پارت بزارم دو پارت گزاشتم🌙 ⭐ ⚡
۵۳.۴k
۲۳ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.