رمان دلبر وحشی
#دلبر_وحشی_پارت_۳۸
صدایی باعث شد نگاهمون به پشت سرمون برگرده.
_آرش...تو اینجا...
*ممنونم سارا حالا بلاخره این پسر لجبازو گیر انداختم
بادیگارد های زیادی با ماشین های زیادی دورمون رو گرفته بودن.
_این کارو نکن
اصلحه هاشون به سمت شایان رفت.
شایانم معلوم بود کسی رو با خودش نیورده.
انقد بخاطر من حول شده که بدون اینکه خبر بده اومده بود.
دستشو گرفتم و مثل سپر دورش وایسادم
شایان هنوز محو چهره آرش بود.
_اول منو بکش
آرش کلافه دستی به موهاش کشید
*برو اونور سارا
_چرا اینکارو میکنی فکر میکردم شایان دوستته
پوزخندی زد
*من با اون عو.ضی دوست باشم فقط میخواستم تو منو به سمتش ببری
اخمی کردم.
شایان به حرف دراومد
با جدیت تمام لب زد:
-برو اون طرف سارا
با فکری که به ذهنم رسید توی دلم لبخندی شیطانی زدم.
_آخ...آخ...ای سرم
آرش بدو بدو به سمتم اومد و دوتاشون دورم اومدن و خودمو انداختم زمین
خودمو کنترل کردم نخندم.
خندمو به هق هق تبدیل کردم.
خیلی راحت گول خورده بودن
*سارا قول میدم کاری باهاش نداشته باشم فقط خواهش میکنم اینجوری نکن...
شبم ی پارت میذارم.
کپی و اصکی ممنوع.
صدایی باعث شد نگاهمون به پشت سرمون برگرده.
_آرش...تو اینجا...
*ممنونم سارا حالا بلاخره این پسر لجبازو گیر انداختم
بادیگارد های زیادی با ماشین های زیادی دورمون رو گرفته بودن.
_این کارو نکن
اصلحه هاشون به سمت شایان رفت.
شایانم معلوم بود کسی رو با خودش نیورده.
انقد بخاطر من حول شده که بدون اینکه خبر بده اومده بود.
دستشو گرفتم و مثل سپر دورش وایسادم
شایان هنوز محو چهره آرش بود.
_اول منو بکش
آرش کلافه دستی به موهاش کشید
*برو اونور سارا
_چرا اینکارو میکنی فکر میکردم شایان دوستته
پوزخندی زد
*من با اون عو.ضی دوست باشم فقط میخواستم تو منو به سمتش ببری
اخمی کردم.
شایان به حرف دراومد
با جدیت تمام لب زد:
-برو اون طرف سارا
با فکری که به ذهنم رسید توی دلم لبخندی شیطانی زدم.
_آخ...آخ...ای سرم
آرش بدو بدو به سمتم اومد و دوتاشون دورم اومدن و خودمو انداختم زمین
خودمو کنترل کردم نخندم.
خندمو به هق هق تبدیل کردم.
خیلی راحت گول خورده بودن
*سارا قول میدم کاری باهاش نداشته باشم فقط خواهش میکنم اینجوری نکن...
شبم ی پارت میذارم.
کپی و اصکی ممنوع.
۵.۸k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.