رمان دلبر وحشی
#دلبر_وحشی_پارت_۳۶
#سارا
نمیتونستم آوا رو از عشقش جدا کنم.
منم شایان رو دوست داشتم
_باشه
آوا با چشمای گریون نگاهم کرد
آرش: منظورت چیه نمیتونیم اگه شکنجش بدن چی؟ میتونه دووم بیاره؟
با جدیت لب زدم:
_آوا میتونی از پس خودت بربیای؟
+اره.. دلم خیلی برات تنگ میشه
و باز زد زیر گریه
الان وقت گریه نبود و بدون توجه به آرش و آوا بیرون رفتم
با حرفای آوا منم میبینم نمیتونم ستایش و مامان بابا و...شایان رو رها کنم
و برم.
رفتم داخل عمارت حال خوشی نداشتم.
رو به آرش لب زدم:
_میرم بیرون قدم بزنم
*میرسونمت...
_لازم نیس میخوام تنها باشم
اصراری نکرد.
لباس مناسب به تن کردم و بیرون زدم.
دووم نیوردم و
شماره شایان رو گرفتم.
چند بوق خورد و برداشت
*الو.. الو
_شایان..آدرس میفرستم بیا
*سارا تویی کجا بود...
نذاشتم حرفش کامل شه و با صدایی بغض آلود لب زدم:
_شایان بیا لطفا
متوجه حالم شد
*بفرس آدرسو الان میام...
کپی و اصکی ممنوع
#سارا
نمیتونستم آوا رو از عشقش جدا کنم.
منم شایان رو دوست داشتم
_باشه
آوا با چشمای گریون نگاهم کرد
آرش: منظورت چیه نمیتونیم اگه شکنجش بدن چی؟ میتونه دووم بیاره؟
با جدیت لب زدم:
_آوا میتونی از پس خودت بربیای؟
+اره.. دلم خیلی برات تنگ میشه
و باز زد زیر گریه
الان وقت گریه نبود و بدون توجه به آرش و آوا بیرون رفتم
با حرفای آوا منم میبینم نمیتونم ستایش و مامان بابا و...شایان رو رها کنم
و برم.
رفتم داخل عمارت حال خوشی نداشتم.
رو به آرش لب زدم:
_میرم بیرون قدم بزنم
*میرسونمت...
_لازم نیس میخوام تنها باشم
اصراری نکرد.
لباس مناسب به تن کردم و بیرون زدم.
دووم نیوردم و
شماره شایان رو گرفتم.
چند بوق خورد و برداشت
*الو.. الو
_شایان..آدرس میفرستم بیا
*سارا تویی کجا بود...
نذاشتم حرفش کامل شه و با صدایی بغض آلود لب زدم:
_شایان بیا لطفا
متوجه حالم شد
*بفرس آدرسو الان میام...
کپی و اصکی ممنوع
۴.۹k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.