خونسرد

#خونسرد
.

صبح زود حمید میخواست بره بیرون. براش تخم مرغ آبپز کرده بودم. وقتی رفتم از روی گاز بردارم احسان اومده بود پشت سرم وایستاده بود. همین که برداشتم آب جوش ریخت پشت گردنش.
هم عصبانی بودم که اومده تو آشپزخونه هم ترسیده بودم که نکنه طوریش بشه. حمید سریع خودشو رسونده توی آشپزخونه و با خونسردی بهم گفت: " آروم باش. تا تو آروم نشی بچه رو نمیبرم دکتر". اینقدر با نرمی و خونسردی باهام حرف زد تا آروم شدم.
یه هفته ی تموم میبردش دکتر. بهم میگفت: " دیدی خودتو بی خود ناراحت کردی، دیدی بچه خوب شد". #شهید_حمید_باکری

منبع: کتاب نیمه پنهان ماه، جلد۱۰، ص۲۶.
.
.
. #کلام_بزرگان
اگر یک وقتی خدای نکرده یک کدورتی پیش آمد، باید لابلای محبت ذوب کنید و از بین ببرید؛ نباید یک حرف کوچکی را بزرگ کنند و مرتب کش بدهند، این ها نباید باشد.
. #شهدا #شهید_باکری #سبک_زندگی_شهدا #مهروماه #نیمه_پنهان_ماه #عاشقانه_شهدایی #بخون
دیدگاه ها (۱)

#قرار_عاشقی🌹 .شب نیست که من ز دوری او.نزدیک نمی‌شوم...

#جعبه_های_خالی.بعد از یکی از عملیات ها چند تا جعبه ی خالی با...

#جوان_مرد.دخترم ۹ روزه بود که علی از منطقه اومد. برای عقیقه،...

#سهل_انگاری.مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود. یهو از ...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_187با اخم سری تکون دادو ...

خیال تو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط