پارت30 پارت سی ام رمان تمام زندگی من
#پارت30#پارت سی ام#رمان_تمام_زندگی_من
با تته پته پرسیدم:تو اینجا چیکار میکنی
نگاهم کرد و گفت:کارت دارم
عصبی گفتم:من هیچکاری باتو ندارم برو بیرون تا کسی ندیده
-مثل دفعه پیش وحشی بازی در نیار میگم کارت دارم
گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به بابا
-رفتی ماشین بیاری داخل یا ماشینو بسازی
+بابا من نوشابه یادم رفته بگیرم میرم بگیرم و بیام
-تو باز ماشین افتاد دستت؟نخیر نمیخواد بعدا خودم میرم
+عه بابا من تو راهم دارم میرم
-خیله خوب ماشینو نزنی تو درودیوارا
+باشه
قطع کرد رو کردم به حسین و گفتم :بگو
-از اینجا دور شو،بابات میبینه
عصبی ماشینو روشن کردم و بدون هیچ حرفی از خونمون دور شدم
زدم رو ترمز و گفتم:بگو
-ببین فاطمه اومدم مثل ادم باهات حرف بزنم ساکت باش تا حرفم تموم بشه بعد تو حرف بزن
سکوت کردم
نفس عمیقی کشید و گفت:من دوستت دارم اینو تا الان خودتم فهمیدی میدونم تو اون لاشی رو دوس داری ولی خب یکم بهم فکر کن مگه من چیم کمتر از اونه؟اون مشروب میخوره من نمیخورم اون پارتی میرفته چه میدونم با صدتا دختر توی پارتی رقصی و لمسشون کرده ولی من..... از بچگی دوست داشتم ولی تو حتی یه نیم نگاه هم بهم نکردی مگه گناهم چیه؟عاشقت شدم؟نمیتونم اسم حس اون رو بزارم عاشقی چون عاشقت نیست مطمئنم بهت خیانت میکنه تورو خدا کمی بهم فکر کن الان ازت نمیخوام جوابمو بدی برو خوب من و علی رو باهم مقایسه کن ببین با کدوم خوشبخت تری یا اصلا ببین حس کدوم بهت واقعی تره
من عاشقتم فاطمه میفهمی؟؟
زل زدم توی چشماش کاملا سرد گفتم:حرفت تموم شد؟اوکی من فکر میکنم !خوش اومدی
خندید و گفت:عاشق همین اخلاقتم
یهو پرید یه بوسه زد روی صورتم رفت اشک تو چشام جمع شد چقد دوس داشتم الان علی اینجا باشه
ماشین رو روشن کردم و پامو گذاشتم روی پدال گاز رو رفتم جیغ میزدم توی ماشین وگریه میکردم دیوونه شده بودم
فحش میدادم به علی بالاخره اروم شدم و یه گوشه وایسادم دستمو بردم سمت گردنبندی که علی برام خریده بود گردنبند((love))بود خیلی دوسش داشتم ولی الان ازش متنفر بودم عصبی کشیدمش از توی گردنم درش اوردم و از شیشه انداختمش بیرون ولی بعد رفتم برش داشتم تصمیممو گرفته بودم گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به حسین
+سلام
-سلام
+ فردا راس ساعت 9صبح کافه((...))
-باشه
قطع کردم ونگاهی به گردنبند کردم که توی دستم بود سرمو گذاشتم روی فرمونو گریه کردم
اخ علی چرا اینکارو باهام کردی چرا؟
بعد از نیم ساعت ماشینو روشن کردم و جلوی اولین سوپری که دیدم وایسادم و چنتا نوشابه گرفتم و رفتم سمت خونه
ماشینو پارک کردم توی حیاط فک کنم مهمونا اومده بودن اخه جلوی در حیاط کلی ماشین زده بود و توی حیاطم که دیگه جا نبود
وارد خونه شدم اووووووووووووه چه سرو صدایی
بلند گفتم:سلام
همه جوابم رو دادن حسینم بعد از من اومد توی خونه داشت میخندید چقدر خوشحال بود هه
سرد توی چشاش زل زدم و گفتم:خوش اومدی
سهیلا با حسین سلام کرد و دست منو گرفت و برد توی اتاق
-کجا رفتی نفله؟چته؟چرا دپرسی
+سهیلا حوصله ندارم
-یعنی چی حوصله ندارم بگو چیشده خب
+وای سهیلا سرم داره میترکه ولم کن
سهیلا عصبی گفت:بگو چیشده
فریاد زدم:خودمو بدبخت کردم
با تته پته پرسیدم:تو اینجا چیکار میکنی
نگاهم کرد و گفت:کارت دارم
عصبی گفتم:من هیچکاری باتو ندارم برو بیرون تا کسی ندیده
-مثل دفعه پیش وحشی بازی در نیار میگم کارت دارم
گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به بابا
-رفتی ماشین بیاری داخل یا ماشینو بسازی
+بابا من نوشابه یادم رفته بگیرم میرم بگیرم و بیام
-تو باز ماشین افتاد دستت؟نخیر نمیخواد بعدا خودم میرم
+عه بابا من تو راهم دارم میرم
-خیله خوب ماشینو نزنی تو درودیوارا
+باشه
قطع کرد رو کردم به حسین و گفتم :بگو
-از اینجا دور شو،بابات میبینه
عصبی ماشینو روشن کردم و بدون هیچ حرفی از خونمون دور شدم
زدم رو ترمز و گفتم:بگو
-ببین فاطمه اومدم مثل ادم باهات حرف بزنم ساکت باش تا حرفم تموم بشه بعد تو حرف بزن
سکوت کردم
نفس عمیقی کشید و گفت:من دوستت دارم اینو تا الان خودتم فهمیدی میدونم تو اون لاشی رو دوس داری ولی خب یکم بهم فکر کن مگه من چیم کمتر از اونه؟اون مشروب میخوره من نمیخورم اون پارتی میرفته چه میدونم با صدتا دختر توی پارتی رقصی و لمسشون کرده ولی من..... از بچگی دوست داشتم ولی تو حتی یه نیم نگاه هم بهم نکردی مگه گناهم چیه؟عاشقت شدم؟نمیتونم اسم حس اون رو بزارم عاشقی چون عاشقت نیست مطمئنم بهت خیانت میکنه تورو خدا کمی بهم فکر کن الان ازت نمیخوام جوابمو بدی برو خوب من و علی رو باهم مقایسه کن ببین با کدوم خوشبخت تری یا اصلا ببین حس کدوم بهت واقعی تره
من عاشقتم فاطمه میفهمی؟؟
زل زدم توی چشماش کاملا سرد گفتم:حرفت تموم شد؟اوکی من فکر میکنم !خوش اومدی
خندید و گفت:عاشق همین اخلاقتم
یهو پرید یه بوسه زد روی صورتم رفت اشک تو چشام جمع شد چقد دوس داشتم الان علی اینجا باشه
ماشین رو روشن کردم و پامو گذاشتم روی پدال گاز رو رفتم جیغ میزدم توی ماشین وگریه میکردم دیوونه شده بودم
فحش میدادم به علی بالاخره اروم شدم و یه گوشه وایسادم دستمو بردم سمت گردنبندی که علی برام خریده بود گردنبند((love))بود خیلی دوسش داشتم ولی الان ازش متنفر بودم عصبی کشیدمش از توی گردنم درش اوردم و از شیشه انداختمش بیرون ولی بعد رفتم برش داشتم تصمیممو گرفته بودم گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به حسین
+سلام
-سلام
+ فردا راس ساعت 9صبح کافه((...))
-باشه
قطع کردم ونگاهی به گردنبند کردم که توی دستم بود سرمو گذاشتم روی فرمونو گریه کردم
اخ علی چرا اینکارو باهام کردی چرا؟
بعد از نیم ساعت ماشینو روشن کردم و جلوی اولین سوپری که دیدم وایسادم و چنتا نوشابه گرفتم و رفتم سمت خونه
ماشینو پارک کردم توی حیاط فک کنم مهمونا اومده بودن اخه جلوی در حیاط کلی ماشین زده بود و توی حیاطم که دیگه جا نبود
وارد خونه شدم اووووووووووووه چه سرو صدایی
بلند گفتم:سلام
همه جوابم رو دادن حسینم بعد از من اومد توی خونه داشت میخندید چقدر خوشحال بود هه
سرد توی چشاش زل زدم و گفتم:خوش اومدی
سهیلا با حسین سلام کرد و دست منو گرفت و برد توی اتاق
-کجا رفتی نفله؟چته؟چرا دپرسی
+سهیلا حوصله ندارم
-یعنی چی حوصله ندارم بگو چیشده خب
+وای سهیلا سرم داره میترکه ولم کن
سهیلا عصبی گفت:بگو چیشده
فریاد زدم:خودمو بدبخت کردم
۱۳.۹k
۱۶ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.