طوفان عشق پارت چهارده مهدیه عسگری
#طوفان_عشق #پارت_چهارده #مهدیه_عسگری
به خواست خودم دو تا کوچه بالاتر پیادم کرد که کسی نبینمون .... وقتی ایستاد بدون حرف خواستم پیاده بشم که مچ دستمو گرفت....
با عصبانیت دستمو از تو دستش کشیدم بیرون و گفتم:دیگه هیچوقت دستای کثیفت و به من نزن.....
با پوزخند نگام کرد و گفت:همین دستای کثیف دیشب داشت وجب به وجب تنتو متر میکرد....
لبامو بهم فشردم و با نفرت نگاش کردم و درو باز کردم و خواستم پیاده بشم که گفت:حواستو جمع کن سوتی ندی و کار غلطی نکنی که اونوقت عصبی میشم و تهدیدمو عملی میکنم....
نفس عمیقی کشیدم که عصبانیتم فروکش کنه و بعدم بدون حرف پیاده شدم و درو بهم کوبیدم و با سرعت به سمت خونه رفت که اونم چند لحظه بعد صدای جیغ لاستیکاش نشون از رفتنش میداد.....
وقتی جلوی در خونه رسیدم با خودم فکر کردم که رفتم تو بهشون چی بگم؟!....با فکری که به سرم زد زنگ و زدم....
مامان برداشت:کیه؟!....
_منم مامان....
_تو کجایی دختر دل من هزار راه رفت بیا تو ببینم....
پوفی کشیدم که مامان درو زد و منم رفتم داخل و درو پشت سرم بستم....وقتی داشتم حیاط و طی میکردم که به خونه برسم سعی کردم یکم خونسردیمو حفظ کنم که ضایع نباشه.....
مامان درو باز کرد که گفتم:سلام....
اخماشو توهم کرد و گفت:تاحالا کجا بودی؟!....
چشمامو تو کاسه چرخوندم و گفتم:ای بابا مامان بزار بیام تو میگم....
باهمون اخم سری تکون داد و از جلو در کنار رفت که وارد خونه شدم....
به خواست خودم دو تا کوچه بالاتر پیادم کرد که کسی نبینمون .... وقتی ایستاد بدون حرف خواستم پیاده بشم که مچ دستمو گرفت....
با عصبانیت دستمو از تو دستش کشیدم بیرون و گفتم:دیگه هیچوقت دستای کثیفت و به من نزن.....
با پوزخند نگام کرد و گفت:همین دستای کثیف دیشب داشت وجب به وجب تنتو متر میکرد....
لبامو بهم فشردم و با نفرت نگاش کردم و درو باز کردم و خواستم پیاده بشم که گفت:حواستو جمع کن سوتی ندی و کار غلطی نکنی که اونوقت عصبی میشم و تهدیدمو عملی میکنم....
نفس عمیقی کشیدم که عصبانیتم فروکش کنه و بعدم بدون حرف پیاده شدم و درو بهم کوبیدم و با سرعت به سمت خونه رفت که اونم چند لحظه بعد صدای جیغ لاستیکاش نشون از رفتنش میداد.....
وقتی جلوی در خونه رسیدم با خودم فکر کردم که رفتم تو بهشون چی بگم؟!....با فکری که به سرم زد زنگ و زدم....
مامان برداشت:کیه؟!....
_منم مامان....
_تو کجایی دختر دل من هزار راه رفت بیا تو ببینم....
پوفی کشیدم که مامان درو زد و منم رفتم داخل و درو پشت سرم بستم....وقتی داشتم حیاط و طی میکردم که به خونه برسم سعی کردم یکم خونسردیمو حفظ کنم که ضایع نباشه.....
مامان درو باز کرد که گفتم:سلام....
اخماشو توهم کرد و گفت:تاحالا کجا بودی؟!....
چشمامو تو کاسه چرخوندم و گفتم:ای بابا مامان بزار بیام تو میگم....
باهمون اخم سری تکون داد و از جلو در کنار رفت که وارد خونه شدم....
۹.۱k
۲۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.