طوفان عشق💓 🍁 پارت دوازده💓 🍁 مهدیه عسگری💓 🍁
#طوفان_عشق💓 🍁 #پارت_دوازده💓 🍁 #مهدیه_عسگری💓 🍁
با نوازش دستی داخل موهام خواب آلود گفتم:وای مامان بزار یکم دیگه بخوابم.....
انگار همه ی اتفاقا یادم اومد که سریع چشمامو باز کردم و تو جام نشستم که آرمین و دیدم درحالی که لبخند میزنه بهم خیره شده....
خداروشکر اینبار دیگه پیرهن تنش بود....با اخم گفتم:چیه چی میخوای؟!....واسه چی اومدی اینجا؟!....
داشتم می ترکیدم....داشتم بزور خودم و تحمل میکردم چون با دیدن آرمین یاد دیشب میفتادم و دلم می خواست زار زار گریه کنم...
ولی جلوی آرمین خودمو قوی نشون میدادم و گریه نمیکردم که فکر نکنه تونسته منو زمین بزنه.....
ابرویی بالا انداخت و گفت:یادت رفته قرار گذاشتیم وقتی بیدار شدی حرف بزنیم....
نگاهی به ساعت توی اتاق انداختم و به سمت آرمین برگشتم و گفتم:باشه فقط زود...چون تا الانم مامان و بابام خیلی نگرانم شدن بیشتر از این نمی خوام نگران بشن....
سری تکون داد و گفت:اگه به توافق برسیم اونوقت میزارم بری.....
منتظر نگاش کردم تا حرفشو بزنه....جدی نگام کرد و گفت:تو باید با من ازدواج کنی.....
با بهت گفتم:چییییییی؟!...
خونسرد نگام کرد و گفت: انقدر هاهم تعجب نداره....بالاخره کسی که زنت کرد من بودم....بنظرت کی میاد یه دختره دست خورده رو بگیره؟!؟؟؟.....
فوقش یه مرد زن دار با کلی بچه یا یه پیرمرد زوار در رفته...
عصبی شدم خفن....منم سعی کردم به روش خودش بهش نیش بزنم.....پوزخندی زدم و گفتم:آره راست میگی آدمای دست خورده بدرد نمی خورن ...حالا منو خوبه ینفر دست خورده کرده تو رو چی؟!...تو که هزار تا دختر ازت استفاده کردن.....
با نوازش دستی داخل موهام خواب آلود گفتم:وای مامان بزار یکم دیگه بخوابم.....
انگار همه ی اتفاقا یادم اومد که سریع چشمامو باز کردم و تو جام نشستم که آرمین و دیدم درحالی که لبخند میزنه بهم خیره شده....
خداروشکر اینبار دیگه پیرهن تنش بود....با اخم گفتم:چیه چی میخوای؟!....واسه چی اومدی اینجا؟!....
داشتم می ترکیدم....داشتم بزور خودم و تحمل میکردم چون با دیدن آرمین یاد دیشب میفتادم و دلم می خواست زار زار گریه کنم...
ولی جلوی آرمین خودمو قوی نشون میدادم و گریه نمیکردم که فکر نکنه تونسته منو زمین بزنه.....
ابرویی بالا انداخت و گفت:یادت رفته قرار گذاشتیم وقتی بیدار شدی حرف بزنیم....
نگاهی به ساعت توی اتاق انداختم و به سمت آرمین برگشتم و گفتم:باشه فقط زود...چون تا الانم مامان و بابام خیلی نگرانم شدن بیشتر از این نمی خوام نگران بشن....
سری تکون داد و گفت:اگه به توافق برسیم اونوقت میزارم بری.....
منتظر نگاش کردم تا حرفشو بزنه....جدی نگام کرد و گفت:تو باید با من ازدواج کنی.....
با بهت گفتم:چییییییی؟!...
خونسرد نگام کرد و گفت: انقدر هاهم تعجب نداره....بالاخره کسی که زنت کرد من بودم....بنظرت کی میاد یه دختره دست خورده رو بگیره؟!؟؟؟.....
فوقش یه مرد زن دار با کلی بچه یا یه پیرمرد زوار در رفته...
عصبی شدم خفن....منم سعی کردم به روش خودش بهش نیش بزنم.....پوزخندی زدم و گفتم:آره راست میگی آدمای دست خورده بدرد نمی خورن ...حالا منو خوبه ینفر دست خورده کرده تو رو چی؟!...تو که هزار تا دختر ازت استفاده کردن.....
۴.۶k
۲۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.