"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی با دوستت که پسره رفتی بیرون و....🗝️✨پارت اخر:////
سونگ وان{وای لیان بسه دیگه خسته شدم پاساژ رو زیر و رو کردی.
لیان{باشه باشه چرا غر میزنی بریم یه چیزی بخوریم برسونمت خونه.
*1 ساعت بعد*
سونگ وان{وسایلم رو از تو ماشین لیان برداشتم و بعد از خداحافظی وارد خونه شدم... که در کمال تعجب با چراغ های خاموش خونه مواجه شدم... خریدار رو زمین گذاشتم و کلید برق رو روشن کردم که با دیدن قیافه عصبی و سرخ جیمین رنگ پرید... اااجیم... جیمینا چی... چیکار میکنی؟
جیمین{میتونم بپرسم تا این ساعت با اون پسره عوضی کدوم گوری بودی؟ *صدای دورگه و عصبی
سونگ وان{کد...کدوم پسره جیم... داشتم حرف میزدم که مچ دستم و کشید و چسبوندم به دیوار و با لحنی که تاحالا ازش ندیدم شروع کرد به صحبت کردن.
جیمین{همون لیان عوضی که امروز باهاش رفته بودی خرید...همونی که دست تو دست باهم قدم میزدین و میخندیدین...یازم بگم...هاااان؟*داد خیلی بلند
سونگ وان{جیمین باور کن هق بهم گفت تولد لیاعه بیا هق بریم لباس براش بخریم چون سلیقه همون یکیه هق.
جیمین{چرا به من نگفتی؟
سونگ وان{بهت زنگ زدم ولی تو جواب ندادی.
جیمین{من 13 بار بهت زنگ زدم چرا ریجکت کردی؟... البته جای تعجب هم نداره اینقدر بهت خوش گذشته که نمیخواستی خوشتون تموم شه نه؟
سونگ وان{با حرفی که زد خشکم زد زدن همچین حرفی اونم از زبون جیمین برام خیلی سنگین بود... دستم رو بلند کردم و سیلی محکمی بهش زدم... چطور میتونی اینجوری بگی وقتی تاحالا به هیچ پسری نگاه نکردم... هق دیگه چیکار باید بکنم که بفهمی اون منو دوست نداره و به چشم خواهرش بهم نگاه میکنه... فقط اینو بدون از هرکی توقع این حرف رو هق داشتم ولی از تو نه *گریه و داد
جیمین{با صدای بسته شدن در اتاق به خودم اومدم و تازه فهمیدم چه گندی زدم...به سمت اتاق رفتم و در رو باز کردم که با دیدن جسم کوچولوش رو تخت درحال گریه دلم گرفت... آروم از پشت بغلش کردم که شروع کرد به تقلا کردن...هیس آروم باش میدونم حرف بدی بهت زدم ولی باور کن نگرانت شدم... وقتی دیدم جواب تلفنت رو نمیدی خیلی نگران شدم... از طریق جی پی اسی که روی گوشیت نصب کردم اومدم تو پاساژ ولی وقتی با لیان دیدمت خیلی ناراحت شدم... فکر کردم منو دوست نداری و با لیان بیشتر بهت خوش میگذره...منو میبخشی؟*مظلوم
سونگ وان{بوسه ای به لبای قلوه ایش زدم و بغلش کردم...عاشقتم جیمینی:))))))
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مثلا میشه خواهش کنم بهم درخواست سناریو و فیک بدین؟🐢🐾
وقتی با دوستت که پسره رفتی بیرون و....🗝️✨پارت اخر:////
سونگ وان{وای لیان بسه دیگه خسته شدم پاساژ رو زیر و رو کردی.
لیان{باشه باشه چرا غر میزنی بریم یه چیزی بخوریم برسونمت خونه.
*1 ساعت بعد*
سونگ وان{وسایلم رو از تو ماشین لیان برداشتم و بعد از خداحافظی وارد خونه شدم... که در کمال تعجب با چراغ های خاموش خونه مواجه شدم... خریدار رو زمین گذاشتم و کلید برق رو روشن کردم که با دیدن قیافه عصبی و سرخ جیمین رنگ پرید... اااجیم... جیمینا چی... چیکار میکنی؟
جیمین{میتونم بپرسم تا این ساعت با اون پسره عوضی کدوم گوری بودی؟ *صدای دورگه و عصبی
سونگ وان{کد...کدوم پسره جیم... داشتم حرف میزدم که مچ دستم و کشید و چسبوندم به دیوار و با لحنی که تاحالا ازش ندیدم شروع کرد به صحبت کردن.
جیمین{همون لیان عوضی که امروز باهاش رفته بودی خرید...همونی که دست تو دست باهم قدم میزدین و میخندیدین...یازم بگم...هاااان؟*داد خیلی بلند
سونگ وان{جیمین باور کن هق بهم گفت تولد لیاعه بیا هق بریم لباس براش بخریم چون سلیقه همون یکیه هق.
جیمین{چرا به من نگفتی؟
سونگ وان{بهت زنگ زدم ولی تو جواب ندادی.
جیمین{من 13 بار بهت زنگ زدم چرا ریجکت کردی؟... البته جای تعجب هم نداره اینقدر بهت خوش گذشته که نمیخواستی خوشتون تموم شه نه؟
سونگ وان{با حرفی که زد خشکم زد زدن همچین حرفی اونم از زبون جیمین برام خیلی سنگین بود... دستم رو بلند کردم و سیلی محکمی بهش زدم... چطور میتونی اینجوری بگی وقتی تاحالا به هیچ پسری نگاه نکردم... هق دیگه چیکار باید بکنم که بفهمی اون منو دوست نداره و به چشم خواهرش بهم نگاه میکنه... فقط اینو بدون از هرکی توقع این حرف رو هق داشتم ولی از تو نه *گریه و داد
جیمین{با صدای بسته شدن در اتاق به خودم اومدم و تازه فهمیدم چه گندی زدم...به سمت اتاق رفتم و در رو باز کردم که با دیدن جسم کوچولوش رو تخت درحال گریه دلم گرفت... آروم از پشت بغلش کردم که شروع کرد به تقلا کردن...هیس آروم باش میدونم حرف بدی بهت زدم ولی باور کن نگرانت شدم... وقتی دیدم جواب تلفنت رو نمیدی خیلی نگران شدم... از طریق جی پی اسی که روی گوشیت نصب کردم اومدم تو پاساژ ولی وقتی با لیان دیدمت خیلی ناراحت شدم... فکر کردم منو دوست نداری و با لیان بیشتر بهت خوش میگذره...منو میبخشی؟*مظلوم
سونگ وان{بوسه ای به لبای قلوه ایش زدم و بغلش کردم...عاشقتم جیمینی:))))))
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مثلا میشه خواهش کنم بهم درخواست سناریو و فیک بدین؟🐢🐾
۶۶.۹k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.