رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۷۵
#نور
مثل دیوونه ها تو اتاق راه میرفتم نیم ساعتی میشد ک آراز ماهورو برده بود خونشون تا آماده بشه بریم فرودگاه،قرار شد آراز هم باهامون بیاد اینجور ک گفته بود مادر ماهور اصرار کرده بود ک باهامون بیاد آخه خانواده ماهور هم هستن تازه متوجه شده بودم ک پدر ماهور با شرکت آدین اینا شریکه...
در اتاق باز شدو آدین اومد سمت من اومد و با نگرانی گفت؛
-نورم عزیزم حالت خوبع؟
-آ..آره..
-نه دیگه متمعن شدم حالت خوب نیست...بگو خانومم...
همینطور که ب سمت در میرفتم گفتم:
-نخیر من خوبه خوبم آدین..
آدین بازمو گرفت و به در پشت دادو منو روبه روی خودش قرار داد و دستاشو دور کمرم حلقه کردوگفت:
-نورم..
-باشه واسه بعد
و بعد سریع دستاشو از کمرم جدا کردم از کنار در تکون نخورد ک با جدیت گفتم:
-آدین
بهم نگاه نکردوگفت:م
لبخندی زدم و گفتم:آدینم اجازه میدی از اتاق بدم بیرون لطفا..
گونمو بوسید و رفت کنار از اتاق بیرون رفتم ک دیدم آدرینا دستش گوشیه وایستا بینم رفتم کنارشک دیدم مشغول چت کردنه این همونی نیست ک اون بار داشت باهاش چت می کرد موچشو گرفتم...سریع گوشیشو گفتم و گذاشتم پشت جیب شلوار لیم با جدیت نگاش کردم ک دستی ب پشت گردنش کشیدوگفت:
-حداقل اخم کن اینجوریع نگاه میکنی آدم میرینه بخودش..
-مودب باش آدرینا..
رفتم کنارش روی مبل نشستم و گفتم:
-خوب برام تعریف کن موضوع از چع قراره..
-نور
-آدرینا...مگه من آجیت نیستم...
گونمو بوسید و دستمو گرفتو گفت:
-اعتقاد داری عشق تو هرسنی ب وجود میاد؟؟..
-معلومه آدرینا،عشق سنو سال حالیش نیست..
-حالا اگع بهت بگم عشق منو تو نگاه آبیش غرق کرد چیع..
با دهن باز نگاش کردم...چے؟!..عاشق اون پسره ک داره باهاش چت میکنست؟؟؟..
با شگفتی گفتم:
-آدرینا!!
مژه هاش تر شده بود بغلش کردم و گفتم:
-این غم تو چشمات چیع عزیز دلم..
-از بغلم بیرون اومد گونش ک تر شده بودو پاک کردم و با لبخند مهربونی گفتم:
-بگو عزیزم بگو اون پسره بدبخت کیع ک قرار بیخ ریشش بشی..
خندی زیبایی کرد و گفت:
-اشکان..
دهنم باز موند وای خدای من ...اشکان...این دوتا ک همیشه در حال کشتن همن...پس بگو این چند وقت نگاهاشون بهم خیلی برام آشنا بود پس بگو...تو نگاهشون...عشق...موج میزد
محکم بغلش کردم و گفتم:
-پس این غم چشمات چیع؟!..
-نمیدونم دوسم داره یا نع...
-نگران نباش عزیزم این مشکل حل میشه ولی باید نگرلن یچیز دیگه باشی..
آهی کشیدوگفت:
-آره میدونم...آدین..
-میکشتتون...
-وای اگع آدین بفهمه
+آدین چیو بفهمه..
آدرینا:این..این..اینکه..
وبعد ب من نگاه کرد تا چیزی بگم...
-هیچی گلم..
آدین:نور تو ی چیزیو داری ازم پنهون میکنی...
آدرینا نفس راحتی کشید و چشمکی بهم زد یعنی خودت حلش کن...وای خدایا چیکار کنم..خدایا تروخدا ی کمکی بفرست...یکی بفرست کمکم کنه...یهو صدای مامان آرزو بلند شد ک داشت آدینو صدا میکرد...خدایا ممنونم خدایا مرسی..
آدین رفت سمت مامان آرزو منم فرصت گیر اوردم و گوش آدرینا رو کشیدموگفتم:
-پس اونی که باهاش چت میکنیع کیع؟؟
-باشه باشه میگم فقط گوشمو ول کن..
دستمو از گوشش برداشتم ک با ذوق گفت:
-رفیق اشکان..
-چے!!
-آروم آروم ببین میخوام با رفیق اشکان ok بشم ک وقتی مارو دید عکس العملشو ببینم...
-وای آدرینا این چع کاریه تو با این کار سرد میشه فکر میکنه دختر خرابیع باشی...
-غلط میکنه...
-آدرینا
-خوب چیکار کنم؟؟..
-این چند وقت ک ما نیستیم یجور جلب توجه کن چمیدونم ی کاری کن عاشقت بشع چون متمعن باش اگع ما باشیم
سکوت کردمو با چشمام آدینو نشون دادم سرشو تکون داد وگفت:
-باشه فهمیدم..
و بعد بغلم کرد و گونمو بوسیدوگفت:
-مرسیع آجیم..
وارد خانه ارواح شدیم...نه اشتباه شد وارد فرودگاه شدیم...وای خدا...بعد از کارای فرودگاه ب سمت خانواده ماهور و آراز رفتیم خانواده ماهور با دیدن من دهنشون باز موند...اون خانومه ک فکر کنم مادر ماهور بود گفت:
-وای خدای من این ماهوره ک میگفتی..
ماهور:آره مادرم فقط غش نکن آبرومونو میبری..
مادر ماهورب سمتم اومد و گفت:
-من ک یادم نمیاد بچه دوقلو زایده باشم..
خنده ای کردیم ک مادر ماهور گفت:
-ماشالا دخترم تو خوشگل تر از ماهور منی ها..
باز خندیدم ک ماهور با لبخند شیطونی گفت:
-بخودت رفتم مامان جووونم
مادر ماهور چشم غره ای بهش رفت و گفت:
-من ی فرشتم ک بابات از خوش شانسیت تورش کرده
بعد با ناراحتی بهم نگاه کردوگفت:
-والا نور جون من نمیدونم چع کاری کردم ک خدا این دخترو تو دامن من انداخت..
آدین از خنده سرخ شده بودو برای مادر ماهور دستی زدوگفت:
-دقیقا خاله جون این چع دختریع ببخشیدا ولی ی پا سگی هستن برای خودشون..
ماهور:برو بیبنم گودزیلای بی خاصیت..
آراز:ماهور خانوم ما ب آدین میگیم زشتو
مادرماهور:زشتو چیع آقا آراز پسر ب این خوشگلیع..
بعد ب آدین نگاه کردوگفت:
-آدین جان من ی آ
پارت۷۵
#نور
مثل دیوونه ها تو اتاق راه میرفتم نیم ساعتی میشد ک آراز ماهورو برده بود خونشون تا آماده بشه بریم فرودگاه،قرار شد آراز هم باهامون بیاد اینجور ک گفته بود مادر ماهور اصرار کرده بود ک باهامون بیاد آخه خانواده ماهور هم هستن تازه متوجه شده بودم ک پدر ماهور با شرکت آدین اینا شریکه...
در اتاق باز شدو آدین اومد سمت من اومد و با نگرانی گفت؛
-نورم عزیزم حالت خوبع؟
-آ..آره..
-نه دیگه متمعن شدم حالت خوب نیست...بگو خانومم...
همینطور که ب سمت در میرفتم گفتم:
-نخیر من خوبه خوبم آدین..
آدین بازمو گرفت و به در پشت دادو منو روبه روی خودش قرار داد و دستاشو دور کمرم حلقه کردوگفت:
-نورم..
-باشه واسه بعد
و بعد سریع دستاشو از کمرم جدا کردم از کنار در تکون نخورد ک با جدیت گفتم:
-آدین
بهم نگاه نکردوگفت:م
لبخندی زدم و گفتم:آدینم اجازه میدی از اتاق بدم بیرون لطفا..
گونمو بوسید و رفت کنار از اتاق بیرون رفتم ک دیدم آدرینا دستش گوشیه وایستا بینم رفتم کنارشک دیدم مشغول چت کردنه این همونی نیست ک اون بار داشت باهاش چت می کرد موچشو گرفتم...سریع گوشیشو گفتم و گذاشتم پشت جیب شلوار لیم با جدیت نگاش کردم ک دستی ب پشت گردنش کشیدوگفت:
-حداقل اخم کن اینجوریع نگاه میکنی آدم میرینه بخودش..
-مودب باش آدرینا..
رفتم کنارش روی مبل نشستم و گفتم:
-خوب برام تعریف کن موضوع از چع قراره..
-نور
-آدرینا...مگه من آجیت نیستم...
گونمو بوسید و دستمو گرفتو گفت:
-اعتقاد داری عشق تو هرسنی ب وجود میاد؟؟..
-معلومه آدرینا،عشق سنو سال حالیش نیست..
-حالا اگع بهت بگم عشق منو تو نگاه آبیش غرق کرد چیع..
با دهن باز نگاش کردم...چے؟!..عاشق اون پسره ک داره باهاش چت میکنست؟؟؟..
با شگفتی گفتم:
-آدرینا!!
مژه هاش تر شده بود بغلش کردم و گفتم:
-این غم تو چشمات چیع عزیز دلم..
-از بغلم بیرون اومد گونش ک تر شده بودو پاک کردم و با لبخند مهربونی گفتم:
-بگو عزیزم بگو اون پسره بدبخت کیع ک قرار بیخ ریشش بشی..
خندی زیبایی کرد و گفت:
-اشکان..
دهنم باز موند وای خدای من ...اشکان...این دوتا ک همیشه در حال کشتن همن...پس بگو این چند وقت نگاهاشون بهم خیلی برام آشنا بود پس بگو...تو نگاهشون...عشق...موج میزد
محکم بغلش کردم و گفتم:
-پس این غم چشمات چیع؟!..
-نمیدونم دوسم داره یا نع...
-نگران نباش عزیزم این مشکل حل میشه ولی باید نگرلن یچیز دیگه باشی..
آهی کشیدوگفت:
-آره میدونم...آدین..
-میکشتتون...
-وای اگع آدین بفهمه
+آدین چیو بفهمه..
آدرینا:این..این..اینکه..
وبعد ب من نگاه کرد تا چیزی بگم...
-هیچی گلم..
آدین:نور تو ی چیزیو داری ازم پنهون میکنی...
آدرینا نفس راحتی کشید و چشمکی بهم زد یعنی خودت حلش کن...وای خدایا چیکار کنم..خدایا تروخدا ی کمکی بفرست...یکی بفرست کمکم کنه...یهو صدای مامان آرزو بلند شد ک داشت آدینو صدا میکرد...خدایا ممنونم خدایا مرسی..
آدین رفت سمت مامان آرزو منم فرصت گیر اوردم و گوش آدرینا رو کشیدموگفتم:
-پس اونی که باهاش چت میکنیع کیع؟؟
-باشه باشه میگم فقط گوشمو ول کن..
دستمو از گوشش برداشتم ک با ذوق گفت:
-رفیق اشکان..
-چے!!
-آروم آروم ببین میخوام با رفیق اشکان ok بشم ک وقتی مارو دید عکس العملشو ببینم...
-وای آدرینا این چع کاریه تو با این کار سرد میشه فکر میکنه دختر خرابیع باشی...
-غلط میکنه...
-آدرینا
-خوب چیکار کنم؟؟..
-این چند وقت ک ما نیستیم یجور جلب توجه کن چمیدونم ی کاری کن عاشقت بشع چون متمعن باش اگع ما باشیم
سکوت کردمو با چشمام آدینو نشون دادم سرشو تکون داد وگفت:
-باشه فهمیدم..
و بعد بغلم کرد و گونمو بوسیدوگفت:
-مرسیع آجیم..
وارد خانه ارواح شدیم...نه اشتباه شد وارد فرودگاه شدیم...وای خدا...بعد از کارای فرودگاه ب سمت خانواده ماهور و آراز رفتیم خانواده ماهور با دیدن من دهنشون باز موند...اون خانومه ک فکر کنم مادر ماهور بود گفت:
-وای خدای من این ماهوره ک میگفتی..
ماهور:آره مادرم فقط غش نکن آبرومونو میبری..
مادر ماهورب سمتم اومد و گفت:
-من ک یادم نمیاد بچه دوقلو زایده باشم..
خنده ای کردیم ک مادر ماهور گفت:
-ماشالا دخترم تو خوشگل تر از ماهور منی ها..
باز خندیدم ک ماهور با لبخند شیطونی گفت:
-بخودت رفتم مامان جووونم
مادر ماهور چشم غره ای بهش رفت و گفت:
-من ی فرشتم ک بابات از خوش شانسیت تورش کرده
بعد با ناراحتی بهم نگاه کردوگفت:
-والا نور جون من نمیدونم چع کاری کردم ک خدا این دخترو تو دامن من انداخت..
آدین از خنده سرخ شده بودو برای مادر ماهور دستی زدوگفت:
-دقیقا خاله جون این چع دختریع ببخشیدا ولی ی پا سگی هستن برای خودشون..
ماهور:برو بیبنم گودزیلای بی خاصیت..
آراز:ماهور خانوم ما ب آدین میگیم زشتو
مادرماهور:زشتو چیع آقا آراز پسر ب این خوشگلیع..
بعد ب آدین نگاه کردوگفت:
-آدین جان من ی آ
۱۹.۴k
۰۸ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.