عروسفراری
#عروس_فراری
پارت⁴
_ دیگه وقتشه با این دنیا خداحافظی کنی میجون..
با صدای شلیک تفنگ...
حتی دلم نمیخواست به این فکر کنم چه بلایی سر اون مرد اومده...
_ شما برین منم بعد میام
با صدای چند نفر دیگه که میگفتن چشم قربان...
فهمیدم اونا چند نفرن...
صدای قدماشون تو خونه خالی اکو میشد...
نفسم توی سینه حبس شده بود...
دوست داشتم هر چه زودتر از اینجا فرار کنم...
با قرار گرفتن سایه ای بالا سرم...
زود سرمو بلند کردم که چشم تو چشم شدم با مردی...
که روی صورتش قطرات ریز درست خون به خوبی خودشونو به نمایش میذاشتن...
و چهرشو ترسناک تر کرده بود...
پوزخند کج لبش زیادی برام دهن لقی میکرد...
_ نمایش تمومه عروسک کوچولو از پشت بشکه ها بیا بیرون
جیکم در نمیومد...
انتظار همه چیزو داشتم جز اینو...
با فکری که به ذهنم زد زود از جام بلند شدم و از پشت بشکه ها اومدم بیرون...
اونم از کنار بشکه ها کنار رفت...
درست بالا سر جنازه ی مردی که کشته بود ایستاد...
خم شد و از داخل کت اون شخص مُرده دستمال سفیدی رو خارج کرد...
اسلحه ی که با خون کثیف شده بود رو تو دست راستش گرفت...
و دستمال سفید رو تو دست چپش...
با دقت مشغول پاک کردن اسلحه شد...
بعد از تمیز کردن اسلحش...
با قدم های کوتاه خودشو بهم رسوند...
وقتی بهم رسید تو یه چشم زدن بهم اسلحشو روی سرم قرار داد که برق از سرم پرید...
_ تو کی هستی؟
پایان پارت
کامنت ❤️ یادتون نره
پارت⁴
_ دیگه وقتشه با این دنیا خداحافظی کنی میجون..
با صدای شلیک تفنگ...
حتی دلم نمیخواست به این فکر کنم چه بلایی سر اون مرد اومده...
_ شما برین منم بعد میام
با صدای چند نفر دیگه که میگفتن چشم قربان...
فهمیدم اونا چند نفرن...
صدای قدماشون تو خونه خالی اکو میشد...
نفسم توی سینه حبس شده بود...
دوست داشتم هر چه زودتر از اینجا فرار کنم...
با قرار گرفتن سایه ای بالا سرم...
زود سرمو بلند کردم که چشم تو چشم شدم با مردی...
که روی صورتش قطرات ریز درست خون به خوبی خودشونو به نمایش میذاشتن...
و چهرشو ترسناک تر کرده بود...
پوزخند کج لبش زیادی برام دهن لقی میکرد...
_ نمایش تمومه عروسک کوچولو از پشت بشکه ها بیا بیرون
جیکم در نمیومد...
انتظار همه چیزو داشتم جز اینو...
با فکری که به ذهنم زد زود از جام بلند شدم و از پشت بشکه ها اومدم بیرون...
اونم از کنار بشکه ها کنار رفت...
درست بالا سر جنازه ی مردی که کشته بود ایستاد...
خم شد و از داخل کت اون شخص مُرده دستمال سفیدی رو خارج کرد...
اسلحه ی که با خون کثیف شده بود رو تو دست راستش گرفت...
و دستمال سفید رو تو دست چپش...
با دقت مشغول پاک کردن اسلحه شد...
بعد از تمیز کردن اسلحش...
با قدم های کوتاه خودشو بهم رسوند...
وقتی بهم رسید تو یه چشم زدن بهم اسلحشو روی سرم قرار داد که برق از سرم پرید...
_ تو کی هستی؟
پایان پارت
کامنت ❤️ یادتون نره
- ۴.۲k
- ۲۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط