عروسفراری
#عروس_فراری
پارت²
درحالی که نمیدونستم کلمه هاشو درک کنم، با تردید بریده بریده گفتم...
+ من...منظورت چیه؟
برگشت سمت در و سریع گفت...
جونگمی: اگه پیدات کردن اسمی از من نمیبری! اوک!
چشمامو تا حد ممکن گشاد کرد و پرسیدم...
+ یعنی میخوای فراریم بدی؟
آهسته یکی کوبید به پیشونیش...
نفسشو با صدا بیرون داد...
جونگمی: خب اره
+ کجا برم؟ چطوری برم؟؟
از رو تخت بلند شد و به سمت پنجره اتاق رفت...
در پنجره رو باز کرد و از بالا به پایین نگاهی انداخت...
جونگمی: پشت پنجره یدونه نردبان هست، وقتی صدای جیغ و داد شنیدی از نردبان برو پایین، به هیچ چیزی هم توجه نکن فقط بدو.
ضربان قلبم اوج گرفت...
از انجام دادن این کار تردید داشتم...
رو به جونگمی می ایستم...
+ من نمیتونم انجامش بدم!
کلافه دستامو تو دستاش گرفت...
جونگمی: امتحان کردنش ضرری نداره
بدون اینکه بزارم چیزی بگم دوباره گفت...
جونگمی: گوشتاتو برای صدای جیغ تیز کن
دستامو ول کرد...
از اتاق به سرعت رفت بیرون...
دستامو تو هم گره زده بودم و کل اتاق رو هرازبار طی میکردم...
صدای هلهله و موزیکی که از پایین بخش میشد داشت منو دیوونه میکرد،با تموم وجودم منتظر صدای جیغ بودم...
چشمامو بستمو گوشامو تیز کردم...
عرق روی پیشونیم سر خورد و روی بینیمو قلقلک میداد...
دیگه داشت صبرم لبریز میشد...
خواستم برم سمت تخت و روش بشینم که یهو کسی با صدای بلندی جیغ کشید و با داد میگفت انباری آتیش گرفته...
ضربان قلبم برای بار چندم روی درجه تند نتظیم شد...
با دست پای لرزون به سمت پنجره حرکت کرد...
به پایین خیره شدم، ارتفاع زیادی داشت...
اما نمیدونستم میتونستم با لباس عروس از نردبان بیام پایین یا ن...
بدون لحظه ای درنگ زود به پشت شدم و با هزار زحمت از پنجره پایین رفتم...
خودمو به گوشه تاریک حیاط رسوندم...
آتیش بزرگی که از انبار عمارت ایجاد شده بود...
قشنگ تو دید بود...
همه نگهبان ها با عجله مشغول خاموش کردن آتیش بودن و کسی حواسش به در عمارت نبود....
پایان پارت
امیدوارم خوشتون اومده باشه🐥
پارت²
درحالی که نمیدونستم کلمه هاشو درک کنم، با تردید بریده بریده گفتم...
+ من...منظورت چیه؟
برگشت سمت در و سریع گفت...
جونگمی: اگه پیدات کردن اسمی از من نمیبری! اوک!
چشمامو تا حد ممکن گشاد کرد و پرسیدم...
+ یعنی میخوای فراریم بدی؟
آهسته یکی کوبید به پیشونیش...
نفسشو با صدا بیرون داد...
جونگمی: خب اره
+ کجا برم؟ چطوری برم؟؟
از رو تخت بلند شد و به سمت پنجره اتاق رفت...
در پنجره رو باز کرد و از بالا به پایین نگاهی انداخت...
جونگمی: پشت پنجره یدونه نردبان هست، وقتی صدای جیغ و داد شنیدی از نردبان برو پایین، به هیچ چیزی هم توجه نکن فقط بدو.
ضربان قلبم اوج گرفت...
از انجام دادن این کار تردید داشتم...
رو به جونگمی می ایستم...
+ من نمیتونم انجامش بدم!
کلافه دستامو تو دستاش گرفت...
جونگمی: امتحان کردنش ضرری نداره
بدون اینکه بزارم چیزی بگم دوباره گفت...
جونگمی: گوشتاتو برای صدای جیغ تیز کن
دستامو ول کرد...
از اتاق به سرعت رفت بیرون...
دستامو تو هم گره زده بودم و کل اتاق رو هرازبار طی میکردم...
صدای هلهله و موزیکی که از پایین بخش میشد داشت منو دیوونه میکرد،با تموم وجودم منتظر صدای جیغ بودم...
چشمامو بستمو گوشامو تیز کردم...
عرق روی پیشونیم سر خورد و روی بینیمو قلقلک میداد...
دیگه داشت صبرم لبریز میشد...
خواستم برم سمت تخت و روش بشینم که یهو کسی با صدای بلندی جیغ کشید و با داد میگفت انباری آتیش گرفته...
ضربان قلبم برای بار چندم روی درجه تند نتظیم شد...
با دست پای لرزون به سمت پنجره حرکت کرد...
به پایین خیره شدم، ارتفاع زیادی داشت...
اما نمیدونستم میتونستم با لباس عروس از نردبان بیام پایین یا ن...
بدون لحظه ای درنگ زود به پشت شدم و با هزار زحمت از پنجره پایین رفتم...
خودمو به گوشه تاریک حیاط رسوندم...
آتیش بزرگی که از انبار عمارت ایجاد شده بود...
قشنگ تو دید بود...
همه نگهبان ها با عجله مشغول خاموش کردن آتیش بودن و کسی حواسش به در عمارت نبود....
پایان پارت
امیدوارم خوشتون اومده باشه🐥
- ۵.۸k
- ۲۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط