پارت جدید
ازدواج اجباری
پارت 53
کوک"
کیفش رو باز کرد و یک پلاستیک یه چیزی رو برداشت و یکم تکون داد..
بعد به من نگاه کرد و دستشو گذاشت جلو دهنش که چیزی نگم..
سهون: اوووه.. فکر کنم از درد زیاد بهوش بیاد..
کوک: چرا؟
بهم یه چشمک زد که فهمیدم الکیه و خندم گرفت و اون طرف تخت نشستم..
کوک: عاااا دیده بودم خیلی درد داره.. بیچاره هانا..
سهون: اخه چرا با خودت اینجوری کردی هاناا..
کوک: دلم براش میسوزه.. قراره چقدر درد بکشه.. هف(فقط میتونم بگم برات متاسفام هانا 😂)
سهون: دوباره گوش کن .. صدای قلبشوو.. هههف.. خیلی بالاست.. میترسم ناراحتی قلبی بگیره..
کوک: عاا بزار گوش بدم..
گوشی رو گرفتم و گذاشتم توی گوشم و ازش گرفتم و از زیر لباسش گذاشتم روی قلبش..
کوک: اووو..ه جدی چرا؟
سهون که داشت سعی میکرد جلوی خندش رو بگیره سرسو تکون داد..
سهون: خیلی خب دستشو بگیر شروع کنم..
کوک: باشه..
هانا"
دیگه باورم شده بود اینا میخوان یه کاری باهام بکنن..
جونگ کوک دستمو سفت گرفت و احساس کردم یه چیز تیزی گذاشت روی دستمو یخو از جام بلند شدم و جیغ زدم....
دوتاشون با تعجب نگاه میکردن..
بغضمو شکستم و زدم زیر گریه..
هانا: عععععععهه.. ههههق
جونگ کوک یهو زیر خنده و بغلم کرد...
توی بغلش گریه میکرد و با دستام مشت نیزدم..
سهون: دختره دیوونه..
هانا: ازتون متنفرم..
در باز شد و تهیونگ و بقیشون اومدن تو..
ته: هانا خوبی؟ بهوش اومد..
اریکا: چه خبره؟ تو چرا میخندی؟
بکی: وااای دیوونه چرا گریه میکنی؟
کوک: هیچی نیست..
سهون: پاشین برین بیرون هنوز کارم باهاش تموم نشده.. عه..
ته: هی توووو..
سهون: چیه؟
اریکا: بس کنین هانا چت شد یهو؟
جوابشونو نمیدادم و سفت جونگ کوک گرفته بودم و گریه میکردم...
ته: هانااااا.. جواب بدههه..
کوک: چیزی نشدههه.. حالا بفرمایین بیرون..
سهون: هانا خان. م رفته بود تو نقشو در نمیومد.. ما هم گفتیم یکم باهاش بازی کنیم مگه نه؟
با دستم مشت زدم روی بازوش که جونگ کوک گرفتتم..
کوک: چرا حالا؟ دلیل میخوام..
یهو ولش کردم و از جام بلند شدم..
چسبیدم به تهیونگ و پشتش قایم شدم و دستمو گرفت..
ته: اذیتش نکن..
پارت 53
کوک"
کیفش رو باز کرد و یک پلاستیک یه چیزی رو برداشت و یکم تکون داد..
بعد به من نگاه کرد و دستشو گذاشت جلو دهنش که چیزی نگم..
سهون: اوووه.. فکر کنم از درد زیاد بهوش بیاد..
کوک: چرا؟
بهم یه چشمک زد که فهمیدم الکیه و خندم گرفت و اون طرف تخت نشستم..
کوک: عاااا دیده بودم خیلی درد داره.. بیچاره هانا..
سهون: اخه چرا با خودت اینجوری کردی هاناا..
کوک: دلم براش میسوزه.. قراره چقدر درد بکشه.. هف(فقط میتونم بگم برات متاسفام هانا 😂)
سهون: دوباره گوش کن .. صدای قلبشوو.. هههف.. خیلی بالاست.. میترسم ناراحتی قلبی بگیره..
کوک: عاا بزار گوش بدم..
گوشی رو گرفتم و گذاشتم توی گوشم و ازش گرفتم و از زیر لباسش گذاشتم روی قلبش..
کوک: اووو..ه جدی چرا؟
سهون که داشت سعی میکرد جلوی خندش رو بگیره سرسو تکون داد..
سهون: خیلی خب دستشو بگیر شروع کنم..
کوک: باشه..
هانا"
دیگه باورم شده بود اینا میخوان یه کاری باهام بکنن..
جونگ کوک دستمو سفت گرفت و احساس کردم یه چیز تیزی گذاشت روی دستمو یخو از جام بلند شدم و جیغ زدم....
دوتاشون با تعجب نگاه میکردن..
بغضمو شکستم و زدم زیر گریه..
هانا: عععععععهه.. ههههق
جونگ کوک یهو زیر خنده و بغلم کرد...
توی بغلش گریه میکرد و با دستام مشت نیزدم..
سهون: دختره دیوونه..
هانا: ازتون متنفرم..
در باز شد و تهیونگ و بقیشون اومدن تو..
ته: هانا خوبی؟ بهوش اومد..
اریکا: چه خبره؟ تو چرا میخندی؟
بکی: وااای دیوونه چرا گریه میکنی؟
کوک: هیچی نیست..
سهون: پاشین برین بیرون هنوز کارم باهاش تموم نشده.. عه..
ته: هی توووو..
سهون: چیه؟
اریکا: بس کنین هانا چت شد یهو؟
جوابشونو نمیدادم و سفت جونگ کوک گرفته بودم و گریه میکردم...
ته: هانااااا.. جواب بدههه..
کوک: چیزی نشدههه.. حالا بفرمایین بیرون..
سهون: هانا خان. م رفته بود تو نقشو در نمیومد.. ما هم گفتیم یکم باهاش بازی کنیم مگه نه؟
با دستم مشت زدم روی بازوش که جونگ کوک گرفتتم..
کوک: چرا حالا؟ دلیل میخوام..
یهو ولش کردم و از جام بلند شدم..
چسبیدم به تهیونگ و پشتش قایم شدم و دستمو گرفت..
ته: اذیتش نکن..
۱۸.۳k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.