عشق سیاه و سفید p4
عشق سیاه و سفید p4
هرچی که زدم پشت کمرش اهمیت نمیداد ...در ماشین رو باز کرد و گذاشتم عقب اودشم نشست عقب و از بس حرف زده بودم در دهنمو با یه پارچه بست و دستامم بست همینجور تکون میخوردم که گفت :یه بار دیگه تکون بخوری بد بلایی سرت میارم که هیچ وقت فراموش نکنی فهمیدی
هیچی نمیگفتم و فقط گریه میکردم و از بس که داشتم گریه میکرد دستمالی که دور دهنم بستع بود خیس شده بود
جونگ کوک:هی کم گریه کن ....باتوام یه بار دیگه گریه کنی من میدونم با تو فهمیدی !
سرمو تکون دادم به معنی بله
تو راه که نمیدونستم داره منو کجا میبره فکرم فقط پیش برادرم بود که الان داره چه کار میکنه ....
بعد از ۴۰ دقیقه رسیدیم به عمارتی بزرگ که شبیه قصری خیلی زیبا و سرسبز با گل های صورای و قرمز و زردو .... بود
عمارتش دقیقا شبیه خونه ی رویاهام بود
پیاده شد و از اون سمت در رو برام باز کرد ...
جونگ کوک:بفرما پایین
توچشماش زل زده بودم میتونستم بفهمم که چقد ادم پستیه
پیاده شدم در ماشین رو بست و رفت پشتم وایساد یه لحظه ترس کل وجودمو فرا گرفته بود دستشو بالا اورد و دستمال دور دهنم رو باز کرد بعدشم دستامو باز کرد
سونگ مین:براچی منو اوردی اینجا
جونگ کوک:چون اینجا خونته
سونگ مین:چرت و پرت نگو
جونگ کوک :ببند دهنتو حرف نزن همینی که گفتم ن یه کلمه بیشتر ن یه کلمه کمتر اینم بهت بگم این خونه قوانینی داره که اگه بهش عمل نکنی بد بلایی سرت میارم که تا عمر داری فراموش نکنی اوکی؟
خب اول از همه اینکه که باید نیاز های متو بر طرف کنی فک کنم فهمیده باشی چی میگم
با این حرفش مغزم به جای خوبی نکشید و گفتم :چی؟واقعا از من میخای این کارو بکنم
جونگ کوک:اوم اره چون خوب بدنی داری اوف
و راستی قوانینی بعدی توی این خونه هرکی بر خلاف من کاری انجام بده میره داخل اون اتاق
تا گفت اون اتاق نگاهی به اون اتاق انداختم درش کاملا مشکی بود و با خودم گفتم :اون اتاق حتما اتاق شکنجس !
ترس کل وجودمو فرا داشت با خودم گفتم اگه بر خلاف میلش کاری انجام بدم حتما کارم ساختس
جونگ کوک:خب فک کنم کنجکاو شدی بدونی اون اتاق چیه ن پس بیا بریم نشونت بدم
دستمو محکم تر از اون سری گرفت که گفتم الان دیگه استخون مچ دستم میشکنه
جوری دستمو محکم گرفته بود که دردش تو کل بدنم میپیچید و میدونستم اگه دهنو باز کنم کارم ساختس و درد رو فقط تحمل میکردم و هیچی نمیگفتم
هرچی که زدم پشت کمرش اهمیت نمیداد ...در ماشین رو باز کرد و گذاشتم عقب اودشم نشست عقب و از بس حرف زده بودم در دهنمو با یه پارچه بست و دستامم بست همینجور تکون میخوردم که گفت :یه بار دیگه تکون بخوری بد بلایی سرت میارم که هیچ وقت فراموش نکنی فهمیدی
هیچی نمیگفتم و فقط گریه میکردم و از بس که داشتم گریه میکرد دستمالی که دور دهنم بستع بود خیس شده بود
جونگ کوک:هی کم گریه کن ....باتوام یه بار دیگه گریه کنی من میدونم با تو فهمیدی !
سرمو تکون دادم به معنی بله
تو راه که نمیدونستم داره منو کجا میبره فکرم فقط پیش برادرم بود که الان داره چه کار میکنه ....
بعد از ۴۰ دقیقه رسیدیم به عمارتی بزرگ که شبیه قصری خیلی زیبا و سرسبز با گل های صورای و قرمز و زردو .... بود
عمارتش دقیقا شبیه خونه ی رویاهام بود
پیاده شد و از اون سمت در رو برام باز کرد ...
جونگ کوک:بفرما پایین
توچشماش زل زده بودم میتونستم بفهمم که چقد ادم پستیه
پیاده شدم در ماشین رو بست و رفت پشتم وایساد یه لحظه ترس کل وجودمو فرا گرفته بود دستشو بالا اورد و دستمال دور دهنم رو باز کرد بعدشم دستامو باز کرد
سونگ مین:براچی منو اوردی اینجا
جونگ کوک:چون اینجا خونته
سونگ مین:چرت و پرت نگو
جونگ کوک :ببند دهنتو حرف نزن همینی که گفتم ن یه کلمه بیشتر ن یه کلمه کمتر اینم بهت بگم این خونه قوانینی داره که اگه بهش عمل نکنی بد بلایی سرت میارم که تا عمر داری فراموش نکنی اوکی؟
خب اول از همه اینکه که باید نیاز های متو بر طرف کنی فک کنم فهمیده باشی چی میگم
با این حرفش مغزم به جای خوبی نکشید و گفتم :چی؟واقعا از من میخای این کارو بکنم
جونگ کوک:اوم اره چون خوب بدنی داری اوف
و راستی قوانینی بعدی توی این خونه هرکی بر خلاف من کاری انجام بده میره داخل اون اتاق
تا گفت اون اتاق نگاهی به اون اتاق انداختم درش کاملا مشکی بود و با خودم گفتم :اون اتاق حتما اتاق شکنجس !
ترس کل وجودمو فرا داشت با خودم گفتم اگه بر خلاف میلش کاری انجام بدم حتما کارم ساختس
جونگ کوک:خب فک کنم کنجکاو شدی بدونی اون اتاق چیه ن پس بیا بریم نشونت بدم
دستمو محکم تر از اون سری گرفت که گفتم الان دیگه استخون مچ دستم میشکنه
جوری دستمو محکم گرفته بود که دردش تو کل بدنم میپیچید و میدونستم اگه دهنو باز کنم کارم ساختس و درد رو فقط تحمل میکردم و هیچی نمیگفتم
۳۸.۹k
۲۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.