فیک عاشقه زیبا پارت 47
فیک عاشقه زیبا پارت 47
یونجی اومد و گفت بیاین شام حاضره
ات:باشه
یونجی رفت منم بلند شدم
ات:جونکوک پاشو بریم
کوک:باشه
قبل از رفت پیشونه کانگ دا رو بوسیدم بعدش جونکوک دستمو گرفت با هم رفتیم پایین
همه نشسته بودن ماهم نشستیم و
م/ک: امشبو اینحا بمونید
کوک:نمشه مادر همیه وسایله کانگ دا اونجاست
م/ک:خوب یوری رو بفرست بیاره ات دخترم نظره تو چیه
ات:هرچی جونکوک بگه
کوک:اگه دلت میخواد میونیم
ات:باشه
خیلی غذا دلم نمیخواست اما جونکوک و مادر همش میگفتن بخور منم بخواطره اونا یکمی خوردم دیگه اخرایه غذا بود که اجوما اومد
اجوما:خانم اقا کوچولو همش گریه میکنه(منظورش کانگ دا هست)
ات:باشه الان میام
کوک:غذا تو هم نخوردی
ات:اصلا اشتها ندارم
کوک:باشه
رفتم پیشه کانگ دا یخورده گریه میکرد بغلش کردم و یخورده تکونش دادم که خوابش برد
بهش نگاه میکردم که صدایه باز شدنه در اومد جونکوک بود
کوک:خوابید
ات:اره جونکوک زود وسایلشو بیاره میخواهم زیرشو عوض کنم
کوک:یوری رفته چند دیقیه بعد میاد
______________________
لباساشو عوض کردم و اونم همش میخندید و دست و پاهاشو تکون میداد
کوک:وای خدا ببینش چجوری بازی میکنه
کانگ دا رویه تخت بود منم اینورش نشسته بودم و جونکوک هم اونورش نشسته بود
کوک:وای ببین چه خمیازه کوچولویی کشید
ات:جونکوک اون خودش کوچیکه
کوک:اره میدونم
به تاجه تخت تکیه دادم و به کانگ دا شیر میدادم جونکوک کنارم دراز کشید و کم کم چشماش بسته مشید منم وقتی کانگ دا خوابش برد اروم کناره خودم گذاشتمش و اونیکی کنارش بالشت گذاشتم که نر اوطرف بعدش دراز کشیدم روبه جونکوک کردم دستامو دوره گردنش هلقه کردم اونم دستاشو گذاشت رویه کمرم منو به خودش نزدیک کرد کم کم خوابم برد
_______________________
با صدایه گریه کانگ دا بیدار شدم به ساعت نگاه کرد سه شبو نشون میداد شچمامو مالیدم
ات:جونم مامانی اروم باش
بلندش کردم و تکونش دادم که آروم شه
کوک:وای خانم میشه آرومش کنی(خابالو)
ات:جونکوک (عصبی)
کوک:باشه هالا چیزی نگفتم سورتشو اون ور کرو
ات:اوف مثله همیشی
کانگ دا رو آروم کردم و دوباره خوابم برد
صبح سره میز
یونجی:هی دو روزه دیگه ازدواجمه نمیخواهی کاری کنی داداش
کوک:خوبه دیگه برو خونت(در حاله خوردنه غذا)
یونجی:مگه سهمه غذا تورو میخورم
کوک:چه فرقی داره
یونجی:ایش مادر ببین چیمیگه
م/ک:مثله همیشه دارین دعوا میکنید جونکوک که رفت خونه خودش تو هم قراره بری(بغض)
ات:مادر هر وقتی دلت تنگ شد حتما بیا بیشه ما
م/ک:باشه حتما
ادامه دارد
دیروز حالم خوب نبود نمیتونستم پارت بزارم امروز جبران کردم
ببین ادمین شما چقد شما رو دوست داره من قربونه ادمین جان برم😁😁😁😁😁😁😁😁
یونجی اومد و گفت بیاین شام حاضره
ات:باشه
یونجی رفت منم بلند شدم
ات:جونکوک پاشو بریم
کوک:باشه
قبل از رفت پیشونه کانگ دا رو بوسیدم بعدش جونکوک دستمو گرفت با هم رفتیم پایین
همه نشسته بودن ماهم نشستیم و
م/ک: امشبو اینحا بمونید
کوک:نمشه مادر همیه وسایله کانگ دا اونجاست
م/ک:خوب یوری رو بفرست بیاره ات دخترم نظره تو چیه
ات:هرچی جونکوک بگه
کوک:اگه دلت میخواد میونیم
ات:باشه
خیلی غذا دلم نمیخواست اما جونکوک و مادر همش میگفتن بخور منم بخواطره اونا یکمی خوردم دیگه اخرایه غذا بود که اجوما اومد
اجوما:خانم اقا کوچولو همش گریه میکنه(منظورش کانگ دا هست)
ات:باشه الان میام
کوک:غذا تو هم نخوردی
ات:اصلا اشتها ندارم
کوک:باشه
رفتم پیشه کانگ دا یخورده گریه میکرد بغلش کردم و یخورده تکونش دادم که خوابش برد
بهش نگاه میکردم که صدایه باز شدنه در اومد جونکوک بود
کوک:خوابید
ات:اره جونکوک زود وسایلشو بیاره میخواهم زیرشو عوض کنم
کوک:یوری رفته چند دیقیه بعد میاد
______________________
لباساشو عوض کردم و اونم همش میخندید و دست و پاهاشو تکون میداد
کوک:وای خدا ببینش چجوری بازی میکنه
کانگ دا رویه تخت بود منم اینورش نشسته بودم و جونکوک هم اونورش نشسته بود
کوک:وای ببین چه خمیازه کوچولویی کشید
ات:جونکوک اون خودش کوچیکه
کوک:اره میدونم
به تاجه تخت تکیه دادم و به کانگ دا شیر میدادم جونکوک کنارم دراز کشید و کم کم چشماش بسته مشید منم وقتی کانگ دا خوابش برد اروم کناره خودم گذاشتمش و اونیکی کنارش بالشت گذاشتم که نر اوطرف بعدش دراز کشیدم روبه جونکوک کردم دستامو دوره گردنش هلقه کردم اونم دستاشو گذاشت رویه کمرم منو به خودش نزدیک کرد کم کم خوابم برد
_______________________
با صدایه گریه کانگ دا بیدار شدم به ساعت نگاه کرد سه شبو نشون میداد شچمامو مالیدم
ات:جونم مامانی اروم باش
بلندش کردم و تکونش دادم که آروم شه
کوک:وای خانم میشه آرومش کنی(خابالو)
ات:جونکوک (عصبی)
کوک:باشه هالا چیزی نگفتم سورتشو اون ور کرو
ات:اوف مثله همیشی
کانگ دا رو آروم کردم و دوباره خوابم برد
صبح سره میز
یونجی:هی دو روزه دیگه ازدواجمه نمیخواهی کاری کنی داداش
کوک:خوبه دیگه برو خونت(در حاله خوردنه غذا)
یونجی:مگه سهمه غذا تورو میخورم
کوک:چه فرقی داره
یونجی:ایش مادر ببین چیمیگه
م/ک:مثله همیشه دارین دعوا میکنید جونکوک که رفت خونه خودش تو هم قراره بری(بغض)
ات:مادر هر وقتی دلت تنگ شد حتما بیا بیشه ما
م/ک:باشه حتما
ادامه دارد
دیروز حالم خوب نبود نمیتونستم پارت بزارم امروز جبران کردم
ببین ادمین شما چقد شما رو دوست داره من قربونه ادمین جان برم😁😁😁😁😁😁😁😁
۴.۵k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.