خان زاده پارت226
#خان_زاده #پارت226
با دیدن چشمای بازم نگران به سمتم اومد و گفت
_خوبی؟
با صدای گرفته ای گفتم
_چرا داد میزدی؟
نفسش و فوت کرد و گفت
_من نمیدونستم اینجا انقدر اذیتت میکنن.
پوزخندی زدم و رومو برگردوندم.
صدای گریه میومد. طاقت نیاوردم و پرسیدم
_مهتابه داره گریه میکنه؟
سر تکون داد
_چرا؟
دل دل کرد و در نهایت گفت
_میدونی چرا حالت بد شد؟
با اخم سر تکون دادم و گفتم
_چیز خورم کردن.
لبخند محوی زد و موهامو از صورتم کنار زد
_نه عزیز دلم کسی چیز خورت نکرده!اما من...
حرفش و قطع کرد. منتظر نگاهش کردم که با کلی مکث گفت
_حامله ای آیلین!
ناباور نگاهش کردم. چی گفت؟حاملم...
با لکنت گفتم
_چی داری میگی تو؟
لبخند مهربونی زد و گفت
_قراره یه بچه داشته باشیم آیلین!
اشکام بی اختیار جاری شد
معجزه بود؟ الان؟ توی این شرایط؟
خم شد و پیشونی مو بوسید و گفت
_دیگه نمیذارم آب توی دلت تکون بخوره. آیلینم
با گریه خندیدم و دستم و روی شکمم گذاشتم
_حاملم؟
سر تکون داد و گفت
_تو بدترین شرایط اومد اما بهترین هدیهی دنیاست واسه من.
🍁 🍁 🍁 🍁 #خان_زاده #پارت227
نشستم... باورم نمیشد. حس میکردم خوابم و همه ی اینا یه رویاست.
خندیدم و بی اختیار بغلش کردم.دستاش و دور کمرم حلقه کرد و همون لحظه در اتاق باز شد.
مادرش اومد داخل و با دیدن مون با لحن بدی گفت
_ماشالله باشه بهت اهورا...بغلشم میکنی؟
ازش فاصله گرفتم و اشکامو پاک کردم.
اهورا با خشم گفت
_برو بیرون مامان!
_چرا؟برم بیرون که این دختره تو رو بازیچه ی خودش کنه؟
رو به من کرد و با لحن بدی گفت
_از کی حامله ای هان؟
متعجب نگاهش کردم. چه فکری راجع من کرده بود؟
اهورا از جاش بلند شد و داد زد
_از من حاملست مامان از من
_هه... شما که طلاق گرفتین خیلی وقته!
کلافه نفسش و فوت کرد و گفت
_نمیخوام دل تو بشکنم مامان برو بیرون.
مامانشم صداش و بلند کرد
_پسر تو چرا نمی فهمی این دختره داره بهت دروغ میگه؟وقتی بعد از طلاق با تو خوابیده از کجا معلوم با کس دیگه نبوده وگرنه چرا از قبل ازت حامله نشد؟
تحمل این حرفا رو نداشتم. مامانش ادامه داد
_از تو حامله نیست صابون به شکمت نزن مگه وقتی با اون پسره نامزد بود عکساش با تو پخش نشد؟این دختره هرز...هنوز حرفش تموم نشده بود اهورا با تمام توان عربده زد
_ببند اون دهنتو...مادرش ناباور نگاهش کرد. حتی من هم باورم نمیشد این طوری سر مامانش داد زده باشه.
با همون لحن گفت_از من حاملست چون من به زور باهاش خوابیدم اوکی؟اون عکسا رو من پخش کردم چون تحمل نداشتم کنار یکی دیگه ببینمش! بفهم دیگه مامان اون بچه ی توی شکمش مال منه... مال من!دلم از این حمایتش بدجوری گرم شد.سمتم برگشت و دستش و سمتم دراز کرد و گفت_بلند شو آیلین. میریم یه جای دیگه. از اولشم اشتباه کردم اوردمت اینجا
با دیدن چشمای بازم نگران به سمتم اومد و گفت
_خوبی؟
با صدای گرفته ای گفتم
_چرا داد میزدی؟
نفسش و فوت کرد و گفت
_من نمیدونستم اینجا انقدر اذیتت میکنن.
پوزخندی زدم و رومو برگردوندم.
صدای گریه میومد. طاقت نیاوردم و پرسیدم
_مهتابه داره گریه میکنه؟
سر تکون داد
_چرا؟
دل دل کرد و در نهایت گفت
_میدونی چرا حالت بد شد؟
با اخم سر تکون دادم و گفتم
_چیز خورم کردن.
لبخند محوی زد و موهامو از صورتم کنار زد
_نه عزیز دلم کسی چیز خورت نکرده!اما من...
حرفش و قطع کرد. منتظر نگاهش کردم که با کلی مکث گفت
_حامله ای آیلین!
ناباور نگاهش کردم. چی گفت؟حاملم...
با لکنت گفتم
_چی داری میگی تو؟
لبخند مهربونی زد و گفت
_قراره یه بچه داشته باشیم آیلین!
اشکام بی اختیار جاری شد
معجزه بود؟ الان؟ توی این شرایط؟
خم شد و پیشونی مو بوسید و گفت
_دیگه نمیذارم آب توی دلت تکون بخوره. آیلینم
با گریه خندیدم و دستم و روی شکمم گذاشتم
_حاملم؟
سر تکون داد و گفت
_تو بدترین شرایط اومد اما بهترین هدیهی دنیاست واسه من.
🍁 🍁 🍁 🍁 #خان_زاده #پارت227
نشستم... باورم نمیشد. حس میکردم خوابم و همه ی اینا یه رویاست.
خندیدم و بی اختیار بغلش کردم.دستاش و دور کمرم حلقه کرد و همون لحظه در اتاق باز شد.
مادرش اومد داخل و با دیدن مون با لحن بدی گفت
_ماشالله باشه بهت اهورا...بغلشم میکنی؟
ازش فاصله گرفتم و اشکامو پاک کردم.
اهورا با خشم گفت
_برو بیرون مامان!
_چرا؟برم بیرون که این دختره تو رو بازیچه ی خودش کنه؟
رو به من کرد و با لحن بدی گفت
_از کی حامله ای هان؟
متعجب نگاهش کردم. چه فکری راجع من کرده بود؟
اهورا از جاش بلند شد و داد زد
_از من حاملست مامان از من
_هه... شما که طلاق گرفتین خیلی وقته!
کلافه نفسش و فوت کرد و گفت
_نمیخوام دل تو بشکنم مامان برو بیرون.
مامانشم صداش و بلند کرد
_پسر تو چرا نمی فهمی این دختره داره بهت دروغ میگه؟وقتی بعد از طلاق با تو خوابیده از کجا معلوم با کس دیگه نبوده وگرنه چرا از قبل ازت حامله نشد؟
تحمل این حرفا رو نداشتم. مامانش ادامه داد
_از تو حامله نیست صابون به شکمت نزن مگه وقتی با اون پسره نامزد بود عکساش با تو پخش نشد؟این دختره هرز...هنوز حرفش تموم نشده بود اهورا با تمام توان عربده زد
_ببند اون دهنتو...مادرش ناباور نگاهش کرد. حتی من هم باورم نمیشد این طوری سر مامانش داد زده باشه.
با همون لحن گفت_از من حاملست چون من به زور باهاش خوابیدم اوکی؟اون عکسا رو من پخش کردم چون تحمل نداشتم کنار یکی دیگه ببینمش! بفهم دیگه مامان اون بچه ی توی شکمش مال منه... مال من!دلم از این حمایتش بدجوری گرم شد.سمتم برگشت و دستش و سمتم دراز کرد و گفت_بلند شو آیلین. میریم یه جای دیگه. از اولشم اشتباه کردم اوردمت اینجا
۱۲۷.۹k
۰۲ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.