امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل 2 ) p⁵⁴
پنج ماه بعد.......
بعد از تموم شدن ترم اول دانشگاه تمام وقتش رو توی رستورانی مشغول کار بود تا بتونه تا وقتی بچه اش به دنیا مياد
از این خونه بره و زندگی جدیدی برای و بچه اش بسازه با اذیت ها پی در پی یوچان باز بخاطر بچه اش محکم جلوش می ایستاد ..................
از حمام بیرون اومد بخاطر بارداري اش هر روز خسته تر از دیروز بیدار میشد به سمته کمدش رفت
و با برداشتن یه شلوار سیاه و پیراهنش گشاد رو برداشت که برآمدگی شکمش رو معلوم نکنه از کمد فاصله گرفت و لباسش رو پوشید
[ اسلاید ۲ لباس ا،ت ]
توی آینه موهاش رو شونه میکرد که نگاهش به حلقه که توی زنجیر گردنبند توی گردن بود اوفتاد
از همون روزی که از استادش گرفت بودش توی گردنش بود و میخواست از هر چیزه دیگه به قلبش نزدیک تر باشه دستی روی حلقه کشید و توی دستش گرفتش و دستش روی مشت کرد و چشماش روی هم فشار داد
شب و روزش با فکر اون میگذشت
و اگه دلیلی زندگیش رو نداشت قطعآ خودش رو از این زندگی خلاص میکرد
از اتاق خارج شد و به سمته آشپزخونه رفت و هوئه دوک های که روی میز گذاشت بود رو برداشت و روی میز نشست
بعد از خوردن چند لقمه از روی میز بلند شد توی این مدت فقد در حدی که بتونم روی پاهاش وایستاد غذا میخورد از آشپزخونه خارج شد
که با برادرش رو به رو شد بدون توجه بهش از کنارش رد شد
عجیب بود ولی توس این مدت زیاد بهش گیر نداده بود و این براش خیلی تعجب آور بود
______________________________ پنچ ساعت بعد ظهر __
چون بعد از تایم ناهار بود رستوران کاملآ خالی بود و ا،ت
مشغول تمیز کردن میز ها بود که صدای فردی به گوشش خورد که به شدت از صدای چندشش متنفر بود
یوچان : چیکار میکنی عزیزم چرا انقدر خودتو خسته میکنی میدونی که دلم نمیاد انقدر کار کنی
ا،ت از عصبانیت چشماش روی هم فشار داد و دستمال توی دستش روی میز کوبيد و به سمتش برگشت
ا،ت : چی از جونم میخواهی یوچان
یوچان به سمتش قدم برداشت و جلوش ایستاده و با پوزخند مزخرفی که روی لبش بود گفت
یوچان : عزیزم مگه آدم با شوهر آیندش ایجوری حرف میزنه ولی من خوشم میاد وقتی اخم میکنی و عصبانیت میشی جذاب تر میشی
ا،ت : برو گمشو از این جا بمیرمم با تو آشغال ازدواج نمیکنم
یوچان با عصبانیت جونه ا،ت رو محکم گرفت و توی صورتش غرید
یوچان : با من درست حرف بزن من میدونم چطوری آدم ات کنم ولی اشکالی نداره به زودی بهم میرسیم و اون وقت که خودم رامت میکنم
فشار دستش رو چون دختر بیشتر کرد که احساس میکرد هر لحظه ممکن فکش خورد بشه با هر دو دستش به دست یوچان چند مینداخت و سعی کرد هولش بدهولی اون انگار قصد راه کردش رو نداشت
صورتش رو به صورت ا،ت نزدیک کرد.........
فصل 2 ) p⁵⁴
پنج ماه بعد.......
بعد از تموم شدن ترم اول دانشگاه تمام وقتش رو توی رستورانی مشغول کار بود تا بتونه تا وقتی بچه اش به دنیا مياد
از این خونه بره و زندگی جدیدی برای و بچه اش بسازه با اذیت ها پی در پی یوچان باز بخاطر بچه اش محکم جلوش می ایستاد ..................
از حمام بیرون اومد بخاطر بارداري اش هر روز خسته تر از دیروز بیدار میشد به سمته کمدش رفت
و با برداشتن یه شلوار سیاه و پیراهنش گشاد رو برداشت که برآمدگی شکمش رو معلوم نکنه از کمد فاصله گرفت و لباسش رو پوشید
[ اسلاید ۲ لباس ا،ت ]
توی آینه موهاش رو شونه میکرد که نگاهش به حلقه که توی زنجیر گردنبند توی گردن بود اوفتاد
از همون روزی که از استادش گرفت بودش توی گردنش بود و میخواست از هر چیزه دیگه به قلبش نزدیک تر باشه دستی روی حلقه کشید و توی دستش گرفتش و دستش روی مشت کرد و چشماش روی هم فشار داد
شب و روزش با فکر اون میگذشت
و اگه دلیلی زندگیش رو نداشت قطعآ خودش رو از این زندگی خلاص میکرد
از اتاق خارج شد و به سمته آشپزخونه رفت و هوئه دوک های که روی میز گذاشت بود رو برداشت و روی میز نشست
بعد از خوردن چند لقمه از روی میز بلند شد توی این مدت فقد در حدی که بتونم روی پاهاش وایستاد غذا میخورد از آشپزخونه خارج شد
که با برادرش رو به رو شد بدون توجه بهش از کنارش رد شد
عجیب بود ولی توس این مدت زیاد بهش گیر نداده بود و این براش خیلی تعجب آور بود
______________________________ پنچ ساعت بعد ظهر __
چون بعد از تایم ناهار بود رستوران کاملآ خالی بود و ا،ت
مشغول تمیز کردن میز ها بود که صدای فردی به گوشش خورد که به شدت از صدای چندشش متنفر بود
یوچان : چیکار میکنی عزیزم چرا انقدر خودتو خسته میکنی میدونی که دلم نمیاد انقدر کار کنی
ا،ت از عصبانیت چشماش روی هم فشار داد و دستمال توی دستش روی میز کوبيد و به سمتش برگشت
ا،ت : چی از جونم میخواهی یوچان
یوچان به سمتش قدم برداشت و جلوش ایستاده و با پوزخند مزخرفی که روی لبش بود گفت
یوچان : عزیزم مگه آدم با شوهر آیندش ایجوری حرف میزنه ولی من خوشم میاد وقتی اخم میکنی و عصبانیت میشی جذاب تر میشی
ا،ت : برو گمشو از این جا بمیرمم با تو آشغال ازدواج نمیکنم
یوچان با عصبانیت جونه ا،ت رو محکم گرفت و توی صورتش غرید
یوچان : با من درست حرف بزن من میدونم چطوری آدم ات کنم ولی اشکالی نداره به زودی بهم میرسیم و اون وقت که خودم رامت میکنم
فشار دستش رو چون دختر بیشتر کرد که احساس میکرد هر لحظه ممکن فکش خورد بشه با هر دو دستش به دست یوچان چند مینداخت و سعی کرد هولش بدهولی اون انگار قصد راه کردش رو نداشت
صورتش رو به صورت ا،ت نزدیک کرد.........
- ۹.۹k
- ۲۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط