امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل 2 ) p⁵²
[سئول کره جنوبی ]
وارد خونه ای شد که این همه مدت جرعت پا گذاشته توش رو نداشت یا غمی که توی چشماش موج میزد
با قدم گذاشت توی اون خونه تک تک لحظاتی شیرین زندگیش از جلوی چشماش میگذشت
توی سالون قدم میزد دستش روی دست مبل کشید از پله های بالا رفت
و به سمته اتاق خواب رفت در رو باز کرد
که عطر تهیونگ به مشامش خورد نگاهی به اتاق انداخت و نفس عميقي تر
به سمت کمدش رفت و در رو باز کرد
یکی از پیراهنش ها رو برداشت و نزدیک بینیاش کرد چشماش رو بست
و عميقي بوش کرد و عطر رو به ریه هاش فرستاد
همه این مدت جرعت پا گذاشتن توی این خونه رو نداشت اما میخواست حتا اگه شده براش آخرین بار عطرش رو استشمام کنه
چندین بار بو کشید و اشک هاش روی پیراهن رو خيس کرد چشماش رو باز کرد و نگاهی به تخت انداخت همینطور که پیراهن توی دستش بود
به سمتش رفت و روش نشست دستی روی بالشتش کشید و با یادآوری آخرین شبی که با تهیونگ روی همین بالشت سرش رک گذاشت بود
بدون اینکه متوجه بسه اشک های گرم روی گونه مثل بارون بی صدا سرازير شده بودن بالشت رو برداشت و سرش توی فرو کرد جیغ بلندی کشید که توی بالشت خفه شد
صورتش رو از بالشت جدا کرد که کتاب روی میز کنار تخت نظرش رو جلب کرد دستش رو سمتش دراز کرد و کتاب رو برداشت
از بیرون شبیه یه کتاب بود ولی وقتی بازش کرد
یه آلبوم پر از عکسهای اون و تهیونگ بود بیشتر عکس های ماله خودش بود
چون تهیونگ خیلی دوست داشت عکس بگیره از تک تک لحظه که کنار هم بودن عکس میگرفت دستش روی عکس تهیونگ کشید توی اون عکس لبخند دندون نمایی زده بود که همیشه دل اون دختر رو آب میکرد
ا،ت....از این به بعد فقد برای بزرگ کردن بچمون زندگی میکنم
اصلا نگران نباش بهت قول میدم از امانتیت مراقبت میکنم همیش از تو براش میگم که به خوبی پدرش رو بشناسه
بعد از تموم شدن جمله اش اشک هاش روی گونه اش سرازير شدن سرش رو کمی پایین کرد که اشک روی آلبوم ریخت
تک تک کلماتش رو با غم که توی دلش بود که حاصل از این غم سنگینی بود که توی دلش ریشه کرده
با صدای زنگ گوشی سرش رو بلند کرد و اشک هاش رو با پشت دستش پاک کرد گوشی اش رو از جیبش بیرون آورد و بدون توجه به شمار ناشناسی که روی صفحه گوشی نمایان شده بود گوشیش رو جواب داد
ا،ت : بله فرمایید....کی....بله شناختم.....باشه....کجا باید بیام
بعد از اتمام مکالمه اش گوشیش رو قطع کرد و از روی تخت بلند شد و آلبوم رو توی کیفش گذاشت
قبل از خونه خارج بشه نگاه غمگینی به خونه انداخت جای که آشیونه عشق اون دو نفر بود حالا کاملا در سکوت بود.......
............
فصل 2 ) p⁵²
[سئول کره جنوبی ]
وارد خونه ای شد که این همه مدت جرعت پا گذاشته توش رو نداشت یا غمی که توی چشماش موج میزد
با قدم گذاشت توی اون خونه تک تک لحظاتی شیرین زندگیش از جلوی چشماش میگذشت
توی سالون قدم میزد دستش روی دست مبل کشید از پله های بالا رفت
و به سمته اتاق خواب رفت در رو باز کرد
که عطر تهیونگ به مشامش خورد نگاهی به اتاق انداخت و نفس عميقي تر
به سمت کمدش رفت و در رو باز کرد
یکی از پیراهنش ها رو برداشت و نزدیک بینیاش کرد چشماش رو بست
و عميقي بوش کرد و عطر رو به ریه هاش فرستاد
همه این مدت جرعت پا گذاشتن توی این خونه رو نداشت اما میخواست حتا اگه شده براش آخرین بار عطرش رو استشمام کنه
چندین بار بو کشید و اشک هاش روی پیراهن رو خيس کرد چشماش رو باز کرد و نگاهی به تخت انداخت همینطور که پیراهن توی دستش بود
به سمتش رفت و روش نشست دستی روی بالشتش کشید و با یادآوری آخرین شبی که با تهیونگ روی همین بالشت سرش رک گذاشت بود
بدون اینکه متوجه بسه اشک های گرم روی گونه مثل بارون بی صدا سرازير شده بودن بالشت رو برداشت و سرش توی فرو کرد جیغ بلندی کشید که توی بالشت خفه شد
صورتش رو از بالشت جدا کرد که کتاب روی میز کنار تخت نظرش رو جلب کرد دستش رو سمتش دراز کرد و کتاب رو برداشت
از بیرون شبیه یه کتاب بود ولی وقتی بازش کرد
یه آلبوم پر از عکسهای اون و تهیونگ بود بیشتر عکس های ماله خودش بود
چون تهیونگ خیلی دوست داشت عکس بگیره از تک تک لحظه که کنار هم بودن عکس میگرفت دستش روی عکس تهیونگ کشید توی اون عکس لبخند دندون نمایی زده بود که همیشه دل اون دختر رو آب میکرد
ا،ت....از این به بعد فقد برای بزرگ کردن بچمون زندگی میکنم
اصلا نگران نباش بهت قول میدم از امانتیت مراقبت میکنم همیش از تو براش میگم که به خوبی پدرش رو بشناسه
بعد از تموم شدن جمله اش اشک هاش روی گونه اش سرازير شدن سرش رو کمی پایین کرد که اشک روی آلبوم ریخت
تک تک کلماتش رو با غم که توی دلش بود که حاصل از این غم سنگینی بود که توی دلش ریشه کرده
با صدای زنگ گوشی سرش رو بلند کرد و اشک هاش رو با پشت دستش پاک کرد گوشی اش رو از جیبش بیرون آورد و بدون توجه به شمار ناشناسی که روی صفحه گوشی نمایان شده بود گوشیش رو جواب داد
ا،ت : بله فرمایید....کی....بله شناختم.....باشه....کجا باید بیام
بعد از اتمام مکالمه اش گوشیش رو قطع کرد و از روی تخت بلند شد و آلبوم رو توی کیفش گذاشت
قبل از خونه خارج بشه نگاه غمگینی به خونه انداخت جای که آشیونه عشق اون دو نفر بود حالا کاملا در سکوت بود.......
............
- ۱۳.۲k
- ۲۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط