امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل 2 ) p⁵⁶
درحال قدم زدن کنار خیابان بود که نفس عمیقی کشید و ایستاد
نسیم ملایم و بوی خاک نمناکی که خبر از بارش بارون میداد
سرش رو بلند کرد و به آسمانی که به شدت ابری بود نگاه کرد
دقیقا مثل قلب اون دختر با ابر های سیاه تیره و تار شده بود
همینطور که به آسمان نگاه میکرد
چشمانش رو بست از اعماق وجود بخاطر دردی توی قلبش نفس های عمیقی کشید کیه قرار بود مشکلات دست از سرش برداره یعنی حقش نبود که یه نفس راحت بکشه
چشمانش رو باز کرد و سرش رو پایین آورد و به راهش ادامه داد ذهنش خیلی درگیر بود مطمئن بود
که با این وضعیتش کسی بهش کار نمیده همینطور که توی سیاه چاله افکارش درگير بود با دیدن در خونه اش که نیم باز بود تعجب کرد و یا عجله وارد خونه شد
و با دیدن دوتا مرد که کاملا لباس سیاه پوشیده بودن و یکی از اون مردا روی سر مادرش اسلحه گذاشت بودن ترسيد و کیفش از دست اوفتاد که باعث شد توجه اون مردا به اون جلب شد ا،ت همینطور که توی چهارچوب در ایستاده بود گفت
ا،ت : اینجا چه خبر شما کی هستی
یکی از اون مردا اسلحه رو سمته ا،ت گرفت
...بیا تو و در پشت سرت ببند
همون کاری که اون مرد ازش خواسته بود رو انجام داد و کنار مادرش که ار ترس میلرزید ایستاد که مادرش روبه اون مرد گفت
م/ا،ت : من که هر ماه قصد بدهی رو بهتون میدم چرا اومدین اينجا
اون مرد درحال که اسلحه برگردوند سمتش گفت
..ما بهتون لطفا کردیم و بدهی اون پیر عوضیت رو قصد بندی کردیم اما دوماه هیچ پولی ندادی همين الان کله بدهی رو میدی وگرنه از این خونه جنازت میره بیرون
مادر ا،ت درحال که چونه و دستاش از ترس میلرزید گفت
م/ا،ت : من الان هیچ پولی همراهم ندارم بعد اون همه پول رو از کجا بیارن
اون فرد با صدای بلند و عصبانیت گفت
...به من مربوط نیست من پولمو میخوام
مادرش با ترسی که توی چشماش بود نگاهی به دخترش نگاه کرد ا،ت که تازه يادش اومده بود که برادرش چه بدهی بالا آوردن بود
و به مادرش قول داده بود که کمکش کنه نگاهش رو از مادرش گرفت و به اون مرد داد
ا،ت : من بدهی قصد چهار ماه بدهی رو میدم فقد پول همرام نیست باید برم از بانک بگیرم
اون مرد انگار که با حرف ا،ت عصبانیت اش آروم تر شده بود انگشت اشاره اش رو تحدید آمیز به سمتش گرفت
...باشه ولی اگه میخواهی زرنگ بازی در بیاری و به پلیس خبر بدی باید با مادرت خداحافظی کنی
ا،ت کیفش رو برداشت و از خونه خارج شد به نزدیک ترین بانک رفت و تمام پول که توی حساب خودش و مادرش بود رو برداشت کرد
و با عجله دوباره به خونه برگشت که هر دو اونا مردا هنور بالای سر مادرش ایستاد بودن
ا،ت پولی که توی کیفش بود رو سمته اونا مردا گرفت یکی از اون مرد به اونا یکی اشاره کرد تا پولو بگیره و از خونه خارج شدن
فصل 2 ) p⁵⁶
درحال قدم زدن کنار خیابان بود که نفس عمیقی کشید و ایستاد
نسیم ملایم و بوی خاک نمناکی که خبر از بارش بارون میداد
سرش رو بلند کرد و به آسمانی که به شدت ابری بود نگاه کرد
دقیقا مثل قلب اون دختر با ابر های سیاه تیره و تار شده بود
همینطور که به آسمان نگاه میکرد
چشمانش رو بست از اعماق وجود بخاطر دردی توی قلبش نفس های عمیقی کشید کیه قرار بود مشکلات دست از سرش برداره یعنی حقش نبود که یه نفس راحت بکشه
چشمانش رو باز کرد و سرش رو پایین آورد و به راهش ادامه داد ذهنش خیلی درگیر بود مطمئن بود
که با این وضعیتش کسی بهش کار نمیده همینطور که توی سیاه چاله افکارش درگير بود با دیدن در خونه اش که نیم باز بود تعجب کرد و یا عجله وارد خونه شد
و با دیدن دوتا مرد که کاملا لباس سیاه پوشیده بودن و یکی از اون مردا روی سر مادرش اسلحه گذاشت بودن ترسيد و کیفش از دست اوفتاد که باعث شد توجه اون مردا به اون جلب شد ا،ت همینطور که توی چهارچوب در ایستاده بود گفت
ا،ت : اینجا چه خبر شما کی هستی
یکی از اون مردا اسلحه رو سمته ا،ت گرفت
...بیا تو و در پشت سرت ببند
همون کاری که اون مرد ازش خواسته بود رو انجام داد و کنار مادرش که ار ترس میلرزید ایستاد که مادرش روبه اون مرد گفت
م/ا،ت : من که هر ماه قصد بدهی رو بهتون میدم چرا اومدین اينجا
اون مرد درحال که اسلحه برگردوند سمتش گفت
..ما بهتون لطفا کردیم و بدهی اون پیر عوضیت رو قصد بندی کردیم اما دوماه هیچ پولی ندادی همين الان کله بدهی رو میدی وگرنه از این خونه جنازت میره بیرون
مادر ا،ت درحال که چونه و دستاش از ترس میلرزید گفت
م/ا،ت : من الان هیچ پولی همراهم ندارم بعد اون همه پول رو از کجا بیارن
اون فرد با صدای بلند و عصبانیت گفت
...به من مربوط نیست من پولمو میخوام
مادرش با ترسی که توی چشماش بود نگاهی به دخترش نگاه کرد ا،ت که تازه يادش اومده بود که برادرش چه بدهی بالا آوردن بود
و به مادرش قول داده بود که کمکش کنه نگاهش رو از مادرش گرفت و به اون مرد داد
ا،ت : من بدهی قصد چهار ماه بدهی رو میدم فقد پول همرام نیست باید برم از بانک بگیرم
اون مرد انگار که با حرف ا،ت عصبانیت اش آروم تر شده بود انگشت اشاره اش رو تحدید آمیز به سمتش گرفت
...باشه ولی اگه میخواهی زرنگ بازی در بیاری و به پلیس خبر بدی باید با مادرت خداحافظی کنی
ا،ت کیفش رو برداشت و از خونه خارج شد به نزدیک ترین بانک رفت و تمام پول که توی حساب خودش و مادرش بود رو برداشت کرد
و با عجله دوباره به خونه برگشت که هر دو اونا مردا هنور بالای سر مادرش ایستاد بودن
ا،ت پولی که توی کیفش بود رو سمته اونا مردا گرفت یکی از اون مرد به اونا یکی اشاره کرد تا پولو بگیره و از خونه خارج شدن
- ۱۰.۶k
- ۲۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط