زیباترین عشق
#زیباترین_عشق
#پارت_6۳
دکتر _برگشتنت برگشتتت🥺😀
ارسلان _لبخند سرشار از امیدی زدم
و رفتم یه لیوان آب خوردم و نشستم رو صندلی
دیانا _(دکترا دور و برم میپیچیدن
ولی تنها چیزی ک مورد توجهم بود ارسلان بود ک اومد حالم مصاعد نبود فقط فهمیدم ارسلان منو نجات داد وقتی قطره های اشکش روی تکتک دستام میریخت اینگار قلبم میخواست در بياد گرچه عاشقشم ولی اون اون بمن بدی کرد زندگیمو نجات داد ولی بهم بدی کرد 🥺😔)
دکتر _به پرستارا گفتم ک مراقبت باید بیشتر بشه کسیم پیشش نره تا حالش مصائد بشه این شک بخاطر خودکشی نبوده پس دیگه کسی پیشش نره.
همین ک رسیدم بیرون ارسلان اومد جلوی در
ارسلان_دکتر خوبه حالش؟
فرید_نمیدونم
ببین زیاد نرو پیشش روحیش ضعیف شده
ارسلان _ای خدا خوب الانم نمیشه برم داخل
فرید _نع! اصلا رفتی ک نزدیک بود بمیره
ارسلان _دکتر
دکتر_بله
ارسلان _ب نظرم دیانا نسبتی با من داشته
ینی از خیلی چیزا اینو فهمیدم!
وقتی اونروز منو عسل رو باهم دید با بهت خیره شد و گفت بی معرفت واقعا ک اسلام
یا من خودم عکسشو تو خونم دیدم
پشت عکسه نوشته بود دیانا عزیزم عاشقتم امضا ارسلان
یا الان همش اسمه منو صدا میکنه
بخاطر من به این روز افتاده
دکتر این طبیعیه؟!
فرید_راستش نه فک میکنم دیانا یه چیزی از تو داره
ارسلان_دکتر ازش میپرسی
دکتز_الان نه همینجوریشم حالش
ارسلان _اوف
پرستار_Doktor, onun sizinle bir ilgisi var.
دکتر اون دختره با شما کاری داره
ارسلان _داره چی میگه
دکتر_ میگه دیانا باهام کار داره
ارسلان _ینی چی کار داره
دکتر _نمیدونم تو همینجا میمونی
من دیدم شرایطش خوبه بهش همه چیو توضیح میدم ینی میگم تو فراموشی داری و داشتی
ارسلان _باشه
دکتر _رفتم سمت اتاق دیانا
در زدم
دیانا _بفرمایید داخل
دکتر _امشب همه رو سکته دادی!
دیانا _😅دکتر شما ارسلان همون پسری ک اومد و داخل اتاق
دکتر_اره
دیانا _دکتر راستش راستش چطور بگم
نمیدونم قابل اطمینان هستید یا نه ولی میگم چون میدونم ارسلان و میشناسید
دکتر _بگو من میشنوم
دیانا _راستش دکتر منو و ارسلان تو شرکت باهم آشنا شدیم و تو مهمونی من نقش نامزدش بازی کردم ولی بعدش...................
تو این اواخر یه افرادی منو دزدیدن
و من از هیچی خبر نداشتم
از هیچی تو یه اتاق حبس بودم و دوری از ارسلان هم برام خیلی سخت بود و یه طور روانی شده بودم
چون هیچ آدمی اطرافم نبود یه اتاق بود ک فقط توش بودم و همین!
تا ک ممد منو ازون جا نجات داد و بردش جای دیگه و منو حبس کردو گفت ارسلان و فراموش کنم که نشد
و بهش گفتم من عاشق ارسلانم و از تو بدم میاد ولی تو گوشش نرفت
بعدش هم ک خیلی عذاب کشیدم نذاش ارسلان و ببینم و من شب و روزمو به امید دیدار دوباره ارسلان سر میکردم
تو همین اواخر ممد گفت ارسلان مرده منم باورم شد ولی با اسرار زیاد منو برو خونه ارسلان ک رفتم و با ارسلان و عسل مواجه شدم که کنار هم نشستن و دارن صبحانه میخورن عسل هم هی براش عشوه میومد
منم فهمیدم ارسلان از اولم عاشقم نبوده بلکه همش هوسه
حال الانشو درک نمیکنم!🖤
تو فهمیدی دکترر؟
دکتر _واقعا پیچیده بود
ببین من فهمیدم الان آدم بده کیه
چون با چیزایی ک ار ارسلان شنیدم و از تو اینو فهمیدم
تو نمیدونی چ اتفاقی برای ارسلان افتاده
دیانا _اون اونکه حالش از شمام بهتره
دکتر _تو نمیدونی وایسا
زود داری قضاوت میکنی
دیانا _چی از من پنهان دکتر؟
#پارت_6۳
دکتر _برگشتنت برگشتتت🥺😀
ارسلان _لبخند سرشار از امیدی زدم
و رفتم یه لیوان آب خوردم و نشستم رو صندلی
دیانا _(دکترا دور و برم میپیچیدن
ولی تنها چیزی ک مورد توجهم بود ارسلان بود ک اومد حالم مصاعد نبود فقط فهمیدم ارسلان منو نجات داد وقتی قطره های اشکش روی تکتک دستام میریخت اینگار قلبم میخواست در بياد گرچه عاشقشم ولی اون اون بمن بدی کرد زندگیمو نجات داد ولی بهم بدی کرد 🥺😔)
دکتر _به پرستارا گفتم ک مراقبت باید بیشتر بشه کسیم پیشش نره تا حالش مصائد بشه این شک بخاطر خودکشی نبوده پس دیگه کسی پیشش نره.
همین ک رسیدم بیرون ارسلان اومد جلوی در
ارسلان_دکتر خوبه حالش؟
فرید_نمیدونم
ببین زیاد نرو پیشش روحیش ضعیف شده
ارسلان _ای خدا خوب الانم نمیشه برم داخل
فرید _نع! اصلا رفتی ک نزدیک بود بمیره
ارسلان _دکتر
دکتر_بله
ارسلان _ب نظرم دیانا نسبتی با من داشته
ینی از خیلی چیزا اینو فهمیدم!
وقتی اونروز منو عسل رو باهم دید با بهت خیره شد و گفت بی معرفت واقعا ک اسلام
یا من خودم عکسشو تو خونم دیدم
پشت عکسه نوشته بود دیانا عزیزم عاشقتم امضا ارسلان
یا الان همش اسمه منو صدا میکنه
بخاطر من به این روز افتاده
دکتر این طبیعیه؟!
فرید_راستش نه فک میکنم دیانا یه چیزی از تو داره
ارسلان_دکتر ازش میپرسی
دکتز_الان نه همینجوریشم حالش
ارسلان _اوف
پرستار_Doktor, onun sizinle bir ilgisi var.
دکتر اون دختره با شما کاری داره
ارسلان _داره چی میگه
دکتر_ میگه دیانا باهام کار داره
ارسلان _ینی چی کار داره
دکتر _نمیدونم تو همینجا میمونی
من دیدم شرایطش خوبه بهش همه چیو توضیح میدم ینی میگم تو فراموشی داری و داشتی
ارسلان _باشه
دکتر _رفتم سمت اتاق دیانا
در زدم
دیانا _بفرمایید داخل
دکتر _امشب همه رو سکته دادی!
دیانا _😅دکتر شما ارسلان همون پسری ک اومد و داخل اتاق
دکتر_اره
دیانا _دکتر راستش راستش چطور بگم
نمیدونم قابل اطمینان هستید یا نه ولی میگم چون میدونم ارسلان و میشناسید
دکتر _بگو من میشنوم
دیانا _راستش دکتر منو و ارسلان تو شرکت باهم آشنا شدیم و تو مهمونی من نقش نامزدش بازی کردم ولی بعدش...................
تو این اواخر یه افرادی منو دزدیدن
و من از هیچی خبر نداشتم
از هیچی تو یه اتاق حبس بودم و دوری از ارسلان هم برام خیلی سخت بود و یه طور روانی شده بودم
چون هیچ آدمی اطرافم نبود یه اتاق بود ک فقط توش بودم و همین!
تا ک ممد منو ازون جا نجات داد و بردش جای دیگه و منو حبس کردو گفت ارسلان و فراموش کنم که نشد
و بهش گفتم من عاشق ارسلانم و از تو بدم میاد ولی تو گوشش نرفت
بعدش هم ک خیلی عذاب کشیدم نذاش ارسلان و ببینم و من شب و روزمو به امید دیدار دوباره ارسلان سر میکردم
تو همین اواخر ممد گفت ارسلان مرده منم باورم شد ولی با اسرار زیاد منو برو خونه ارسلان ک رفتم و با ارسلان و عسل مواجه شدم که کنار هم نشستن و دارن صبحانه میخورن عسل هم هی براش عشوه میومد
منم فهمیدم ارسلان از اولم عاشقم نبوده بلکه همش هوسه
حال الانشو درک نمیکنم!🖤
تو فهمیدی دکترر؟
دکتر _واقعا پیچیده بود
ببین من فهمیدم الان آدم بده کیه
چون با چیزایی ک ار ارسلان شنیدم و از تو اینو فهمیدم
تو نمیدونی چ اتفاقی برای ارسلان افتاده
دیانا _اون اونکه حالش از شمام بهتره
دکتر _تو نمیدونی وایسا
زود داری قضاوت میکنی
دیانا _چی از من پنهان دکتر؟
۱۸.۷k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.