رمان بغلی من

رمان بغلی من

پارت ۱۱۲و۱۱۳و۱۱۴

دیانا: دستمو جلوی لبم گرفتم
ارسلان: نکن دیگه
دیانا: ای ای شرکت جای این کارانیستا شما با خانواده تشریف بیارید اون موقع دلتون خواست منو ب.ب.و.س
ارسلان: هوف پس جلوی چشام کم باش
دیانا: با لوندی گردنمو تاب دادن و گفتم تو که دوست داشتی همش جلو چشات باشم
ارسلان: وقتی بهم اجازه نمیدی چیکار کنم فرشته کوچولو
دیانا: بنابر این نمیشه که تازشم امروز قرارداد دارم جلسه داریم همش جلو چشمتم
ارسلان: دوتا انگش اشاره و شصتم و روی چشام گذاشتم و حالت گریه دراوردم
دیانا: بسه بابا دینا که به آخر نرسیده
ارسلان: صبر کن فقتی اومدم خاستگاری رفتیم تو اتاق صحبت کنیم بهت میگم
دیانا: تک خنده ای از کلافگیش کردم و به سمت اتاق رفتم در کیفم و باز کردم و رژ خوش رنگشو از توش درآوردم و آروم به لبام کشیدم یه کوچولو خودم و خوشگل کنن البته هستم
ارسلان: وار اتاق جلسه شدم با دیدن دیانا که رژه قشنگی به لبش زده بود دلم براش رفت اما وقتی دیدم امیر کارکن تازه ی شرکت همینجوری بهش زل زده و نگاهش میکنه عصبی شدم روی صندلی سر میز نشستم همچنان عرق در گوشی بود پیامی براش فرستادم
دیانا: اوه اوه جناب غیرتی شد
ارسلان: زود میری پاک میکنی
دیانا: روم و برگردوندم طرفش و براش بوسه ای فرستادم
ارسلان: وزه دلی نگاهشو یادم نمیره
دیانا: حبران پیش من داری 😉
ارسلان: با اون رژه کوفتی از شرکت نمیری بیرونا
دیانا: نخیرم میرم شما حواست به جلسه باشه
ارسلان: هر چقدر چشم ابرو اومدم گوشی ور نداشت که پیامم و بخونه
.... بعد از دو ساعت ....
ارسلان: بیا باهم بریم
دیانا: کار دارم میخوام برم جایی
ارسلان: دست به سینه نگاهش کردم کجا
دیانا: میخوام برم خرید جناب
ارسلان: خودم میبرمت تو خسته میشی کیسه دستت بگیری
دیانا: خریدام زیاده ها
ارسلان: اشکال نداره فقط تو اون رژه لعنتی و پاک کن
دیانا: ابرو بالا انداختن و نوچی گفتم
ارسلان: عصبی غریدم دختره لجباز پاک میکنی یا خودم با روش خودم پاکش کنم
دیانا: کار داره به جای باریکی میرسه دستمالی از توی کیفم درآوردم و روی لبم کشیدم کم رنگش کردم و دلخور نگاهش کردم و زیر لب گفتم یه روز نشد بهت اعتراف کردم بعد تو با عصبانیت باهام حرف میزنی
دیدگاه ها (۰)

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

رمان بغلی من پارت ۱۱۸و۱۱۹و۱۲۰ارسلان: چه زشته ای داره دیانا: ...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

رمان بغلی من پارت های ۱۰۷و۱۰۸دیانا: از اخمی که کرده بود خندم...

رمان بغلی من پارت ۷۷... فردا ...دیانا: با صدای گوشیم چشامو ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط