زیباترینعشق
#زیباترین_عشق
#پارت_6۱
صبح 🧡
ممد _یه تکونی به خودم دادم بلند شدم
ساعت مو نگاه کردم 6 صب بود رفتم دسشویی صورتمو آب زدم آماده شدم رفتم بيمارستان
30مین بعد
ممد_سلام دکتر
فرید_سلام
ممد _دیانا خوبه؟
فرید _دیانا؟
ممد _همون دختری ک دیروز آوردم
فرید _اها اره بد نیس همونجوری در حالت عادی
ممد _میشه برم ببینمش
فرید _نه لطفا نرید اینجوری بهتره
ممد _باشه
عسل _بلند شدمو رفتن صبحونه حاظر کردم و رفتم سمت اتاق ارسلان
در فشار دادم باز نشد اَهه این چرا قفل میکنه اینگار میخوام بخورمش
ک یهو از پشتم در اومد
عهه تو اینجایی
ارسلان _اره اینجا چیکار میکردی؟
عسل _اومدم بیدارت کنم
ارسلان _لازم نکرده من زودتر از تو بیدار میشم
در ضمن گفتی کمکم میکنی ینی گفتی شماره مامان و بابامو بلدی بگو حالا تنها دلیل موندنت تو اینجا اینه!
عسل _اره دارم زنگ بزنیم ولی متاسفم
چند بار زنگ زدم جواب نمیدن
ارسلان _نو با خودت چی فک کردی
عسل _خوب راس میگم دیگه
ارسلان _پس برو از خونه بیرون لطفا
از اولم گفتم نمیخوام کسی بهم کمک کنه
عسل _آخه من خونه ندارم من خانواده ندارم اگه برم بیرون میمونم بزار بمونم خواهش میکنم 😩
ارسلان _خداااا
بمون ولی حدتم بدون
عسل _مگه من چیکار کردم؟
ارسلان _تو؟ هیچی ول کن برو برو
عسل _😶
ارسلان _رفتم اتاقم رفتم تو واتساپ دکتر پیم داده بود
_الان نیا، ممد تا شب اینجاس
ارسلان _باشه دکتر ساعت 10 بیام خوبه شب
دکتر _اره
ممد _دکتر الانم نرم داخل اتاق
دکتر _برو
ممد _رفتم داخل اتاق دیانا تو اون حالت دیدمش اشک تو چشام جمع شد رفتم بغلش نشستم و نازش کردم ک هی وول میخورد کلا خواب بود ینی بیهوش بود فقط وول میخورد یکم نگاش کردم و نلزش کردم و تو اتاقش چرخ چرخ زدم باهاش حرف زدم ناهار خوردم و یکم رفتم تو گوشی و ب کارام رسیدم تا ک ساعتای 7 شد یکم موندم حوصلم پوکید بلند شدم رفتم به دکتر هم گفتم کاری ندارید گفت نه فردا نمیخواد بیایید آخه این چه فضولی دیگه من اصلا میخوام بیام خلاصه رفتم
#پارت_6۱
صبح 🧡
ممد _یه تکونی به خودم دادم بلند شدم
ساعت مو نگاه کردم 6 صب بود رفتم دسشویی صورتمو آب زدم آماده شدم رفتم بيمارستان
30مین بعد
ممد_سلام دکتر
فرید_سلام
ممد _دیانا خوبه؟
فرید _دیانا؟
ممد _همون دختری ک دیروز آوردم
فرید _اها اره بد نیس همونجوری در حالت عادی
ممد _میشه برم ببینمش
فرید _نه لطفا نرید اینجوری بهتره
ممد _باشه
عسل _بلند شدمو رفتن صبحونه حاظر کردم و رفتم سمت اتاق ارسلان
در فشار دادم باز نشد اَهه این چرا قفل میکنه اینگار میخوام بخورمش
ک یهو از پشتم در اومد
عهه تو اینجایی
ارسلان _اره اینجا چیکار میکردی؟
عسل _اومدم بیدارت کنم
ارسلان _لازم نکرده من زودتر از تو بیدار میشم
در ضمن گفتی کمکم میکنی ینی گفتی شماره مامان و بابامو بلدی بگو حالا تنها دلیل موندنت تو اینجا اینه!
عسل _اره دارم زنگ بزنیم ولی متاسفم
چند بار زنگ زدم جواب نمیدن
ارسلان _نو با خودت چی فک کردی
عسل _خوب راس میگم دیگه
ارسلان _پس برو از خونه بیرون لطفا
از اولم گفتم نمیخوام کسی بهم کمک کنه
عسل _آخه من خونه ندارم من خانواده ندارم اگه برم بیرون میمونم بزار بمونم خواهش میکنم 😩
ارسلان _خداااا
بمون ولی حدتم بدون
عسل _مگه من چیکار کردم؟
ارسلان _تو؟ هیچی ول کن برو برو
عسل _😶
ارسلان _رفتم اتاقم رفتم تو واتساپ دکتر پیم داده بود
_الان نیا، ممد تا شب اینجاس
ارسلان _باشه دکتر ساعت 10 بیام خوبه شب
دکتر _اره
ممد _دکتر الانم نرم داخل اتاق
دکتر _برو
ممد _رفتم داخل اتاق دیانا تو اون حالت دیدمش اشک تو چشام جمع شد رفتم بغلش نشستم و نازش کردم ک هی وول میخورد کلا خواب بود ینی بیهوش بود فقط وول میخورد یکم نگاش کردم و نلزش کردم و تو اتاقش چرخ چرخ زدم باهاش حرف زدم ناهار خوردم و یکم رفتم تو گوشی و ب کارام رسیدم تا ک ساعتای 7 شد یکم موندم حوصلم پوکید بلند شدم رفتم به دکتر هم گفتم کاری ندارید گفت نه فردا نمیخواد بیایید آخه این چه فضولی دیگه من اصلا میخوام بیام خلاصه رفتم
- ۱۹.۰k
- ۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط