the building infogyg پارت92
#the_building_infogyg #پارت92
آچا
جیمین:آچا مطمئنی میخوایی اینکار بکنی خطر داره ها
من:آره هرچی نباشه بالاخره باید بفهمم چی هستم که اینهمه موجود دنبالم هستن یانه باور کن اینطوری راحت ترم
جیمین:باشه اما آچا خواهری هرچی بشه تو عزیز دل همه مایی
من:ممنونم داداشی
به سمت دروازه رفتم هوف قبل ازاینکه در بزنم یهو دروازه بازشد
مارک:منتظرت بودم بیا بریم
دنبالش رفتم باورم نمی شد قلمرو اژدهایان وجود داشته باشه
مارک:مطمئنی آچا اون موضوع رو بپرسی ؟
من:مگه تو میدونی چی میخوام بپرسم
مارک:کم وبیش به خاطر همین چندروز افسردگی گرفتی مگه نه ؟
من:شاید آره شایدم نه خوب کو اون بزرگ اژدهایانتون هان هان هان
=من اینجام بچه
نگاهش کردم ننه شاشیدم به خودم چه گنده بک این اژدهایی
من:اهم سلام خوبین شما ماشاا.. چه هیبتی چه ابهتی دارین شمام ها
اژدها:حرفات تموم شدمارک تو میتونی بری فرزندم
مارک:اطاعت سرورم خوب بای آچا
من:من سوالی ازتون داشتم
اژدها:خوب سوالت چی هس؟!
من:معنی بوسه فرشته مرگ رویی یه بچه نوزاد دورگه چیه؟
اژدها:خودش بهت میگه معنیش چیه زمانش که برسه حالا برو
سرمو به معنی سپاس گزارم تکون دادم به سمتی که مارک رفت قدم برداشتم یهو احساس کردم یکی دنبالمه برگشتم کسی نبود منتفربودم از این حس لعنتی دوباره قدم برداشتم یکی اسممو صدا میزد آچا آچا برگشتم
من:کی هستی ؟ خودتو نشون بده
مارک:آچا آچا کجایی
من:مارک مارک من اینجام
به پام نگاه کردم سایم بزرگ وبزرگ تر شد تا تبدیل به یه موجود شاخ دار شدش از ترس زبونم بند اومده بود
مارک:آچا کجایی
من:م..من..اینجام مارک
سایه کوچیک وکوچیک تر شدش تا مثل خودم شدش
مارک:چرا اینجا اومدی بیا برگردیم
من:باشه بریم
دستمو گرفت بهش نگاه کردم ریلکس بود شونه بالا انداختم و راه رفتیم
وارد قصر شدیم دیدم جیمین و ریتسکا باهم دارن حرف میزنن میخندن
من:مرسی که رسوندیم دیگه برگرد
مارک:کاری نکردم که درضمن تبریک میگم به مرحله آخر رسیدی
من:ممنونم مارک خوب بای دیگه پسره
رفتم پشت ستون قایم شدم
ریتسکا:واقعا نمیدونم چی بگم خب راستش منم دوست دارم امابرادرم چی
به به چشمم روشن پریدم جلوشون
من:پخخخ مچ گیری بچه بی تربیتا باهم آره نوچ نوچ نام نام کجای که ببینی خواهرت دل برادر من برده هیع هیع خدایااین پسره هم منو یکی نیومد بگیره هیع روزگار چه کردی بامن
پریدم رویی کولش شروع کردم به کشیدن گوشاش
جیمین:آخ آخ ببخشید فک.کردم بهش میگی قبل خودم.
من:یااا غلط کردی وگرنه همون روز که گفتی توخواب دوسش داری وریتسکام گفت ازت خوشش میاد میومدم لو میدادم اوه خدایا خودمو لو دادم
جیمین ریتسکا:تو میدونستی؟!
من:اهم وحشی نشین جان ننه هاتون
دویدن دنبالم تا اتاق بابابزرگ دویدم رفتم پشت بابابزرگ
آچا
جیمین:آچا مطمئنی میخوایی اینکار بکنی خطر داره ها
من:آره هرچی نباشه بالاخره باید بفهمم چی هستم که اینهمه موجود دنبالم هستن یانه باور کن اینطوری راحت ترم
جیمین:باشه اما آچا خواهری هرچی بشه تو عزیز دل همه مایی
من:ممنونم داداشی
به سمت دروازه رفتم هوف قبل ازاینکه در بزنم یهو دروازه بازشد
مارک:منتظرت بودم بیا بریم
دنبالش رفتم باورم نمی شد قلمرو اژدهایان وجود داشته باشه
مارک:مطمئنی آچا اون موضوع رو بپرسی ؟
من:مگه تو میدونی چی میخوام بپرسم
مارک:کم وبیش به خاطر همین چندروز افسردگی گرفتی مگه نه ؟
من:شاید آره شایدم نه خوب کو اون بزرگ اژدهایانتون هان هان هان
=من اینجام بچه
نگاهش کردم ننه شاشیدم به خودم چه گنده بک این اژدهایی
من:اهم سلام خوبین شما ماشاا.. چه هیبتی چه ابهتی دارین شمام ها
اژدها:حرفات تموم شدمارک تو میتونی بری فرزندم
مارک:اطاعت سرورم خوب بای آچا
من:من سوالی ازتون داشتم
اژدها:خوب سوالت چی هس؟!
من:معنی بوسه فرشته مرگ رویی یه بچه نوزاد دورگه چیه؟
اژدها:خودش بهت میگه معنیش چیه زمانش که برسه حالا برو
سرمو به معنی سپاس گزارم تکون دادم به سمتی که مارک رفت قدم برداشتم یهو احساس کردم یکی دنبالمه برگشتم کسی نبود منتفربودم از این حس لعنتی دوباره قدم برداشتم یکی اسممو صدا میزد آچا آچا برگشتم
من:کی هستی ؟ خودتو نشون بده
مارک:آچا آچا کجایی
من:مارک مارک من اینجام
به پام نگاه کردم سایم بزرگ وبزرگ تر شد تا تبدیل به یه موجود شاخ دار شدش از ترس زبونم بند اومده بود
مارک:آچا کجایی
من:م..من..اینجام مارک
سایه کوچیک وکوچیک تر شدش تا مثل خودم شدش
مارک:چرا اینجا اومدی بیا برگردیم
من:باشه بریم
دستمو گرفت بهش نگاه کردم ریلکس بود شونه بالا انداختم و راه رفتیم
وارد قصر شدیم دیدم جیمین و ریتسکا باهم دارن حرف میزنن میخندن
من:مرسی که رسوندیم دیگه برگرد
مارک:کاری نکردم که درضمن تبریک میگم به مرحله آخر رسیدی
من:ممنونم مارک خوب بای دیگه پسره
رفتم پشت ستون قایم شدم
ریتسکا:واقعا نمیدونم چی بگم خب راستش منم دوست دارم امابرادرم چی
به به چشمم روشن پریدم جلوشون
من:پخخخ مچ گیری بچه بی تربیتا باهم آره نوچ نوچ نام نام کجای که ببینی خواهرت دل برادر من برده هیع هیع خدایااین پسره هم منو یکی نیومد بگیره هیع روزگار چه کردی بامن
پریدم رویی کولش شروع کردم به کشیدن گوشاش
جیمین:آخ آخ ببخشید فک.کردم بهش میگی قبل خودم.
من:یااا غلط کردی وگرنه همون روز که گفتی توخواب دوسش داری وریتسکام گفت ازت خوشش میاد میومدم لو میدادم اوه خدایا خودمو لو دادم
جیمین ریتسکا:تو میدونستی؟!
من:اهم وحشی نشین جان ننه هاتون
دویدن دنبالم تا اتاق بابابزرگ دویدم رفتم پشت بابابزرگ
۱۲.۵k
۱۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.