the building infogyg ادامه پارت
#the_building_infogyg #ادامه_پارت
دستش رو کردم تو دهنم اما مزه اون خون که اولین بار به یه خوناشام میدی تا مدت ها زیر زبونش میمونه مادرم میترسید که من بکشمش مگه من میتونستم همچین کاری بکنم یه شب با چاقو وایستاد بالای سر پدرم جلویی چشم خودم خنجر نقره رو فرو کرد تو قلب پدر م کشتش بعد از خاک سپاری پدرم من که چیزی نمیدونستم بیشتر خودمو به مادرم نزدیک تر کردم اما یه روز که از خواب بلند شدم دیدم مادرم برام نامه نوشته به خاطر ترسش از من رفته به دنیایی خودش ودیگه برنمیگرده برایی همون میگم ما شبیه همیم
می.یونگ:متأسفم نمیدونستم
من:اشکال نداره حالا که گذشته هم دیگه رو فهمیدیم شاید باهم بیشتر کنار بیایم بگیر بخواب شب بخیر
می.یونگ:شب بخیر یونگ
دستش رو کردم تو دهنم اما مزه اون خون که اولین بار به یه خوناشام میدی تا مدت ها زیر زبونش میمونه مادرم میترسید که من بکشمش مگه من میتونستم همچین کاری بکنم یه شب با چاقو وایستاد بالای سر پدرم جلویی چشم خودم خنجر نقره رو فرو کرد تو قلب پدر م کشتش بعد از خاک سپاری پدرم من که چیزی نمیدونستم بیشتر خودمو به مادرم نزدیک تر کردم اما یه روز که از خواب بلند شدم دیدم مادرم برام نامه نوشته به خاطر ترسش از من رفته به دنیایی خودش ودیگه برنمیگرده برایی همون میگم ما شبیه همیم
می.یونگ:متأسفم نمیدونستم
من:اشکال نداره حالا که گذشته هم دیگه رو فهمیدیم شاید باهم بیشتر کنار بیایم بگیر بخواب شب بخیر
می.یونگ:شب بخیر یونگ
۵.۱k
۱۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.