thebuildinginfogyg ادامهپارت

#the_building_infogyg #ادامه_پارت
دستش رو کردم تو دهنم اما مزه اون خون که اولین بار به یه خوناشام میدی تا مدت ها زیر زبونش میمونه مادرم میترسید که من بکشمش مگه من میتونستم همچین کاری بکنم یه شب با چاقو وایستاد بالای سر پدرم جلویی چشم خودم خنجر نقره رو فرو کرد تو قلب پدر م کشتش بعد از خاک سپاری پدرم من که چیزی نمیدونستم بیشتر خودمو به مادرم نزدیک تر کردم اما یه روز که از خواب بلند شدم دیدم مادرم برام نامه نوشته به خاطر ترسش از من رفته به دنیایی خودش ودیگه برنمیگرده برایی همون میگم ما شبیه همیم
می.یونگ:متأسفم نمیدونستم
من:اشکال نداره حالا که گذشته هم دیگه رو فهمیدیم شاید باهم بیشتر کنار بیایم بگیر بخواب شب بخیر
می.یونگ:شب بخیر یونگ
دیدگاه ها (۴)

#the_building_infogyg #پارت92آچاجیمین:آچا مطمئنی میخوایی این...

#the_building_infogyg #پارت93چانیولپدربزرگ:چانیول تو جایی نم...

#the_building_infogyg #پارت91می.یونگ(فلش بک روز شهربازی)آب گ...

#the_building_infogyg #پارت90می.هیمن:بک بک بیا بریم دیگه دیر...

Revenge or love ? Part 8 اروم پلک زدم و به اطرافم نگاهی ان...

●بال های سیاه و سفید○ادامه ی پارت 17

خیلی زود یاد گرفتم که عضو یه اقلیتم. مخصوصا که #مدرسه سفیدپو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط