🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت179 #جلد_دوم
کیمیا به آیلین که منو بغل کرده بود خیره شده بود با اخم نگاه میکرد دستام دوره کمرش محکم تر شد و دکتر با یه لبخند بزرگ گفت
_ همه چیز مرتب پسرتون حالش خوبه هیچ مشکلی وجود نداره.
کیمیا کلافه ژلی که روی شکمش بود و پاک کرد و از جاش بلند شد میدونستم از چی عصبیه از اینکه آیلین و من اینقدر نزدیک هم بودیم و آیلین منو بغل کرده بود خانم بهش برخورده بود اما برای من هیچ اهمیتی نداشت.
دیگه واقعا از این شمردن روزا خسته شده بودیم همگی میخواستیم زودتر این بچه به دنیا بیاد و من واقعا آرزو میکردم یه شب بخوابیم و صبح که بیدار شدیم ببینم نه ماه تموم شده و امروز قراره بچمونو بغلمون بگذارن و ما خلاص بشیم.
با زنگ گوشیم نگاهی به شماره ناشناس انداختم و با یه ببخشید از اتاق دکتر بیرون اومدم تماس که وصل کردم با شنیدن صدای شاهین خوشحالیم چند برابر شد بهم گفت تهرانه و به زودی میاد شیراز به زودی یعنی امشب پیش ماست و چی بهتر از این برای من ؟
کیمیا هر چی هم میگفت می دونستم دیگه پیش شوهرش سابقش رو نداره که بچسبه به من و زندگیم خوشحال از این خبر آدرس رو براش فرستادم و همزمان با قطع کردن تلفن کیمیا و آیلین از اتاق دکتر بیرون اومدن مونس به سمتم اومد و گفت
_ بابایی بریم بیرون غذا بخوریم؟
بغلش کردم و گفتم به روی چشم خوشگلم چرا که نه میریم و رو به آیلین و کیمیا کردم و گفتم
شاهین زنگ زد تهرانه داره میاد اینجا کیمیا جا خورد انگار باورش نمی شد که شاهین واقعاً به ایران بیاد ایلین بازوی منو چسبید و خوشحال گفت
_ خیلی خوشحالم کردی عزیزم دیگه همه چیز داره مرتب میشه انگار دیگه شانس بهمون رو کرده!
بچه ام که پسر همون چیزی که من می خواستم و خیلی وقته که دارم به خاطر نداشتنش سرزنش میشم.
پیشونیشو بوسیدم و گفتم همه چیز درست میشه الانم داره درست میشه دیگه غصه نخور باشه؟
کیمیا با عصبانیت از کنارم رد شد از مطب بیرون رفت در گوش آیلین گفتم به خاطر اومدن شاهین اینطور عصبیه...
#خان_زاده #پارت179 #جلد_دوم
کیمیا به آیلین که منو بغل کرده بود خیره شده بود با اخم نگاه میکرد دستام دوره کمرش محکم تر شد و دکتر با یه لبخند بزرگ گفت
_ همه چیز مرتب پسرتون حالش خوبه هیچ مشکلی وجود نداره.
کیمیا کلافه ژلی که روی شکمش بود و پاک کرد و از جاش بلند شد میدونستم از چی عصبیه از اینکه آیلین و من اینقدر نزدیک هم بودیم و آیلین منو بغل کرده بود خانم بهش برخورده بود اما برای من هیچ اهمیتی نداشت.
دیگه واقعا از این شمردن روزا خسته شده بودیم همگی میخواستیم زودتر این بچه به دنیا بیاد و من واقعا آرزو میکردم یه شب بخوابیم و صبح که بیدار شدیم ببینم نه ماه تموم شده و امروز قراره بچمونو بغلمون بگذارن و ما خلاص بشیم.
با زنگ گوشیم نگاهی به شماره ناشناس انداختم و با یه ببخشید از اتاق دکتر بیرون اومدم تماس که وصل کردم با شنیدن صدای شاهین خوشحالیم چند برابر شد بهم گفت تهرانه و به زودی میاد شیراز به زودی یعنی امشب پیش ماست و چی بهتر از این برای من ؟
کیمیا هر چی هم میگفت می دونستم دیگه پیش شوهرش سابقش رو نداره که بچسبه به من و زندگیم خوشحال از این خبر آدرس رو براش فرستادم و همزمان با قطع کردن تلفن کیمیا و آیلین از اتاق دکتر بیرون اومدن مونس به سمتم اومد و گفت
_ بابایی بریم بیرون غذا بخوریم؟
بغلش کردم و گفتم به روی چشم خوشگلم چرا که نه میریم و رو به آیلین و کیمیا کردم و گفتم
شاهین زنگ زد تهرانه داره میاد اینجا کیمیا جا خورد انگار باورش نمی شد که شاهین واقعاً به ایران بیاد ایلین بازوی منو چسبید و خوشحال گفت
_ خیلی خوشحالم کردی عزیزم دیگه همه چیز داره مرتب میشه انگار دیگه شانس بهمون رو کرده!
بچه ام که پسر همون چیزی که من می خواستم و خیلی وقته که دارم به خاطر نداشتنش سرزنش میشم.
پیشونیشو بوسیدم و گفتم همه چیز درست میشه الانم داره درست میشه دیگه غصه نخور باشه؟
کیمیا با عصبانیت از کنارم رد شد از مطب بیرون رفت در گوش آیلین گفتم به خاطر اومدن شاهین اینطور عصبیه...
۱۱.۶k
۰۴ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.