فیک: چرا تو
#فیک: چرا تو
پارت هشتم☆
<شب شد و یونا هنوز اونجاعه>
یونا: مامان به بابا بگم که امشب میخوام پیش تو باشم؟! ناراحت نمیشه!
مامان یونا: من که از خدامهه... ولی من باباتو میشناسم ادمی نیست که ناراحت بشه
یونا: اوهوممم باشه پس بش میگم^_^
<به باباش گفت باباشم گف باوشه>
یونا: اومم مامان لباس داری بم بدی؟!
مامان یونا: اره وایسا الان برات میارم
-بیا دخترم فقط یه مقدار اهممم لختیه...
یونا: یعنیی چییی من الان اینو باید بپوشم!
مامان یونا: اره این تنها چیزیه که دارمو اندازته
یونا: خب اشکال نداره همون بزرگاتو بده
مامان یونا: واا چرا بپوش همینو دیع بعدم اونام اینقد گشادن کع بدتره
<یونا با خجالت اون لباسو میپوشه>
<از اتاق اومد بیرونو سوهو دیدش>
سوهو: عامم این... ا.. ین... میخوای من برم تو اتاقم!؟
یونا: عامم نه راحت باشش
مامان یونا: اوومم یونا کجا میخوابی جاتو پهن کنم؟!
یونا: نمدونم هرجا انداختی میخوابم
مامان یونا: عه خب پس تو اتقاق لِئو میندازمش
یونا: امم نمیخواد تو پذیرایی میخوابم
مامان یونا: دیر گفتی من پهنش کردم من برم بخوابمم خود دانین بایی اه راستی لِئو بابات دیر وقت میاد درو قفل نکن شب خوش
سوهو: اومم باشه.. وایسا پس تکلیف ما چیی میشه؟
مامان یونا: دوتا خرس گنده این خودتون میدونین حالا الان اتاق اینقد کوچیکه!(جوریکه مامانه خره)
∆سوهو و یونا به هم نیگا میکنن∆
سوهو: اوم میخوای من ب... رم تو حال بخوابم؟؟
یونا: نه من راحتم من تو حال میخوابم تو راحت باش سر تخت...
سوهو: نه اینطور که نمیشه تو مهمونی... البته که خونه خودته ولی بازم...
<مامان یونا با صدای بلند: اینقد مسخره بازی در نیارینو تو جاتون بخوابین شب خوش>
سوهو: باشه پسسس تو تو تخت بخواب من رو زمین
یونا: باوشهه
<رفتن سر جاشون بخوابن>
(همینجا یه چی بگم از اونجایی که پریز سوهو نزدیک تخت، سوهو گوشیشو گذاشته بود تو شارژ)
سوهو: اومم جات خوبه؟
یونا: عاا اره... خ... خوبه
سوهو: یه لحظه من گوشیمو از تو شارژ بردارم
<هس مث دونده که سونجه میخواد پشه رو بگیره رو سول تقریبا میوفته اینم همینطوره>
*به هم زُل میزنن*
^سوهو به لبای یونا نگاه میکنه^
مرسیی که حمایت میکنین🥺
منتظر پارت های بعدی باشین🎀
پارت هشتم☆
<شب شد و یونا هنوز اونجاعه>
یونا: مامان به بابا بگم که امشب میخوام پیش تو باشم؟! ناراحت نمیشه!
مامان یونا: من که از خدامهه... ولی من باباتو میشناسم ادمی نیست که ناراحت بشه
یونا: اوهوممم باشه پس بش میگم^_^
<به باباش گفت باباشم گف باوشه>
یونا: اومم مامان لباس داری بم بدی؟!
مامان یونا: اره وایسا الان برات میارم
-بیا دخترم فقط یه مقدار اهممم لختیه...
یونا: یعنیی چییی من الان اینو باید بپوشم!
مامان یونا: اره این تنها چیزیه که دارمو اندازته
یونا: خب اشکال نداره همون بزرگاتو بده
مامان یونا: واا چرا بپوش همینو دیع بعدم اونام اینقد گشادن کع بدتره
<یونا با خجالت اون لباسو میپوشه>
<از اتاق اومد بیرونو سوهو دیدش>
سوهو: عامم این... ا.. ین... میخوای من برم تو اتاقم!؟
یونا: عامم نه راحت باشش
مامان یونا: اوومم یونا کجا میخوابی جاتو پهن کنم؟!
یونا: نمدونم هرجا انداختی میخوابم
مامان یونا: عه خب پس تو اتقاق لِئو میندازمش
یونا: امم نمیخواد تو پذیرایی میخوابم
مامان یونا: دیر گفتی من پهنش کردم من برم بخوابمم خود دانین بایی اه راستی لِئو بابات دیر وقت میاد درو قفل نکن شب خوش
سوهو: اومم باشه.. وایسا پس تکلیف ما چیی میشه؟
مامان یونا: دوتا خرس گنده این خودتون میدونین حالا الان اتاق اینقد کوچیکه!(جوریکه مامانه خره)
∆سوهو و یونا به هم نیگا میکنن∆
سوهو: اوم میخوای من ب... رم تو حال بخوابم؟؟
یونا: نه من راحتم من تو حال میخوابم تو راحت باش سر تخت...
سوهو: نه اینطور که نمیشه تو مهمونی... البته که خونه خودته ولی بازم...
<مامان یونا با صدای بلند: اینقد مسخره بازی در نیارینو تو جاتون بخوابین شب خوش>
سوهو: باشه پسسس تو تو تخت بخواب من رو زمین
یونا: باوشهه
<رفتن سر جاشون بخوابن>
(همینجا یه چی بگم از اونجایی که پریز سوهو نزدیک تخت، سوهو گوشیشو گذاشته بود تو شارژ)
سوهو: اومم جات خوبه؟
یونا: عاا اره... خ... خوبه
سوهو: یه لحظه من گوشیمو از تو شارژ بردارم
<هس مث دونده که سونجه میخواد پشه رو بگیره رو سول تقریبا میوفته اینم همینطوره>
*به هم زُل میزنن*
^سوهو به لبای یونا نگاه میکنه^
مرسیی که حمایت میکنین🥺
منتظر پارت های بعدی باشین🎀
۶۶۸
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.