روشنایی پس از تاریکی
روشنایی پس از تاریکی
پارت 4
ویو ا/ت
دیدم یه پسر دیگه وارد شد خیلی هات بود ولی با حرفایی که زد خواستم جوابشو بدم که اسلحه ی اونیکی پسره یادم اومد پس چیزی نگفتم رفت بیرون یه ساعت خاک خورده روی دسوار بود ساعت ۱٠ شب رو نشون میداد هوا هم تاریک بود پس بالش سفت و کثیفو چندشی که بهم داده بود رو گذاشتم رو زمین سرمو گذاشتم روش و گذاشتم کم کم چشام گرم شد با این که سردم بود خوابم برد
ویو صبح
ویو تهیونگ
رفتم تو انبار دیدم اون دختره به طرز کیوتی خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم از کاری که دیشب کرده بودم پشیمون شدم نکنه دارم عاشقش میشم؟...
از انبار رفتم بیرون
(یک ساعت بعد)
ویو ا/ت
از خواب بلند شدم هنوز لود نشده بودم نیدونستم کجام ولی بعد چند دقیقه یادم اومد و بغض کرده بودم یه چند لحظه قلبم تیر کشید که یه دفعه دوباره اون پسره با دوستش اومدن داخل
(تهیونگ+ جوحگکوک%)
+سلام خوشگله(با پوزخند)
%به به خوب خوابیدی؟
*ازم چی میخواین؟(با حالت تنفر)
+خب بزار بهت توضیح بدم باباتو ما کشتیم و حالا نوبت توعه عزیزم(با حالت تمسخر)
%(جونگکوک یه اسلحه از توی جیبش در اورد سمتت نشونه گرفت)
مث سگ(😂😂) ترسیده بودی قلبت تند تند میزد و تیر میکشید نفهمیدی چی شد سرت گیج رفت و سیاهی
ویو تهیونگ
دختر خیلی خوشگلی بود دلم براش سوخته بود و از ته دل دلم نمیخواست اون دختر بمیره توی افکارم غرق شده بودم که یه دفعه با حرف جونگکوک به خودم اومدم دیدم دختره بی هوشه فکر کردم کوک بهش شلیک کردع ولی جای گلوله روی بدنش نبود چون کوک درمورد دختره تحقیق کرده بود ازش پرسیدم
+کوک چرا این بی هوش شد؟ (با حالت نگرانی)
%بیماری قلبی داره
+.......
------------------------------------------
حمایت کنید شب پارت بعد هم میذارم💜😂
پارت 4
ویو ا/ت
دیدم یه پسر دیگه وارد شد خیلی هات بود ولی با حرفایی که زد خواستم جوابشو بدم که اسلحه ی اونیکی پسره یادم اومد پس چیزی نگفتم رفت بیرون یه ساعت خاک خورده روی دسوار بود ساعت ۱٠ شب رو نشون میداد هوا هم تاریک بود پس بالش سفت و کثیفو چندشی که بهم داده بود رو گذاشتم رو زمین سرمو گذاشتم روش و گذاشتم کم کم چشام گرم شد با این که سردم بود خوابم برد
ویو صبح
ویو تهیونگ
رفتم تو انبار دیدم اون دختره به طرز کیوتی خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم از کاری که دیشب کرده بودم پشیمون شدم نکنه دارم عاشقش میشم؟...
از انبار رفتم بیرون
(یک ساعت بعد)
ویو ا/ت
از خواب بلند شدم هنوز لود نشده بودم نیدونستم کجام ولی بعد چند دقیقه یادم اومد و بغض کرده بودم یه چند لحظه قلبم تیر کشید که یه دفعه دوباره اون پسره با دوستش اومدن داخل
(تهیونگ+ جوحگکوک%)
+سلام خوشگله(با پوزخند)
%به به خوب خوابیدی؟
*ازم چی میخواین؟(با حالت تنفر)
+خب بزار بهت توضیح بدم باباتو ما کشتیم و حالا نوبت توعه عزیزم(با حالت تمسخر)
%(جونگکوک یه اسلحه از توی جیبش در اورد سمتت نشونه گرفت)
مث سگ(😂😂) ترسیده بودی قلبت تند تند میزد و تیر میکشید نفهمیدی چی شد سرت گیج رفت و سیاهی
ویو تهیونگ
دختر خیلی خوشگلی بود دلم براش سوخته بود و از ته دل دلم نمیخواست اون دختر بمیره توی افکارم غرق شده بودم که یه دفعه با حرف جونگکوک به خودم اومدم دیدم دختره بی هوشه فکر کردم کوک بهش شلیک کردع ولی جای گلوله روی بدنش نبود چون کوک درمورد دختره تحقیق کرده بود ازش پرسیدم
+کوک چرا این بی هوش شد؟ (با حالت نگرانی)
%بیماری قلبی داره
+.......
------------------------------------------
حمایت کنید شب پارت بعد هم میذارم💜😂
۳.۶k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.