رمان شاهزاده اهریمن پارت 6
عکس کلاس در اسلاید بالا قرار گرفته.
#پارت_6
این کلاس واقعا فوقالعاده بود
میزو صندلی های تک نفره
پرژکتور تخته هوشمند ی Tw
کتاب خونه کوچیک و ی قسمت از دیوار کمد قرار داشت.
رفتم سمت یکی از میز ها کیفم رو گذاشتم صندلی
*: هی خوشگله
اونجا از قبل رزرو شده
برو جای دیگه بشین.
برگشتم عقب نگاش کردم
+: مگه هتله ک از قبل رزرو کرده باشی؟
پسره: برا خودت گفتم
اگه نمیخوای روز اولی درگیر اکیپ رایان بشی بهتره بری جای دیگه
چون اینجا جای اکیپ اوناست
بخوای همون اول کاری باهاشون دربیوفتی تا آخر سال دهنت سابیده شده است
اونم برای توی ک تازه واردی بدتر هم میشه.
رفتم سمت سمت چپ دو ردیف آخر کنار پنجره
ارمیا: اینجا خدا بخواد بی صاحبه دیگه اره؟
خندید *: آره میتونی این بی صاحب رو صاحب بشی.
نشستم رو صندلی
پسره: نمیخوای خودتو معرفی کنی؟
+: چرا
من آرمیام ، آرمیا افشار.
اومد سمتم
*: منم نمیام، نیما رستگار
ب این دیونه خونه خوش اومدی.
خندیدم
حالا چرا دیونه خونه
نیما: حالا کم کم میفهمی خودت.
بــــــوم
+: این دیگه چ کـــــوفتی بود سکته کردممممم.
فور کنم منظورت رو از دیونه خونه فهمیدم
نمیا: فرید خرررر
تو هنوز آدم نشدیییی
یک سال گذشت تو هنوز یاد نگرفتی مث آدم بیای تو
چرا درو کوبیدی ب دیوار ابله.
فرید همین طور ک نفس نفس میزدگفت
فرید: ی خبر دارم توووووپ.
چند نفر دیگه هم اومدن داخل
£: باز دیگه آمار کیو دراوردی.
فرید: جون تو این خبرو بشنوی پشمات بهم گره میخوره.
&: بنال دیگه چقدر زر میزنی.
همین طور ک میومد وسط کلاس با هیجان تعریف میکرد
فرید: وای نمیدونید ک چی شده
ی تازه وارد اومده.
یکی از بچه پوزخند صدا داری زد
*: هه
این بود خبرت
اگه اینقدر برات جالبه ی اشاره ب من کرد بعد گفت
ما اینجا ی ورودی جدید دیگه هم داریم.
فرید ی تک نگاه بهم انداخت
فرید: ن بابا
اونی ک من میگم خیلی شاخه
خاندان همه مارو روهم بذارن حتی اندازه ناخن انگشت کوچیکه پاش هم نمیشه.
هی راستین تو ک بابات تو کار وارداته باید خوب بشناسیش.
یکی از پسرا ک راستین بود شونه بالا انداخت
راستین: نمیدونم
فامیلیش رو بگو شاید شناختم.
فرید با هیجان خندید
*: امکان نداره نشناسی
همه ما برای یک بار هم شده تعریفش رو از پدر هامون شنیدیم.
&: خب زهرمار بگو دیگه.
$: فکر کنم منظورش منم.
#پارت_6
این کلاس واقعا فوقالعاده بود
میزو صندلی های تک نفره
پرژکتور تخته هوشمند ی Tw
کتاب خونه کوچیک و ی قسمت از دیوار کمد قرار داشت.
رفتم سمت یکی از میز ها کیفم رو گذاشتم صندلی
*: هی خوشگله
اونجا از قبل رزرو شده
برو جای دیگه بشین.
برگشتم عقب نگاش کردم
+: مگه هتله ک از قبل رزرو کرده باشی؟
پسره: برا خودت گفتم
اگه نمیخوای روز اولی درگیر اکیپ رایان بشی بهتره بری جای دیگه
چون اینجا جای اکیپ اوناست
بخوای همون اول کاری باهاشون دربیوفتی تا آخر سال دهنت سابیده شده است
اونم برای توی ک تازه واردی بدتر هم میشه.
رفتم سمت سمت چپ دو ردیف آخر کنار پنجره
ارمیا: اینجا خدا بخواد بی صاحبه دیگه اره؟
خندید *: آره میتونی این بی صاحب رو صاحب بشی.
نشستم رو صندلی
پسره: نمیخوای خودتو معرفی کنی؟
+: چرا
من آرمیام ، آرمیا افشار.
اومد سمتم
*: منم نمیام، نیما رستگار
ب این دیونه خونه خوش اومدی.
خندیدم
حالا چرا دیونه خونه
نیما: حالا کم کم میفهمی خودت.
بــــــوم
+: این دیگه چ کـــــوفتی بود سکته کردممممم.
فور کنم منظورت رو از دیونه خونه فهمیدم
نمیا: فرید خرررر
تو هنوز آدم نشدیییی
یک سال گذشت تو هنوز یاد نگرفتی مث آدم بیای تو
چرا درو کوبیدی ب دیوار ابله.
فرید همین طور ک نفس نفس میزدگفت
فرید: ی خبر دارم توووووپ.
چند نفر دیگه هم اومدن داخل
£: باز دیگه آمار کیو دراوردی.
فرید: جون تو این خبرو بشنوی پشمات بهم گره میخوره.
&: بنال دیگه چقدر زر میزنی.
همین طور ک میومد وسط کلاس با هیجان تعریف میکرد
فرید: وای نمیدونید ک چی شده
ی تازه وارد اومده.
یکی از بچه پوزخند صدا داری زد
*: هه
این بود خبرت
اگه اینقدر برات جالبه ی اشاره ب من کرد بعد گفت
ما اینجا ی ورودی جدید دیگه هم داریم.
فرید ی تک نگاه بهم انداخت
فرید: ن بابا
اونی ک من میگم خیلی شاخه
خاندان همه مارو روهم بذارن حتی اندازه ناخن انگشت کوچیکه پاش هم نمیشه.
هی راستین تو ک بابات تو کار وارداته باید خوب بشناسیش.
یکی از پسرا ک راستین بود شونه بالا انداخت
راستین: نمیدونم
فامیلیش رو بگو شاید شناختم.
فرید با هیجان خندید
*: امکان نداره نشناسی
همه ما برای یک بار هم شده تعریفش رو از پدر هامون شنیدیم.
&: خب زهرمار بگو دیگه.
$: فکر کنم منظورش منم.
۳.۸k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.