خان زاده پارت296
#خان_زاده #پارت296
چشماش و ریز کرد و گفت
_هلیا برای من یه مهره سوختس، حال بابا و اون داداش حروم زادش و که بگیرم طلاقش میدم.
مات برده نگاهش کردم.
چه قدر بی رحم شده بود!
با سرزنش گفتم
_به خاطر انتقام می خوای پای یه بچه بی گناه رو به این دنیا وا کنی؟ اصلا به این فکر کردی که چه بلایی این وسط سره اون بچه میاد؟ تو با بابا و داداش هلیا مشکل داری نه خودش!
پوزخند زد.
_هه مهربون شدی! داداش لاشیش با ناموس من روی هم ریخت...منم تا ناموسش رو ن*گ*ا*م ولش نمی کنم...بچه ای هم که این وسط به دنیا میاد اصلا برام مهم نیست!
ازش فاصله گرفتم و وحشت زده گفتم
_دارم ازت می ترسم اهورا...تو از کی تا حالا اینقدر بی رحم شدی؟
انگار منتظر این سوالم بود که تند جواب داد
_از موقعی که زنم با یه حروم زاده خوابید.
با درد چشمام و باز و بسته کردم.
چرا نمی خواست بفهمه؟
چرا نمی خواست قبول کنه که من با سامان هیچ رابطه ای نداشتم.
_باید چیکار کنم تا باورت بشه من با ساما...
با غیظ میون کلامم پرید
_ آیلین به خدا اگر یبار دیگه اسم اون مرتیکه رو بیاری زندنت نمیزارم.
با ترس آب دهانم رو قورت دادم و گفتم
_باشه باشه...اما اهورا به خدا من هیچ رابطه ای باهاش نداشتم،چرا باورم نمی کنی؟ برای اثبات خودم باید چیکار کنم؟!
جوابم رو نداد و به جاش حرف و عوض کرد
_پاشو جارو بنداز...خستم،خوابم میاد!
کلافه گفتم
_جوابم رو بده...چرا باورم نداری؟ چرا منی رو که با همه ی بدی هات صادقانه به پات موندم رو باور نداری؟
🍁 🍁 🍁 🍁
چشماش و ریز کرد و گفت
_هلیا برای من یه مهره سوختس، حال بابا و اون داداش حروم زادش و که بگیرم طلاقش میدم.
مات برده نگاهش کردم.
چه قدر بی رحم شده بود!
با سرزنش گفتم
_به خاطر انتقام می خوای پای یه بچه بی گناه رو به این دنیا وا کنی؟ اصلا به این فکر کردی که چه بلایی این وسط سره اون بچه میاد؟ تو با بابا و داداش هلیا مشکل داری نه خودش!
پوزخند زد.
_هه مهربون شدی! داداش لاشیش با ناموس من روی هم ریخت...منم تا ناموسش رو ن*گ*ا*م ولش نمی کنم...بچه ای هم که این وسط به دنیا میاد اصلا برام مهم نیست!
ازش فاصله گرفتم و وحشت زده گفتم
_دارم ازت می ترسم اهورا...تو از کی تا حالا اینقدر بی رحم شدی؟
انگار منتظر این سوالم بود که تند جواب داد
_از موقعی که زنم با یه حروم زاده خوابید.
با درد چشمام و باز و بسته کردم.
چرا نمی خواست بفهمه؟
چرا نمی خواست قبول کنه که من با سامان هیچ رابطه ای نداشتم.
_باید چیکار کنم تا باورت بشه من با ساما...
با غیظ میون کلامم پرید
_ آیلین به خدا اگر یبار دیگه اسم اون مرتیکه رو بیاری زندنت نمیزارم.
با ترس آب دهانم رو قورت دادم و گفتم
_باشه باشه...اما اهورا به خدا من هیچ رابطه ای باهاش نداشتم،چرا باورم نمی کنی؟ برای اثبات خودم باید چیکار کنم؟!
جوابم رو نداد و به جاش حرف و عوض کرد
_پاشو جارو بنداز...خستم،خوابم میاد!
کلافه گفتم
_جوابم رو بده...چرا باورم نداری؟ چرا منی رو که با همه ی بدی هات صادقانه به پات موندم رو باور نداری؟
🍁 🍁 🍁 🍁
۲۱.۰k
۱۷ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.