رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۴۰
سریع فرمنو گرفتم و ماشینو هدایت کردم و گوشه ای ترمز کردم
نورگریه می کرد و از ترس بازمو گرفته بود،دستی به صورتم کشیدم و با عصبانیت مشتی به فرمون زدم،نور میلرزیدوگریه میکرد،لعنتی این مرواریدا رو نریز که آدین جون میده..!
سدیع بغلش کردم..سرشو روی سینم گذاشت و ی دستشو روی لباسم گذاشتو مشت کرد...خدا لعنتم کنه که اشکاشو در اوردم..
-باشه دختر،آروم...نلرز...نفس عمیق بکش...ی لحظه حواسم پرت شد خوابم گرفت...نور گریه نکن..جون من...وجودم...خدا لعنتم کنه که اشکتو در اوردم...
سرشو ازروی سینم بلند کرد و به چشمام که رگه های قرمز داشت نگاه کرد...قطر های مرواریدشو پاک کردم و دستمو روی صورتش قراردادم..و سرشو روی قلبم گذاشتم...وگفتم؛
-اگه اتفاقی برات بیفته این قلب دیگه نمیزنه..میشه ی مرده ی متحرک...
با صدای خش داری که در اثر گریه بودگفت:
-اگه خوابت می اومد پشت فرمون نمی شستی..
-ببخـ..
پریدسرحرفم و گفت:نیازی به بخشیدن نیست...ای کاش میگفتی..اگه اتفاقی می اوفتاد چی؟..خیلی ترسیدم...
موهاشو بوسیدم و نوازش کردم که گفت:
-الان خوابت میاد؟؟
-اوهوم..توبغل تو خوابم بیشترشد..
سریع ازم جدا شدوگفت:برو پشت بخواب ..راحته..
منو از آغوشت بیرون میکنی وایسا خانوم وایسا که دارم برات...کاری میکنم امشب تو بغل خودم بخوابی...یوهاهاها
پشت ماشین رفتمو و گفتم:
-نور
سرشو به سمت پشت اوردوگفت:بله..چیزی میخوای؟؟
-آره..اگه میشه گوشیمو که سمت داشبرده میدی.
کمربندشو باز کرد و گوشیو گرفتو وبه سمتمو خم شد و خواست گوشیو بهم بده که دستشو تو کسری از ثانیه گرفتم و سمت خودم کشیدم که برابر شد باافتادنش روم و افتادن گوشی پایین..سرش تو گردنم بود و نفسای داغش به پوست گردنم میخوردو باعث داغ شدن قلبم میشد..دستشو روی قلبم گذاشت و با حس کردن ضربان قلبم سرشو باتعجب از گردنم بلند کردو نگام کرد که گفتم:
-ببین آغوشت با قلب بی جنبم چیکار میکنه.
گونه هاش سرخ شد و من خیره بهش بودم خواست بلند شع که سریع دستمو دور کمرش حلقه کردم و پاهامو دور پاهاش و سریع به سمت پشتی برگردوندمش...دیگه هیچ راه فرار نداشت هم از سمت پشتش که پشتی بود راهی نبود و هم سمت جلو که من بودم هیج راهی نداشت...
لبخند شیطونی زدم وپیشونیمو روی پیشونیش گذاشتمو که گفت:
-چیکار میکنی...آدین...
-جان آدین..نوچ خانومی...تازشم من سردمه نیاز به بخاری نوری جون دارم..
-ععع آدین اذیت نکن.
-من..من غلط کنم عشقمو ازیت کنم..
بعد لبمو پایین اوردم و(مثل بچه هاکرد)صدامو هم بچع گونه کردم و گفتم:
-آخه من سردمه
-ولی من گرممه
-عع گرمته
لپاش سرخ شدو با حس لبشو گاز گرفت و پوستشو کند..با عصبانیت پیشونیمو از پیشونیش جدا کردم و چونشو گاز گرفتمکه آهے گفت که حس تحریک کردنمو زیاد کرد...ولش کردم و لپشو سفت کشیدم که از درد چشماشو بست وگفت:
-باشه باشه دیگه لبمو گاز نمی گیرم که خودت گاز بگیر...
همینطور که از درد سرشو تکون میداد یهو متوجه سوتیش شدو وای گفت...بلند شروع کردم به خندیدن...اوفف خدایا کمکم کن امشب این دخترو نخورم...
با انگشتم ضربه آرومی به بینیش زدم و گفتم:
-چشم خانوم چشم اصلا همین الان گاز میگیرم که دیگه همچین اتفاقی پیش نیاد...
چشماشو مظلوم کردونگام کرد..بیا اینم نقطه ضعف ماروفهمید حالا بیا...اوففف
موهاش که تو صورتش ریخته بودو کنار زدم و از دورگردنشم برداشتم و سرمو تو گردنش فرو کردم و بابویدن عطرش خواب به چشمام اومد...
باشنیدن زنگ گوشیم از خواب بیدارشدم نگاهی به دور برم کردم...اووو...پایین ماشین(جای پا تو ماشین اسمشو نمی دونم)؛)افتاده بودم و نورم روم بود و دستاش دور گردنم حلقه بود و منم دستام دورکمرش بود...گوشی پشتم بودو زنگ میخورد..لعنتی اوففف...صداش قطع شد آخیش...به نو نگاه کردم خواب خواب بود...حس کرمی که تو وجودم بود داشت ول میخورد و هی میگفت نور...نور.. باید ازیتش کنی...
حرف کرممو گوش دادم و دستمو از روی کمرش باز کردم و روی قسمتای صورتش میزاشتم و ویز ویز میکردم..مثلا مگسم..(چه مگس جذابی)مرسی گلم بلخره ازما تعریف کردی.(من همیشه ازت تعریف میکنم عزیزمم ولی خوب بهت نمی خوام رو بدم برو مگس جون)پروو دارم برات(خــــا)
خب اول بینی...ویز...دستشو روی بینیش کشید...دوم گونه..ویز..گونشو خواروند...سوم لب...ویز...
نور که نیمه بیدار بود گفت:
-مگه مگس روی لبم میشنه؟..عجب مگسی..
-بله عشقم مگسی به نام آدین میشینه..
دستی به چشماش کشیدو گفت:باز خیالاتی شدم؟
اوففف حالا چطوری بهش بگم بابا مگسه منم..
آهان...یوهاهاها
آروم سرمو به سمت گوشش بردم و شروع کردم به ویز ویزکردن.
نور یهو از روم بلند میشه و روی شکمم محکم میشنه.
دردم نگرفت ولی چون کرمم امروز خوب فعال شده
-آخ..آرومتر دختر..
-وای ببخشید
و بلند شدنش همانا و خوردن سرش به سقف ماشین همانا...
خودمو نگه د
پارت۴۰
سریع فرمنو گرفتم و ماشینو هدایت کردم و گوشه ای ترمز کردم
نورگریه می کرد و از ترس بازمو گرفته بود،دستی به صورتم کشیدم و با عصبانیت مشتی به فرمون زدم،نور میلرزیدوگریه میکرد،لعنتی این مرواریدا رو نریز که آدین جون میده..!
سدیع بغلش کردم..سرشو روی سینم گذاشت و ی دستشو روی لباسم گذاشتو مشت کرد...خدا لعنتم کنه که اشکاشو در اوردم..
-باشه دختر،آروم...نلرز...نفس عمیق بکش...ی لحظه حواسم پرت شد خوابم گرفت...نور گریه نکن..جون من...وجودم...خدا لعنتم کنه که اشکتو در اوردم...
سرشو ازروی سینم بلند کرد و به چشمام که رگه های قرمز داشت نگاه کرد...قطر های مرواریدشو پاک کردم و دستمو روی صورتش قراردادم..و سرشو روی قلبم گذاشتم...وگفتم؛
-اگه اتفاقی برات بیفته این قلب دیگه نمیزنه..میشه ی مرده ی متحرک...
با صدای خش داری که در اثر گریه بودگفت:
-اگه خوابت می اومد پشت فرمون نمی شستی..
-ببخـ..
پریدسرحرفم و گفت:نیازی به بخشیدن نیست...ای کاش میگفتی..اگه اتفاقی می اوفتاد چی؟..خیلی ترسیدم...
موهاشو بوسیدم و نوازش کردم که گفت:
-الان خوابت میاد؟؟
-اوهوم..توبغل تو خوابم بیشترشد..
سریع ازم جدا شدوگفت:برو پشت بخواب ..راحته..
منو از آغوشت بیرون میکنی وایسا خانوم وایسا که دارم برات...کاری میکنم امشب تو بغل خودم بخوابی...یوهاهاها
پشت ماشین رفتمو و گفتم:
-نور
سرشو به سمت پشت اوردوگفت:بله..چیزی میخوای؟؟
-آره..اگه میشه گوشیمو که سمت داشبرده میدی.
کمربندشو باز کرد و گوشیو گرفتو وبه سمتمو خم شد و خواست گوشیو بهم بده که دستشو تو کسری از ثانیه گرفتم و سمت خودم کشیدم که برابر شد باافتادنش روم و افتادن گوشی پایین..سرش تو گردنم بود و نفسای داغش به پوست گردنم میخوردو باعث داغ شدن قلبم میشد..دستشو روی قلبم گذاشت و با حس کردن ضربان قلبم سرشو باتعجب از گردنم بلند کردو نگام کرد که گفتم:
-ببین آغوشت با قلب بی جنبم چیکار میکنه.
گونه هاش سرخ شد و من خیره بهش بودم خواست بلند شع که سریع دستمو دور کمرش حلقه کردم و پاهامو دور پاهاش و سریع به سمت پشتی برگردوندمش...دیگه هیچ راه فرار نداشت هم از سمت پشتش که پشتی بود راهی نبود و هم سمت جلو که من بودم هیج راهی نداشت...
لبخند شیطونی زدم وپیشونیمو روی پیشونیش گذاشتمو که گفت:
-چیکار میکنی...آدین...
-جان آدین..نوچ خانومی...تازشم من سردمه نیاز به بخاری نوری جون دارم..
-ععع آدین اذیت نکن.
-من..من غلط کنم عشقمو ازیت کنم..
بعد لبمو پایین اوردم و(مثل بچه هاکرد)صدامو هم بچع گونه کردم و گفتم:
-آخه من سردمه
-ولی من گرممه
-عع گرمته
لپاش سرخ شدو با حس لبشو گاز گرفت و پوستشو کند..با عصبانیت پیشونیمو از پیشونیش جدا کردم و چونشو گاز گرفتمکه آهے گفت که حس تحریک کردنمو زیاد کرد...ولش کردم و لپشو سفت کشیدم که از درد چشماشو بست وگفت:
-باشه باشه دیگه لبمو گاز نمی گیرم که خودت گاز بگیر...
همینطور که از درد سرشو تکون میداد یهو متوجه سوتیش شدو وای گفت...بلند شروع کردم به خندیدن...اوفف خدایا کمکم کن امشب این دخترو نخورم...
با انگشتم ضربه آرومی به بینیش زدم و گفتم:
-چشم خانوم چشم اصلا همین الان گاز میگیرم که دیگه همچین اتفاقی پیش نیاد...
چشماشو مظلوم کردونگام کرد..بیا اینم نقطه ضعف ماروفهمید حالا بیا...اوففف
موهاش که تو صورتش ریخته بودو کنار زدم و از دورگردنشم برداشتم و سرمو تو گردنش فرو کردم و بابویدن عطرش خواب به چشمام اومد...
باشنیدن زنگ گوشیم از خواب بیدارشدم نگاهی به دور برم کردم...اووو...پایین ماشین(جای پا تو ماشین اسمشو نمی دونم)؛)افتاده بودم و نورم روم بود و دستاش دور گردنم حلقه بود و منم دستام دورکمرش بود...گوشی پشتم بودو زنگ میخورد..لعنتی اوففف...صداش قطع شد آخیش...به نو نگاه کردم خواب خواب بود...حس کرمی که تو وجودم بود داشت ول میخورد و هی میگفت نور...نور.. باید ازیتش کنی...
حرف کرممو گوش دادم و دستمو از روی کمرش باز کردم و روی قسمتای صورتش میزاشتم و ویز ویز میکردم..مثلا مگسم..(چه مگس جذابی)مرسی گلم بلخره ازما تعریف کردی.(من همیشه ازت تعریف میکنم عزیزمم ولی خوب بهت نمی خوام رو بدم برو مگس جون)پروو دارم برات(خــــا)
خب اول بینی...ویز...دستشو روی بینیش کشید...دوم گونه..ویز..گونشو خواروند...سوم لب...ویز...
نور که نیمه بیدار بود گفت:
-مگه مگس روی لبم میشنه؟..عجب مگسی..
-بله عشقم مگسی به نام آدین میشینه..
دستی به چشماش کشیدو گفت:باز خیالاتی شدم؟
اوففف حالا چطوری بهش بگم بابا مگسه منم..
آهان...یوهاهاها
آروم سرمو به سمت گوشش بردم و شروع کردم به ویز ویزکردن.
نور یهو از روم بلند میشه و روی شکمم محکم میشنه.
دردم نگرفت ولی چون کرمم امروز خوب فعال شده
-آخ..آرومتر دختر..
-وای ببخشید
و بلند شدنش همانا و خوردن سرش به سقف ماشین همانا...
خودمو نگه د
۹.۳k
۱۶ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.